بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks
بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks

انواع خلاصه های رمان

انواع خلاصه های رمان

 رمان آرزوی وصال 

راوی داستان دختری به اسم رویا است که از رفتار دختر همسایه شون به اسم مهشید خیلی متعجبه...! بعد از مدتی به درخواست مادر مهشید، طرح دوستی با مهشید میریزه تا پی به اسرار اون ببره و بعد که مهشید داستان زندگیش رو تعریف میکنه، متوجه میشه که... 

رمان آراز 

این رمان حکایت سرگرد پلیسی هستش که با دخترش تنها زندگی می کند 

مشکلات زندگی و اداره کردن کودک چند ماهه برای مرد تنهایی مثل آراز سخته و برای همین گاهی مجبور می شد از اطرافیانش که ازجمله همکارانش می شد کمک بگیرد . 

پلیس بودن آراز سرانجام باعث دردسر هایی برایش می شد که آخرین آن دزدیده شدن دخترش به قصد انتقام بود که یاسر .....فردی که دخترش را دزدیده بود کودکش را در اتومبیلی گزاشته و آن را به ته دره می اندازد و دخترش می می رد ولی ... 

رمان آرینا(باران) 

داستان در مورد دختری به نام آرینا است که میره شرکت خواهرش و با مدیر اونجا درگیر میشه و مدیر اونجا تصمیم به جبران کار ارینا می گیره .... 

رمان آوا (باران) 

داستان در مورد دختری به نام آوا است که پدر و مادرش از هم جدا شدن و مادرش دوباره ازدواج می کنه و آوا با پسر شوهر مادرش به مشکل می خوره .... 

رمان آوای عشق 

سارا با خانوادهاش به روستا ایی در نزدیکی شیراز میروند پدرش از هفت سال پیش که با اقوام اختلاف پیدا کرده بود تا بحال به روستا نیامده بود .آنها در راه تصادف کرده و فقط سارا جان سالم به در میبرد او در روستا نزد عمو و عمه میماند . حامد پسر عمه سارا پسر زیبا و مقتدری است که به سارا توجه مخصوصی دارد .حامد به او آسبی میدهد که سارا آن را رام کند .سارا با آن اسب رفتار آرامی دارد ولی از باقی حیوانات روستا میترسد .سارا برای ادامه تحصیل به شهر باز میگردد و در خانه دایی زندگی میکند او پسر دائئ دارد که به او اظهار عشق میکند ولی... 

رمان آوای پرستو 

'پریسا' دختری است که پدرش چندی پیش بر اثر بیماری در بیمارستان بستری گردیده, مادرش چند روزی برای مراقبت از او به بیمارستان میرود. در این میان که پریسا به همراه دوستش لیلا در منزل است دفترچه خاطرات مادرش را مییابد و با مطالعه آن به عشق میان والدینش پی میبرد و.... 

رمان آهنگ دیدار 

درخشنده، دوستم، با برادر چشم مغولیاش به نیلآباد میآیند که خبر قبولی مرا در دانشگاه تهران بدهد. اگر خبر مرگ مرا میآورد چقدر خوشحالم میکرد. چطور میتوانم آنجا را ترک کنم؟ هنوز امید برگشتن پلنگ مرا در آن باغ سوت و کور نگه داشته است. دلهره اینکه او برگردد و من آنجا نباشم و مرا نبیند و دلهره این که مادرم آدرس من را در تهران به او ندهد، دیوانهام میکند، دلم میخواهد باقی ثانیههای عمرم را در آنجا و چشم به راه او باشم ولی... 

رمان اسیر سرنوشت 

دختری که در تنهایی سرد و غمناک دست و پا میزند ، از بی هویتی رنج میبرد ، فراموش شده در زیر تلمبار ثانیه هاست ،ولی خسته از شکنجه ی روزگار ، میخواهد با سرنوشت به مبارزه برخیزد و در تاریکی مطلق کبریتی روشن میکند تا با واقعیت روبه رو شود... 

رمان الناز 

داستان عشق دختری به نام الناز با پسری به نام سعید که با درس دادن سعید به الناز شروع میشه و تا مدتها ادامه پیدا میکنه چون هر دو محصل هستند سعید با سعی و تلاش میخواهد به الناز برسد دختری قصد دارد دل از سعید برباید ... 

رمان اشک های خفته 

سرگذشت دختری است به نام((ساحل)) که از خانه پدری و از جور زن پدر گریخته و با زنی تنها به نام((عزیز خانم)) زندگی میکند . یک روز او در جشن دوستانه با بیحرمتی دو جوان مواجه میشود, اما جوانی باوقار او را از دست آن دو میرهاند و همین امر پیوند عمیق عشق را میان((ساحل)) و او ـ ((حدیث)) ـ پدید میآورد .یکچند میگذرد و این دو آینده خوبی برای هم دیگر تصور میکنند, اما واقعهای عجیب زندگی آنها را به مخاطره میاندازد که داستان براساس آن شکل گرفته است . 

رمان امانت عشق 

سپیده قصد ازدواج با على پسرخاله خود را دارد، ولى على به‏دلیل داشتن بیمارى درمان‏ناپذیرى از ازدواج با او سر باز مى‏زند و... 

رمان امشب 

داستانِ زندگی دختر جوانی به نام بیتا است که عاشق همسایه روبرویی خود که سروانِ جوان و همه چیز تمامی به نام پویا میشه. پویا سروان اداره آگاهی است و به این معروف است که هیچ پرونده ای از زیر دستش ناتمام کنار نمیره.

حاصل این آشنائی ازدواج عاشقانه آنهاست که بعد از یکسال صاحب دوقلو میشوند و در جریان یک انتقام خونین آریا یکی از دوقلوها به دست دشمنان پویا کشته میشود و این آغاز سه سال دوری و نفرت بیتا از پویاست که او را باعث و بانی مرگ فرزندشون میدونسته!!! .. 

رمان بار دیگر با او 

داستان در مورد پسری به نام آریاست که به تازگی یک شکست عشقی را تجربه کرده و به دنبال گرفتن انتقام از دخترانی است که در اطراف او هستند، برادر آریا، آراد، با پرستو یکی از هنرجویان خود ازدواج می کند این وصلت موجب آشنایی آریا با لیلی، دختر خاله پرستو، می شود ... 

رمان بازی سرنوشت 

دلیسا دختر جوانی است که با پدرش در مزرعه زندگی می کند. مادرش را از دست داده و یگانه خواهرش به لندن مهاجرت کرده است. پدر خانواده به علت افتادن از اسب مجروح شده و حالا وظیفه نگهداری از او به عهده دلیسا است. 

او پس از مدتی برای استراحت به لندن نزد خواهرش فلور می رود، اما در آنجا وضع طبق دلخواه او نیست. متوجه می شود خواهرش عاشق مردی شده که نامزد دارد و امکان ازدواج ندارند. 

و حالا دلیسا درصدد است که خواهرش را از این ازدواج منع کند. اما صبح همان روز که این تصمیم را می گیرد دزدیده می شود و ... 

رمان بازی تمام شد 

علی که تو انگلیس دانشجوست عاشق یه دختر انگلیسی میشه که از شوهر سابقش یه بچه هم داشته و بدون اطلاع خانواده ثروتمندش با جنی ازدواج می کنه . جنی معتاد به الکل بوده و بدتر از همه رفتار بسیار بدی با خانواده علی می کنه و ایرانی ها رو بربر و عقب افتاده حساب می کرده و فقط بخاطر پول با علی ازدواج کرده بوده . بلخره اصرارهای خواهر و مادر علی کار خودش رو می کنه و علی تصمیم میگیره دست دختر دو سالش مگی رو بگیره و از انگلیس فرار کنه تا بتونه زندگی بهتری دور از مادری الکلی برای مگی فراهم کنه . اما با ورود به ایران و خانه پدری تمام محاسباتش بهم میریزه . خبر دزدیدن مگی بوسیله علی تو روزنامه ها پخش می شه و علی تحت تعقیب قرار می گیره .بدتر از همه خواهر علی ، فرزانه دست بکار می شه تا مگی رو که حالا چهره ای مشهور توی دنیا شده بوده و خیلی ها اعلام کرده بودن برای برگردوندنش حاضرا پول زیادی به پدر مگی بدن رو از این طریق بفروشه و ثروت بیشتری بدست بیاره .... 

رمان بانوی جنگل 

خانواده پدر هدیه که یکی از بزرگترین ثروتمندان ایران هستندکه بخاطر اختلافاتی او را طرد کرده بودند، با مرگ شوهر عمه از پدر به همراه خانواده اش برای شرکت در مراسم ختم و بازگشت دوباره به خانواده دعوت میکنند طرز زندگی بسیار اشرافی وآداب و رسوم ان ، در خانه عمه بسیار برای هدیه عجیب و جالب به نظر میرسد و از ان عجیب تر پسر بزرگ عمه یعنی فرهاد است که گویی بدون این که چیزی بگویی از انچه در سرت میگذرد یا در اطرافت اتفاق می افتد با خبر است زیرا دارای یک نیروی خاص ماوراء الطبیع ( مانیه تیزور) است با همه اینها هر دو به هم علاقه مند میشوند ولی خطراتی در کمین هدیه است ..... 

رمان بامداد خمار 

سودابه دختر جوان تحصیلکردهی ثروتمندی است که میخواهد با مردی که به قشر او نمیخورد ازدواج کند. مادر سودابه، وی را برای برحذر داشتن از این ازدواج به پند عمهی سودابه به نام محبوبه فرامیخواند و داستان "بامداد خمار"، داستان عبرتانگیز سیاهبختی محبوبه در زندگی با عشقاش رحیم است که از همان صفحات نخست داستان آغاز میگردد و تمام کتاب را دربرمیگیرد. داستان در اوایل سلطنت رضاشاه اتفاق میافتد، اما به جز یکیدو مورد، مثل کشف حجاب، هیچ به مسائل سیاسی و اجتماعی زمانه اشارهای نمیگردد. محبوبه، دختر بصیرالملک بافرهنگ و اشرافی عاشق یک شاگردنجار میشود. خواستگارانش را رد میکند و در برابر خانواده آنقدر مقاومت میکند تا خانواده به ازدواج او رضایت میدهد، اما او را طرد میکند به طوری که نه او اجازه دارد به خانوادهاش سری بزند و نه در طول هفت سال زندگی محبوبه با رحیم، عضوی از خانواده به او سری میزند. پدر محبوبه برایش خانهای کوچک میخرد و دکانی نیز برای نجاری رحیم و او را به حال خود رها میکند تا دخترک پانزده ساله با عشق خود، در خانوادهای که نمیشناسد، تنها زندگی بگذراند و از خودسری خود درس عبرت گیرد. تنها دایهی دختر اجازه دارد که ماهی یکبار سری به محبوبه بزند و مقداری خرجی از سوی پدر به محبوبه برساند. خرجیای که همه خرج شراب و زنبارگی رحیم میگردد و رحیم فقیر بیفرهنگ نهتنها قدر این دختر بافرهنگ اشرافی را نمیداند، بلکه او را تحقیر میکند و حتی کتک میزند. مادر رحیم، اهریمنی است که زندگی زناشویی آنان را به جهنمی واقعی تبدیل میکند و از همان ابتدا در خانهی آنان ماندگار میشود و از آنجا که شغلش بنداندازی بوده است، زبان طعنه و زخمزبان و بیچاک و دهنش تعجبی برای محبوبه باقی نمیگذارد، چراکه مجبوبه این شغل را بشدت تحقیر میکند و خیلی راحت بیفرهنگیها، دوبههمزدنها، آتش سوزاندنهای مادرشوهر را ناشی از شغل پست و خاستگاه خانوادگیاش میبیند. رحیم قدر دختر بصیرالملک را در خانهاش نمیشناسد و او را تا پستترین درجه نزول میدهد. دختری که در زندگیاش دست به سیاهسفید نزده، حال باید ظرف بشوید و کار خانه کند. محبوبه پسری به دنیا میآورد، و نیز فرزند دومش را سقط میکند و برای همیشه عقیم میشود. اما پسر پنج سالهاش در حوض خانهی همسایه بر اثر سهلانگاری مادرشوهرش غرق میشود. رحیم نه تنها هیچ علاقهای به بانوی ثروتمند و بافرهنگش که خانوادهاش را بخاطر زندگی با او زیر پا گذاشته نشان نمیدهد، بلکه میخواهد خانه و مغازهای را که پدر محبوبه، به نام دخترش کرده، تصاحب کند. محبوبه پس از هفتسال از دست شوهر و مادرشوهرش فرار میکند و دوباره به پدرش پناه میبرد. از عشق به جز نفرت چیزی برجای نمانده است. طلاق میگیرد و با پسرعمویش منصور که سالها پیش خواستگار او بود و حال همسر و فرزندانی دارد، ازدواج میکند و همسر دوم او میشود. پس از ازدواج آهستهآهسته عاشق منصور میشود. هرچه معالجه میکند، بارآور نمیشود و نتیجهی خودسریها و هوسهایش را حال در بیفرزندی و همسردوم بودن مردی میبیند که مرد رویاهایش است و میانگارد که خود کرده را تدبیری نیست و نتیجهی حرفناشنوی از والدین چیزی جز سیاهبختی نخواهد بود. 

رمان بامداد سرنوشت 

کتی به همراه پدر و مادرش در آلمان زندگی میکنند. پدر و مادری که سالها پیش به دلیل ازدواج خودسرانه از خانواده طرد شده اند و عزم خارج کرده اند. روزی خبردار میشوند عزیز - مادر بزرگ پدری کتی- در بستر بیماری است. پدر کتی به سرعت مقدمات سفرشان به ایران را فراهم میکند. سفری که سرآغاز زندگی جدیدی برای خانواده است. آبستن عشق ، تنفر ، زندگی و مرگ... 

رمان برزخ اما بهشت 

برزخ اما بهشت " تصویری از زندگی زنی است با روحی زخم خورده که پس از پایان دادن به زندگی مشترک سراسر رنجبارش به نزد خانواده اش بازمیگردد تا در آم مامن مالوف آلام گذشته را به فراموشی بسپارد . غافل از اینکه تنهایی زن رنج مضاعفی است که بر شمار زخم های روحش می افزاید ... با این همه این بار روزگار جفا کار گویی بر آن است تا آرامش از دست رفته را با حضور عزیزانش به او بازگرداند ... 

رمان بناز(باران) 

داستان در مورد دختری به نام بناز که پدرش مجبورش می کنه با پسر عموش ازدواج کنه اونم به کمک پسر خاله اش از آرایشگاه فرار می کنه و میره روستا پیش پدربزرگش و ... 

رمان بهار 

"شخصیت اصلی این داستان دختری است با نام "بهار" که در مسیر عشق، فراز و نشیبهایی را طی میکند. از جمله آن که در دورهی دبیرستان با پسری آشنا شده، اما دلایلی چند مانع وصال آندو به یکدیگر میشود. پس از چندی بهار در کلاس موسیقی ثبت نام کرده و در آنجا دلباخته ی استادش میشود که پسر جوانی اهل کردستان و دارای گرایشهای تودهای است. اما مخالفتهای مادر بهار برای سرگرفتن این وصلت مانع وصال آندو به یکدیگر میشود. بهار پس از این ماجرا با پسر دیگری ازدواج میکند، اما از آنجا که استادش کینه ی او را به دل گرفته، وی را می رباید و با خود به کردستان میبرد و... 

رمان بهار یک نگاه 

باد به آرامی شاخه های درختان سرو و صنوبر را می لرزاند و در میان بوته های گل سرخ و درخت یاس پر گل می پیچید و پیچک های آویخته بر دیوار را تکان می داد. نهال های جوان لیمو و درختان بهار نارنج با اشاره ی نسیم می رقصیدند و ماهی های قرمز درون حوض با حرکات خود، امواجی را در آب پاک و زلال ایجاد می کردند. پرندگان سرمست از بوی بهار می خواندند و خانه ی بزرگ و قدیمی را از آواز خویش پر می کردند. خانه ای با ساخت قدیمی، پنجره های ارسی، اتاق های متعدد و مفروش به فرش های قدیمی با لاله ها و شمعدان های ناصرالدین شاهی در وسط شهر شیراز و در یک کوچه ی قدیمی که گویی زمان در آن، از حرکت باز ایستاده است. خانه ای زیبا که سکوتی وهم آلود و آرامشی غم انگیز احاطه اش کرده بود. گویی هیچ کس در آن زندگی نمی کرد و وجود هیچ ذی روحی در آن احساس نمی شد. خانه ای که با همه ی زیبایی و استحکامش، قدیمی و متروک و فراموش شده به نظر می آمد. اما طرف های عصر، وقتی که هوا رو به خنکی می رفت سایه ی دختر بچه ای نحیف و لاغر و پیرزنی خمیده قامت، بر دیوارهای ساکت عمارت منعکس می شد. این دو نفر تنها ساکنین خانه ی بزرگ محسوب می شدند. 

رمان بوی نا 

داستان در مورد دو برادر لجباز به نامهای حسن و عباسه که از بچگی با هم لج داشتن و این لجبازی حتی تا 50 60 سالگیشون هم ادامه داره تا اینکه بچه های اونها یعنی نگین و مهرداد همدیگرو می بینن و با هم ازدواج می کنن اما در اث لجبازی این دو برادر از هم دیگه جدا زندگی میکردن تا اینکه... 

رمان به سادگی یک نگاه 

با مرگ او انگار همه چیز تمام شده بود و من گویی در ان غروب تلخ سرخ رنگ همه امیدها و ارزوهایم را نیز با او به قلب خاک سرد فرستاده بودم. باران سرد پاییزی باریدن گرفته بود و برگهای خشک . بیجان خاک زیر پای سیاه پوشان را فرش کرده بود. بغض مرده ای مرا خفه میکرد لیکن یارای رها شدن نداشت . فقط منتظر پایان این مراسم بودم. منتظر تنها شدن خودم با او. عزیزترین و آخرین کسم! نم نم بی جان باران مرا به ده سال پیش برده بود. به خاطرات تلخ به گل نشسته ای که بارها و بارها از تکرار آن زجر کشیده بودم. به آن روز تلخ بارانی در ابان ماه هزار و سیصد و چهل. در حالی که من کودک سیزده ساله ای بیش نبودم و او را می دیدم که با پیکر نحیف و کوچکش به پای قبر تنها دخترش ضجه میزد. چقدر از این مکان متنفر بودم. لوح خاکی که همیشه عزیرانم را از من گرفته بود. شاید ده سال پیش باور کودکانه سفر پدر و مادرم به پیش فرشته ها از غم و اندوه من می کاست. لیک این بار خوب می دانم که مرگ جز خلاصی از این جهنم نیست. و من تنها بازمانده ی این تقدیر عصیانگر بر روی این کره خاکی بودم. 

رمان به کسی نگو 

پریچهر بعد از گذشت چند ماه هنوز مرگ عشقش افشین را باور نکرده و سیاوش پسر دایی او آمده تا معنی حقیقی عشق را به او یاد دهد و کمکش کند تا گذشته را فراموش کند ، آیا موفق می شود عشق را دوباره در قلب پری زیبایش زنده کند...؟! 

رمان پارلا 

جمیله خیلی بلند پروازه و از وضعیت زندگیش راضی نیست. اون به دلایلی از پلیس می ترسه و ازشون دوری می کنه. سعی می کنه با پسرهای پولدار دوست بشه و خودش رو به اونا پارلا معرفی می کنه و همه ی تلاشش اینه که دلشون و به دست بیاره. یه روز به طور اتفاقی با سیاوش آشنا می شه که یه پلیسه… پارلا از اون خیلی می ترسه و فکر می کنه که سیاوش همه جا دنبالشه و اونو زیر نظر داره. تا این که متوجه می شه سیاوش برای یک ماموریت پلیسی روی اون حساب باز کرده…. 

رمان پدربزرگ ما 4 نفر 

پونه , پوپک , پانیذ و پریچهر 4 تا دختر پرورشگاهین که وقتی تولد 20 سالگیشونو میگزرونن طبق دستور یکی از حامینان پرورشگاه میرن تا پیش اون زندگی بکنن . اما زندگی اونها با ورودشون به اون خانواده زندگیشونو دگرگون میکنه ! 

رمان پنجره 

داستان دختری با چشمان تیله ای ست که عاشق معلم ادبیات شان که البته همسایه شان نیز هست می شود. کاوه که پسری خشن و منطبت هست چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد (کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده یعنی گذشت) پس در رفت و آمدهای خانوادگی و درسی که با هم دارند مینا به عشق خاموش او نیز پی می برد ولی او (کاوه) وادار به پذیرش چیزی می شود که برای مینا ضربه ای وحشتناک است. و ... 

رمان پرچین عشق 

سالهاست که پرنیا چند جمعه در میان به همراه پدر بر سر مزار مادرش میآید . فاتحه ای میخوانند و بعد از اینکه سعید سالاری یعنی همان پدر پرنیا لحظاتی چند به دور دستها مینگرد و گاهی نم اشکهایش را با پشت دست پاک میکند و زمزمه هایی با کسی که سالهاست در زیر خروارها خاک خوابیده است میکند بلند میشود و با پشتی که معلوم است از نامردمیهای زمانه خسته شده است دست پرنیا تنها یادگار عزیز از دست رفته اش را میگیرد و به همراه هم از قبرستان خارج میشوند . بارها پرنیا کنجکاوانه از پدرش میپرسد ، پس پدر کی میخواین به سوالهای بی جوابم پاسخ بدین ؟ چرا پرده از راز مهر زده زندگیتون بر نمیدارین ؟ بخدا فکرهای جور واجور دست از سرم بر نمیداره ! دارم دیوونه میشم . باور میکنی پدر ؟ شاید فکر میکنین هنوز بچه ام و نمیتونم حرفهاتون رو درک کنم ؟ پدر همانطور که گوشه سبیل خاکستری و مردانه اش را میجود و به چشمهای دخترش که حال هر روز بیشتر از روز قبل شبیه به چشمهای سیاه و زیبای مینا میشود نگاه میکند و میگوید : نگران نباش دخترم ، فکر میکنم به روزی که قولش رو دادم نزدیکتر میشویم خودتو آماده کن همین روزها خبرت میکنم تا صندوقچه مهر و موم شده ی اسرارم رو برات بگشایم . شاید که از دل نگرانیهایت کاسته شود ! 

رمان پریدخت (باران) 

در مورد دختری یه نام پریدخت که عاشق دبیر خودش میشه ولی برای ادامه تحصیل به خارج از کشور میره ... 

رمان پاگرد 

زمان رمان مربوط به زمان درگیری دانشجویان با لباس شخصی پوش های معروف باتوم به دست و موتور سوار است. 

 بیژن دم ظهر، چند روز بعد اوج این زدوخوردها برای انجام کار بانکی اش-بانک مورد نظر روبروی دانشگاه و طللیعه از دوران پور شور وخام دانشجوی خودش است وعلت جابجا نکردن حساب بانکی اش برای خودش هم کمی غریب می نماید شاید میلی امیخته به یادآوری دردناک برای فراموش نکردن آنچه گذشته، او را بر حفظ آن واداشته- او به خیال ارام شدن درگیریها راهی بانک می شود صف به پاایستاده نماز لباس شخصی پوشها اطمینان بیشتری به او می دهد اما بعد از اتمام کار بانکی اش، سیل دانشجویان فراری او را در بر می گیرد و با خود می برد، دو نفر او را دنبال می کنند، ناچار با حدس بن بست بودن کوچه ای به درون ان می گریزد و از دیوار خانه انتهای کوچه بن بست بالا میرود و خود را روبروی پاگرد خانه ای فرسوده می بیند.- خانه طی این چند روز ماوای امنی برای دانشجویان فراری بوده و شناسایی نیز شده است- آذر به همرا مادر بیمارش که همسر دکتر مدقق(رییس دپارتمان علوم سیاسی و روابط بین الملل رژیم سابق ) مستجر آقای برزوی صاحب خانه پیر و عصا بدست هستند.بیژن  الارقم دودلی برای ترک خانه، به قصد رفتن از خانه اوضاع کوچه را می سنجد و در همین حین با جوانی-حیدر- که از ناحیه کتف سخت آسیب دیده را با خود به دورن خانه می اورد و بعد نوش آفرین و مرجان که با زنجیر از ناحیه کمر صدمه دیده به همراه مهرداد- خلیل قائم مقامی(عضو انجمن اسلامی دانشکده ی فنی) آخرین فراری است که البته با اگاهی از وجود این خانه به آن پناه می آورد. 

رمان پوران دوخت 

پوران دخت دختر ته تغاری خانوده احمدی است که بعد از گرفتن دیپلم در دفتر مجله ای مشغول به کار می شود. بعد از نامزدی نافرجامش با "علی"، در منزل خواهرش با ایرج صابری اشنا می شود. ایرج از همسر اولش جدا شده و با سه فرزندش زندگی می کند. این مساله و اختلاف سن بیست ساله اش با پوران دخت، باعث مخالفت شدید خانوده اش با ازدواج این دو می شود. اما ایرج که عاشق پوران دخت شده دست بردار نیست و .... 

رمان پیمان عاشقی 

الهه دختر زیبایی از خانواده ای متوسط است که با فوت پدر اوضاع مالی خانواده اش دچار چالش می شود. زهره دوست صمیمی الهه او را به خانه اش دعوت میکند و آنجا الهه با پیمان همکار برادر زهره آشنا میشود و دل در گرو عشق او می گذارد. پیمان به او قول می دهد به زودی رضایت مادرش را جلب خواهد کرد و به خواستگاری اش خواهد آمد…. 

رمان تاجماه 

اکنون به خوبی دریافته ام زمانی که فلوبر گفت : مادام بواری خود منم چه احساسی داشت ؟ باید بگویم که من و تاجماه از هم زاده شدیم ، با هم زیستیم ، یکی شدیم و با هم رشد کردیم ، زندگی او زندگی من بود و اندیشه ها و حتی اشتباهاتش نیز ... با هم شاد شدیم و خندیدیم ، با هم تنهایی را تجربه کردیم ، غمگین شدیم ، گریستیم ، در هم مردیم و خاموش شدیم ، او سال ها در خواب و رویاهایم ره یافت و مرا با خود به هر جا که می خواست برد و من مطیع در پی اش روان بودم ، به دور از حصارهای تعصبات اطرافمان ، زندگی را معنا کردیم و با مرگ او چنان گریستم که در سوگ پدرم ... 

رمان تب داغ گناه 

داستان درباره ی دخترساده ای به نام نفس است که وقتی برای اولین بار به دیدن خشایار دوستی که سه ماه است به اوsms می دهد می رود متوجه می شود او کسی نیست جز... 

رمان تائیس 

داستان به آتش کشیدن شدن تخت جمشید(پرسپولیس)به افسونگری زنی زیبا به نام تائیس 

رمان تبسم (باران) 

در مورد دختری به نام تبسم که برای کمک به وضع زندگی خانواده در یه خانه بزرگ مشغول به کار می شود و در اونجا با دختر خانه دوست می شود که بیماری روانی دارد ... 

رمان تقدیر شیرین 

این رمان در مورد دختری به اسم شیرین است که در یک خانواده پرجمعیت زندگی می کند و برادری به اسم علی دارد. علی در مقایسه با سایر خواهرانش، علاقه بیشتری به شیرین نشان می دهد. شیرین که به بهانه تحصیل چند خواستگار را رد کرده است در نهایت در سال آخر دبیرستان علی رغم میل خودش و به اصرار مادرش، برای اینکه راه ازدواج خواهر و برادرش هموار شود به خواستگاری پسر دایی اش جواب مثبت داده و به کشور دیگری می رود. این انتخاب شیرین موجب ناراحتی برادرش علی می شود و... 

رمان تقدیر شوم 

پروانه تنها دختر یک میلیونر، عاشق رامین که بازیگر هست میشه و همه جا به دنبالش میره حتی خارج از کشور برای دنبال کردن بازی اون از طرف دیگه مهران دوست صمیمی رامین سعی میکنه پروانه رو از عشق رامین دور کنه. بعد از کش و قوس زیاد بالاخره پروانه و رامین با هم ازدواج میکنن ولی یک ماه بعد از ازدواجشون در شبی که مهران در یک سانحه تصادف میمیره، رامین از پروانه متنفر میشه و ازش می خواد که از هم جدا بشن. پروانه نمی دونه چه اتفاقی افتاده و .... 

رمان ترگل 

ترگل روز اول دانشگاه با پسری به نام کیان اشنا میشود که مرتب با یکدیگر کلّ کلّ دارند آخر پسر قبول میکند که نمیتواند حریف ترگل شود و پیشنهاد دوستی به ترگل میدهد .وقتی که دوست پدرش با کیان به خانه آنها میآیند ترگل با کیان صمیمی تر میشود و کیان وقتی خواستگاران ترگل را میبیند با ترگل بد اخلاقی میکند و خود به او پیشنهاد ازدواج میدهد . با قبول ازدواج ، آندو به هم محرم شده و روز بد کیان تصادف کرده و به کما میرود وقتی که به هوش میاد از ناحیه کمر آسیب دیده و فلج میشود و از ترگل میخواهد که از او جدا شود... 

رمان ترنم یه ترانه 

این رمان در زمان حال و گذشته هستش که در گذشته اتفاقاتی برای نرگس قصه ما میفته که الان اثرشو تو آینده نشون می ده.خیلی جذابه واقعا می گم نه اینکه خودم نوشته باشم واقعا قشنگه چون پایه و اساسش بر اساس واقعیته ولی من از تخیلات خودمم بهش اضافه کردم.... 

رمان تلافی 

داستان زندگی دختری بنام حمیرا که پدرش را در 13 سالگی از دست می دهد و سالها بعد وقتی او دانشجوست مادر تصمیم می گیرد دوباره ازدواج کند و با مخالفت شدید حمیرا روبرو می شود ولی مادر تصمیم خود را گرفته و ازدواج میکند بعد از مدتی حمیرا میفهمد که ناپدری و پسرش آنطوری که فکر میکرد نیستند و.... 

رمان تنهایم مگذار 

زنی که توی مستراح عمومیِ هایدن پارک لندن به دنیا آمده، نمی تواند گذشته ی معطر و بی لک و پیسی داشته باشد . برای همین حالا تو اینجایی و من بر خلاف میلم مجبورم سیر تا پیاز زندگی مسخره ام را برایت تعریف کنم . شاید تو هم از آن روانکاوهای بی معجزه باشی که این روزها سر هر گذری دکان باز کرده اند و آدم های به بن بست رسیده را با حرف هایی که از توی کتاب ها یاد گرفته اند، سر کیسه می کنند . آدمی با حرفه ی تو باید خوب بداند که در چنین دورانی، زبان، وسیله کسب و کار خوبی شده که بیشتر اوقات پشتوانۀ عملی هم لازم ندارد . رمانتیک ترین بخش زندگی من به دوران پیش از دوازده سالگی ام برمی گردد . فرض کن همسر ایرلندی یک دانشجوی پزشکی اشرافزادۀ ایرانی، توی مستراح عمومیِ هایدن پارک لندن، نوزاد دختری را پیدا می کند که بدون هیچ تن پوشی رها شده . هوا سرد و مه آلود است، کسی هم در آن دور و بر دیده نمی شود . زن که از قضا نازا هم هست، فکر می کند که آن نوزاد یخ زده و گریان، هدیه ی خداوندی است . او را لای شنل خود می پیچد و همراه شوهرش که از این قضیه ذوق زده شده و در این مورد عقیده ای مثل همسرش دارد، دختر کوچولو را به خانه می برند و به هر ترتیبی که شده او را به عنوان فرزند خود جا می زنند و برایش زندگی پرناز و نوازشی فراهم می کنند . رکسانا¹؛ اسمی است که زن و شوهر برای نامگذاری دخترک با هم بر سر آن به توافق می رسند . 

رمان تعقیب ذهنی 

چه میکنی اگر قاتل نه تنها به دنبال تو باشد, بلکه از را ذهنت بتواند به مخفیگاه تو پی ببرد؟؟؟ 

رمان توان عشق 

کاترینا دختر مسیحی ایرانی در کودکی دریک زلزله پدر ومادرش را از دست میدهد و چون نمیتواند برای نجات انها کاری بکند از دختر بودن وضعف خود متنفر میشود وسعی میکند با پوشیدن لباسها ،تغییر نام و انجام کارهای پسرانه شبیه پسرها شود با بزرگ شدن او پسر بسیار پولدار اسرائلی به نام ساموئل عاشق او میشود ولی با دیدن سردی و بی تفاوتی عجیب کاترینا که حالا نام ساده را بر خود گذاشته متوجه میشود که او دچار بیماری روحی وروانی است و ارورا رها میکند ساده با خواندن رمانی احساس میکند عاشق افکار و عقاید نویسنده ان شده و برای اولین بار با پوشیدن لباتسهای دخترانه موافقت میکند تا شاید بتواند نظر استاد را به خود جلب کند و به عنوان خدمتکار وارد منزل نویسنده مورد علاقه اش استاد مهرزاد که جوانی مسلمان است میشودو... 

رمان جزیزه ی سرگردانی 

مادر بزرگ «هستی» خانم نوریان است که عمریست با یاد تنها پسر کشته شده اش زندگی می‌کند. پسری که در جریان‌های سیاسی دهه سی، ققنوس‌وار خویشتن را در آتش می‌افکند تا نهالی پا بگیرد. 

رمان چتری برای پروانه ها 

سایه عاشقانه مادرش حمیرا را دوست داشت ولی وقتی حمیرا اعلام کرد می خواهد با داریوش ازدواج کند ورضایت او را می خواهد سایه به هم ریخت در هر صورت چاره ای نداشت ،رضایت داد ولی بدتر از تقسیم عشق مادر با یک غریبه ، حرکات مشکوکانه داریوش بود که سایه را به وحشت انداخته بود، داریوش به او نظر سوء داشت؟! سایه باید زودتر می رفت تا روحیه شاد مادر از ازدواجش را به هم نریزد و خواستگاری فرهاد پسر آقای معدلی پولدار ووقیح راه فرارش از داریوش بود ولی فرهاد هم انسان غریب است مانند یک مجسمه سنگی، سرد و بیروح بودولی سایه ..... 

رمان حریم عشق 

نیکا به طور اتفاقی قسمت هایی از دفتر خاطرات یکی از بیماران پدر روانپزشکش را می خواند کیانوش پسر جذاب و زیبایی و بسیار ثروتمند بوده ولی از افسردگی شدیدی رنج می برد و به خواهش یکی از دوستان پدرش به باغ ان ها می اید تا به طور مداوم تحت درمان قرار بگیرد به گذشت زمان کیانوش کمی بهبود پیدا می کند و از ان خانه می رود در حالی که نا خواسته به نیکا که با پسر عمه اش نامزد بوده دل می بنده نیکا که بسیار به زندگی کیانوش علاقه مند بوده بسیار دوست داشته علت بیماری او را بداند و در همه جای زندگی کیانوش سایه نیلو فر نامزد سابق کیانوش را می دیده است تا این که اختلاف نیکا و نامزدش بالا می گیرد و نیکا در طی یک تصادف شدید به کما می رود.... 

رمان حفره 

علی مولایی بعد از چند سال موفق به خرید خانه ای می شود که خواهر بزرگش نرگس روزی در آن خانه به عنوان پرستار کار می کرد ، علی برای پیدا کردن ردی از خواهر گمشده اش به انباری خانه می رود و تمامی مدارک آنجا را بررسی می کند و به ناگاه دفتر خاطرات خواهرش را پیدا می کند و این دفتر آغازی به پی بردن اسرار خانه یگانه ها می شود... 

رمان حلقه ی گمشده 

فـراز و نـشیب زنــدگی دخـتری ۲۵ سـاله… متــولد شـده در خانــواده ای با وضــع مــالی متوســط… برخــاسته از بــطن جــامعه… یــک زنــدگی معمولــی… او کــه به تازگــی تــوانسته مــدرس زبــان دانشــگاه شود… دختری به اســم تــابــان 

رمان خاطره 

گفتند: گذشته، گذشته! دست سرنوشت و جام گردون قربانی دیگری می طلبد اما نه سرخ چهره و لاله گون بلکه بی کران روحی را در کرانه های افق، در آبی بی انتهایی، آب جان را می گیرد. گفتند: فراموشش کن، به آن چه دل بستی پشت کن! تو چشمان و حرارت عشقش، و ما نگاه منتظر تو را به دست یغماگر باد خواهیم سپرد. گفتند: نفس هایش مدت هاست خاموش گشته، پس تو نیز در افکارت او را خفه کن و به دیگری گفتند:شتاب کن! اگر تأخیر کنی باز به یاد او خواهد افتاد. پاسخ می گویم به فریاد بر همه این گفته ها؛ آسمان بلرزد و زمین کر شود: بیا ای اولین عشق ای تنها نشانی مهربانی، منتظرت هستم. هر چند چشمانم خستۀ ناز کشیدن است. انتظاری طولانی تحمل کرده ای، می دانم. تو روحم را می شناسی، پس از من نخواه او را از خود برانم. چرا که سردفتر زندگی من و او عشق و پایانش سوگ بوده است. از اول قرامان این بود که به یادش بمانم. پس فراموش نمی کنم آن کس را که بعد از تو آمد اما پرنده وار پر کشید چه زود! - سلام مادر. - سلام عزیزم خسته نباشی. - ممنون امروز زود برگشتین. - بله، بیمارستان کار به خصوصی نداشتم. کلاس چطور بود؟ 

رمان خانه شیاطین 

در مورد خانه ای است که صاحب خانه ان را به شیاطین ببخشیده و این خانه دست به دست بین انسان ها می گردد و برای ساکنانش اتفاق های عجیب می افتد ... 

رمان خانوم 

کتاب خانوم هم یکی دیگه از مستندات تاریخی مسعود بهنود بود که جنبه تاریخی اون کمتر از کتابهای دیگه بهنود مثل امینه بود اما اطلاعات زیادی در مورد حکومت مظفر الدین شاه و محمد علی شاه و احمد شاه قاجار به خواننده میده. کتاب درباره زندگی خانوم هست.خانوم اسم نوه دختری مظفر الدین شاه بود که ازابتدای زندگی زیر تعلیمات خاله ناتنی و بزرگتر خود نزهت السلطنه تبدیل به شاهزاده ای متفکر و به دور از خلقیات و عادات دیگر شاهزاده ها شد.در اوایل کتاب مظفر الدین شاه بعد از امضای مشروطیت فوت میکنه و بعد از اون محمدعلی شاه به سلطنت میرسه . بعد از چند سال سلطنت و بعد از قیام های مشروطه خواهان محمد علی شاه به همراه خانواده به باغ ادسا در روسیه فرار میکنه. مادر خانوم که به خاطر همسر بی کفایتی که داشت نگران سلامتی خانوم بود اونو به همراه برادرش به روسیه میفرسته و سرنوشت خانوم از اینجا به گونه ای دیگه شکل میگیره. بعد از مهاجرت آنها به روسیه احمد شاه به تخت سلطنت مینشینه اما بعد از چند سال رضا خان پهلوی جای اونرو در ایران میگیره و خانوم که معشوقه احمدشاه بوده بعد از سالها در بیمارستانی در پاریس با او روبرو میشه و شاهد مرگ اون میشه. خانوم بعد از سالها زندگی در پاریس و روسیه و ترکیه (عثمانی) و در گیر و دار جنگ جهانی دوم با یک مرد آلمانی ازدواج میکنه. اما سرنوشت باعث جدایی ایندو به دست سربازان آلمانی میشه و بار دیگه خانوم رو به ایران بر میگردونه. خانوم زندگیش رو در ایران به پایان میرسونه و این در حالیه که ناناز نوه خانوم تمام زندگی خانوم رو با چیزهایی که از زبان خود او شنیده بود ثبت کرده وسعی داره که راه مادربزرگ خود رو ادامه بده. این کتاب علاوه بر این که یک رمان فوق العاده است میتونه در دیف بهترین مستندات تاریخی هم قرار بگیره . این کتاب رو انتشارات علم به چاپ رسونده است. 

رمان خانم کوچیک 

برای پیر زنی به سن و سال من ، خوشبختی بالاتر از این نیست که آن قدر سواد داشته باشد که بتواند وقت های تنهایی اش را با خواندن کتاب یا نوشتن مطالبی که دوست دارد ، پر کند . در این چند روز ـ که بچه ها و نوه هایم به مسافرت رفته اند و زورشان نرسید مرا با خودشان ببرند ـ تصمیم گرفته ام آرزوی چندی ساله ام را بر آورده کنم : بنشینم در سکوت و تنهایی خوبی که پیش آمده ، از خودم و خانم کوچیک بنویسم ؛ از کسی که سواد داشتنم را مدیون او هستم و خیلی چیزهای دیگر را . اگر چه قبلاً یادداشت هایی درباره ی خانم کوچیک نوشته ام ، اما در این سال ها هیچ وقت آن قدر تنها و راحت نبودم که بتوانم نوشته ها را جمع و جور و مرتب کنم . پس زمان را از دست ندهم . 

رمان خداحافظ رفیق 

مدام راه میرفت و به ساعتش نگاه میکرد. اعصابش بهم ریخته بود با خودش گفت: می دونستم وقتی مدتی بگذره عشق و عاشقی یادش میره.اولا سرساعت حاضر میشد ولی حالا یک ربع گذشته دیگه باهاش قرار نمیذارم. ایستاد و به ته خیابان چشم دوخت.در همین لحظات ماشین شاهین از دور نمایان شد. ماشین درست جلوی پای مهتاب ایستاد و او سوار شد. شاهین با لبخندی که بر لب داشت گفت:سلام عزیزم حالت چطوره؟ مهتاب اخمی کرد و رویش را برگرداند.شاهین ادامه داد:چرا جوابمو نمیدی؟اتفاقی افتاده؟ -اره اتفاقی افتاده. -چی شده؟ -جنابعالی بیست دقیقه تاخیر داشتید.ولی اشکالی نداره چون باعث شد که دیگه باهات قرار نذارم. شاهین به ساعتش نگاهی انداخت و گفت:حالا ساعت پنج و دو سه دقیقه است.من درست سر ساعت ۵ با ماشین جلوی پای تو بودم. -شرمنده آقا ولی ساعتت خرابه. -ساعت تو خرابه. -نخیرم. شاهین همراهش را از جیب درآورد.شماره ساعت گویا را گرفت و مدتی بعد گفت:گوش بده میگه پنج و پنج دقیقه. 

رمان خیال عشق 

بیشتر دانش آموزان سال سوم متوسطه با پدرشان به دبیرستان شاپور شیراز آمده بودند تا کارنامه ی پایان سال تحصیلی 1347-48 را بگیرند. چند نفری هم، از جمله من، با مادرشان آمده بود که کمتر به چشم می آمد ولی سر و صدای زن ها بیشتر جلوه می کرد. با وجود آن همه دانش آموز و پدران و مادران که به نوبت پشت پنجره ی مشرف به حیاط مدرسه منتظر نتیجه ایستاده بودند. اگر قرار بود نوبت را رعایت کنیم، چند ساعتی طول می کشید. بمحض اینکه چشم آقا صبوری مدیر دبیرستان به من و مادرم افتاد که تقریبا دور از بقیه مردد ایستاده بودیم، به ما اشاره کرد که از در پشت ساختمان دبیرستان که مخصوص رفت و آمد اولیای مدرسه بود، داخل شویم. چند نفری که متوجه ایما و اشاره ی مدیر شدند، اخمشان در هم رفت و یکی از خانم های چادری که معلوم بود خیلی خسته شده است، به حالت اعتراض نگاهی به ما انداخت و در حالی که اشاره اش به مدیر مدرسه بود، گفت: "خدا شانس بده والله. کاشکی ما هم یه بر و رویی داشتیم." 

رمان در حسرت آغوش تو 

 یک نگاه ... یک جرقه ... یه شعله و یه عشق اشتباه .... پانته آ دختر ثروتمندیه که عشق قلبش رو لمس نکرده ، اما دلبسته مردی به اسم کیارش میشه بدون این که بدونه  ... 

رمان دختر کرد 

لیلا دختر سلیمان خان بجای قصاص برادرش خونبهای صادق پسر حیدرخان میشود. حیدرخان قبل از سفرش لیلا را به دایه میسپارد تا از او کار بکشد تا تقاص خون پسرش را پس بگیرد. دایه با همراهی زنان خان نهایت قساوت و بی رحمی را در قبال لیلا بکار میبرند ولی او جان سالم بدر میبرد تا اینکه خان بازمیگردد و دایه برای اینکه کار خود را توجیه کنند به لیلا تهمت بی آبرویی میزنند ولی با رو شدن اصل ماجرا لیلا می گریزد و با کمک یوسف نامی عازم جنگل میشوند و انجا باهم مخفیانه ازدواج میکنند. یوسف که با کمک دوستش برعلیه زورگویی های خان مبارزه می کنند بیشتر در سفر و مخاطرات قرار دارد و روزی به گوش لیلا میرسد که یوسف او را ترک کرد و زنی را به همسری انتخاب کرده.. لیلا درمیماند و باور اینکه یوسف خوب و جوانمردش به او خیانت کرده و حتی روی فرزندشان را ندیده برایش سخت است و از طرفی بخاطر خانواده خان نمی تواند به جستجوی یوسف بپردازد اما... 

رمان در شب 

آقای احمد شمس که مردی ثروتمند و شریف است صاحب شرکت بزرگی است و با وجود سن بالای خود دل در گرو محبت منشی جوان خود ستاره دارد ولی بی خبر از آن است که ستاره دختری زخم خورده است که از سالها قبل تشنه انتقام گرفتن از آقای شمس می باشد... 

رمان دریا 

دریا دختر بسیار زیبا و باهوشی است در دانشگاه با پسری زیبا به نام فریبرز اشنا می شود فیبرز به او می گوید که از خانواده ای ثروتمند است ولی بعدا دریا متوجه دروغ گویی او می شود ولی با این حال او را می بخشد و برای کمک به او از هیچ کاری خود داری نمی کند به او درس می دهد و در کنار ان به بچه های دیگر هم درس می دهد تا به وسیله ان پول به فریبز کمک کند و در برابر مخالفت های خانواده اش برای ازدواج با فریبز می ایستد ولی پساز ازدواج ... 

رمان در سکوت یک زن 

رمانی که در دست شماست سرگذشت پرماجرای زنی است که دست تقدیر زمانی او را بر سکوی دختر شایسته ی ایران نشاند ؛ سپس ناخواسته به دربار راه یافت و آنگاه دفتر زندگی اش پس از آشنایی با دربار به شکلی عجیب و باورنکردنی ورق خورد…… 

رمان دوست دارم نگاهم کنی 

مرجان که در ازدواج اوّلش شکست خورده برای فرار از شهرش با قبول شدن در دانشگاه به خانهٔ عمهٔ پدرش در تهران میرود در آنجا داستان زندگیش را برای عمه تعریف میکند او میگوید که امین پسری که از زیبایی و پول و مهربانی و شخصیت چیزی کم نداشت پسری که در رویاهای هر دختری وجود دارد . تنها ایرد امین اعتیاد او بود که آن را همپای عشقش به مرجان دوست داشته .او حاضر به ترک نبود و مرجان هم طلاق را چارهٔ کار دانسته بود و از امین جدا شده بود در همسایگی خانهٔ عمه پسر شیطون و زیبایی به نام هومن زندگی میکند که به احترام مادرش که دوست عمه خانوم است بعضی وقتها برای عمه خانم کار هایی را انجام میداده، هومن چند بار در برخوردهایش با مرجان با او صمیمی برخورد میکند ولی جوابهای مرجان همه تند و تیز است و راه را برای آشنایی بیشتر میبندد این دو مرتب با هم در حال کلّ کلّ هستند . تا زمانی که امین برای باز گرداندن مرجان به منزل عمه خانم میاید .... 

رمان دیدار تلخ 

امواج ملایم و دلپذیر آ ب سینه زلال دریاچه رابه نرمی نوازشکرانه ای می لرزاند، ونسیم عاشقانه ترین زمزمه هایش را در گوش برگ های تازه رسته درختان جنگل تکرار می کند وخورشید این سلطان آ سمان که تنش از گرمی عشق می درخشد، پیکر سوزنده اش را در آغوش وسوسه انگیز دریاچه رها می سازد .  ‏و تازه از سفر برگشته که بازخانه اش رادر آ شوب صحبت های کسل کننده و تکراری می بیند، دلش از این همه تیرگی که بین فرزندانش سیاهی افکنده به تنگ آمده است. هر باری که به سفر می رود آ رزو می کند، کاش با لبخند دلنشین پسرانش مواجه گردد وغم سال های از دست رفته را ازسربار کند. اما در خانه ‏او سال هاست که عشق ودوستی در غباری از کینه ونفرت رنگ باخته است. ‏از همان هنگام که پدر برای او عروسی بر گزید وبه حرف های جوان پر شورش اعتنا یی فکرد، قلبش شکست و غنچه آمالش پژمرد. دختری همخانه اش شد که ارباب لحظه از تحملش نمی توانست بکند اما چه کاری می شد آن جام داد وقتی سایه پر استوار ارباب عطا الله سواد کوهی بالای سرش بود، ارباب جرات نفس کشیدن هم نداشت. چه رسد به این که اعتراضی بکند واز همسرش به پدر گلایه ای داشته باشد. آخر زن اوخواهر زاده ارباب بود ونورچشمی اش. وارباب با تمام دبدبه وکبکبه اش این دختر را روی کولش می گذاشت وبا او قایم موشک بازی می کرد. ‏ارباب تابه خود آ مد، دید که بچه ها دوره اش کردند، در حالی که او هنوز احساس کودکی می کرد. ارباب عاشق اسب بود وجنگل. شاید این عشق را برای جبران رویا هایی که در سر داشت برگزیده بود. ولی هیچ وقت نمی توانست دختری را که همیشه در رویاهایش سیر می کرد، از خاطر ببرد. حتی وقتی که صاحب سه پسر شد وحتی زمانی که فرشته زیبایش به دنیا آ مد و باشیطنت خود را به آغوش پدر می انداخت، ارباب آ رزو می کرد کاش مادر این فرشته قشنگ همان دختر رویایی اش می بود. دختری که عشق وصداقت خودرا به ارباب هدیه می کرد. - چه خبرتان است؟… صدای تان تا ته جنگل هم به گوش می رسید! ‏نوید از جابلند می شود، بی آ ن که به پدر نگاه کند زیر لب، می گوید: - اخر این جا هم جای زندگی کردن است. حال اکر جای دیگر بروی و ارباب نباشی چه می شود؟ ‏از شنیدن این حرف قلب ارباب می شکند. هنوز اخم در چهره اش جای نگرفته که نسیم هم با صدای بلندتر حرف برادر را ادامه می دهد: ‏-پدر تا تو راضی نشوی که من به شهر بروم یلدابامن عروسی نمی کند!  

رمان راحیل 

راحیل دختر یکدانه آقای نفیسی بود. او با دو برادر خود رامین و نادر در فرانسه زندگی میکرد .با مرگ مادر آنها تصمیم گرفتند به ایران باز گردند در ایران راحیل با دختری به نام پونه دوست میشود که این دوستی به ازدواج پونه با رامین منتهی میشود مادر پونه یکی از همکاران خود را برای ازدواج با آقای نفیسی پیشنهاد میکند که باعث ازدواج آندو میشود ،سمیرا خانم زن فهمید و با شخصیتی است که به زودی جای خود را در دل بچههای آقای نفیسی باز میکند نیما برادر پونه عاشق راحیل میشود غافل از اینکه کامران پسر خاله راحیل به قصد بدست آوردن ثروت راحیل نقشههای شومی در سر دارد کامران... 

رمان راز نگاه 

ثنا کولی بنفشش را روی شانه اش جابجا کرد و نگاهی توی کلاس انداخت. آیدا با نگرانی او را هل داد و گفت: خب برو تو. وایسادی چی رو نگاه می کنی؟ همینجاست. ثنا نگاهی عاقل اندر سفیه به او انداخت و پرسید: چته تو؟ اعصاب نداری؟ ــ ــ مثل این که اصلاً دلت آشوب نیست! بابا روز اول دانشگاهه! من که از بس از کله سحر رفتم دستشویی نزدیک بود دیر برسم. ــ ــ میوه نشسته خوردی. ــ ــ نخیر. برو تو دیگه! 

رمان ردپای عشق 

مریم و جوانه با هم دوست هستند واین دوستی ریشه در کودکی آندو دارد . روزی جوانه به مریم پیشنهاد می‏دهد او که در کار چاپ ونشر است داستان زندگی جوانه را بنویسد ،مریم می‏پذیردو از ان روز مریم ور روز عصرها به خانه جوانه می‏رود تا داستان زندگی جوانه را بنویسد. جوانه میگوید که وقتی ۱۴ ساله بوده عاشق پسری ریز نقش میشود وتا وقتی که سال آخر دبیرستان بوده فقط گاهی اوقات یک سلام و علیک ساده با او داشته تا اینکه به پیشنهاد مادرآرش آنها برای کنکور شروع به درسخواندن با هم می‏کنند .در ان میان عشق مریم به آرش تندتر می‏شود و آندو شروع به نوشتن اشعار در کتابهای هم می‏کنند وقتی که نتایج کنکور اعلام می‏شود..... 

رمان روزهایی که بی تو گذشت 

ماجرا مربوط به دختری به نام پریا است که یک بار در جوانی عاشق پسر مستاجر مغازه ی پدرش می شه و با محمد ازدواج می کنه اما این زندگی دوام چندانی نداره و مجبور می شه دوباره بدون هیچ عشقی با جهانگیر ازدواج کنه … 

رمان رویای با تو بودن 

شهره دختری که به عشق در نگاه اول اعتقاد داره و عشق پاک یکی از پسران فامیل به اسم یاشار رو نمی بینه ... در این میون دختری به اسم فروزان هم به یاشار علاقه داره و فروزان برادری به اسم فرزاد داره که عاشق شهره هست این دو طی نقشه ای به پسری به اسم سروش پول میدن تا سر راه شهره قرار بگیره و خودش رو عاشق اون نشون بده و شهره هم از همه جا بی خبر عاشق و شیدای سروش میشه .... یاشار از نقشه ی فروزان و فرزاد مطلع میشه و .... 

رمان رویای روی تپه از لیلین پیک 

نیکولا دین که در شمال انگلستان در یک مدرسه معتبر به تدریس مشغول است با تقاضای مادر پیر و مریضش که دیگر توانایی اداره کردن فروشگاه دهکده را ندارد برای کمک به اوشغلش را رهاو به خانه برمیگردد،و هر روز برای گردش به روی تپه ای که منظره بسیار زیبایی دارد میرود ولی گویا دکتر کانر میشل پزشک جوان وثروتمند دهکده هم مانند او به این تپه بسیار علاقه دارد و رویارویی دائم انها باعث خصومتشان میشود ولی کمکهای بسیار دکتر کانر به نیکولاو مادرش علیرغم خصومت ظاهریشان نهال عشق را در قلب نیکولا بارور میسازد و... 

رمان رویای واریا 

"واریا مینفیلد" به عنوان منشی در یکی از  شرکتهای بزرگ تجارت ابریشم مشغول به کاره و به تنهایی از مادر بیمارش مراقبت می کنه . یک روز ماریا به دفتر رییس شرکت احضار می شه و ادوارد بلیک ول از ماریا در خواست می کنه که در ازای گرفتن مبلغی  به عنوان نامزد سوری پسرش "یان بلیک ول "  برای عقد بزرگترین قرارداد تجاری ابریشم به همراه وی راهی فرانسه بشه  و ...  

رمان ریان 

وقتی به بلندترین نقطه از کوهی که همیشه بدانجا می رفت، رسید. لبخند فاتحانه و زیبایی زد و چند نفس عمیق کشید. بعد روی تخته سنگی نشسته تا ریتم ضربان قلبش به حالت عادی بازگردد. آنگاه با شعفی و وصف ناپذیر و نگاهی تحیسن آمیز، دشتهای فراخ و زمین های وسیع اطراف را از نظر گذراند. رودخانه کم اب همچون ماری پیچ و تاب خوران آن دورها، درست آن سمت جاده خاکی به آرامی به پیش می رفت. نگاهش با رقص بیدهای مجنون حاشیه رودخانه به رقص د رامد و اوج گرفت. برق کوچکی در کرانه آسمان نظرش را جلب کرد. انجا در گوشه آسمان، لشکر عظیمی از ابرهای خاسکتری و تیره به ارامی پیش می امدند. همانطور که سر به آسمان داشت، چشمانش را بست و ریه ها یش را از هوای پاک کوهستان پر کرد تا آرام آرام تمرکز بگیرد و در خویش فرو رود. ولی ناخواسته به یاد پدر و برادرش افتاد. 

رمان زمستان بی بهار 

مادرم جیغ می کشد، مادر بزرگ دستپاچه است... بیست و هفت رمضان است. خاله رابعه هن و هن کنان رسیده است، ماتش برده است.... مادرم جیغ می زدند و من بی تابم و در جا وول می خورم. بیست و هفت رمضان است سال هزار و ... بقیه اش را نمی دانم... آنها هم نمی دانند. مادر بزرگ فقط می گوید بیست و هفت رمضان و همیشه هم با تعجب که با این حال چرا این همه نااهل! بیست و هفت رمضان سال هزار و ... روز تولد من است.... خاله رابعه رفته است ماما را صدا کند درد مادرم شدت کرده است من بیتابم بازیم گرفته است مادربزرگ بی قرار است ای این خاله رابعه چقدر طول داد! خاله رابعه همسایه ی ما است... همسایه ی همه است بی خود و بی جهت برای همه کار میکند برای همه فرمان می برد بی هیچ توقعی و سپاسگزار همه است و بی خود وب ی جهت خانه ی کسی چیزی نمی خورد همیشه همه چیز خورده است و همه چیز را همین الان خورده... خدا زیاد کند! با این همه مقدمش در هیچ خانه ای گرامی نیست هرچند همه به او کار می سپارند و او کار همه را انجام می دهد بی هیچ چشمداشتی... عیبش این است که همه را همسر و همبر خود می داند... 

رمان زیبا (باران) 

در مورد زنی به نام زیبا که بعد از جدا شدن از همسرش و بی توجه خانواده به دنبال کار می گرد و در یه پرورشگاه مشغول به کار می شود و مورد توجه رئیس پرورشگاه قرار می گیرد ... 

رمان سارا(باران) 

داستان دختری به نام سارا که پدر و مادرش سالهاست در خانه ای مشغول به کار هستند و سارا دختری بسیار زیبا با چشمان ابی که عاشق پسر خانواده می شود و هر دو به هم دل می بندند ... 

رمان ساره (باران( 

داستان در مورد دختری به نام ساره است که پدرش بعد فوت مادر با زنی ازدواج می کند که صاحب پسری است که عاشق ساره میشه ولی ساره به خاطر خواهرش از عشقش کنار می کشه ... 

رمان سایه (باران) 

داستان در مورد دختری به نام سایه است که پدر و مادرش را از دست می دهد و به تنهایی زندگی می کند و برای گذران زندگی در یه هتل مترجم می شود و مدیر هتل که پسر جوانی است به او دل می بندد ... 

رمان سایه شوم 

مثل پرنده ای شکسته بال ، لحظه ای آرام و قرارم نبود ، لحظه ای از اندیشه دست نمی شستم و لحظه ای راز و نیازم با خدا متوقف نمی شد ، از او یاری می جستم برای برخاستن ، برای درست زیستن ، برای تعلق به دیگران داشتن ، برای آزادی ... از او می خواستم مرا به خود وا نگذارد از او می خواستم مرا از قالب دنیای کوچک دور و برم برهاند و به خود نزدیکم سازد ، از او فقط او را می خواستم و خدمت کردن به مردم را ، از او فقط عشق و عرفان حقیقی را طلب می کردم و رسیدن به کمال حقیقی را ، اتفاقات روزمره مرا سرگرم نمی کرد و از اندیشه ام باز نمی داشت ، گویی در کهکشان به دنبال چیزی می گشتم که حس می کردم دور نیست و زمین را بسیار کوچکتر از آنچه در پی اش بودم می ددیم . در جست و خیز کودکانه ام از تغییر دم می زدم و از ماندن و پوسیدن سخت گریزان بودم ، بزرگتر که شدم آنچه مرا به دنبال خود می کشید به من هشدار می داد که توان استقامت را در خود تقویت کن ، به من هشدار می داد که تحولی در راه است ، تحولی بزرگ ، روحت را بساز ، تمرین عشقبازی کن ، تمرین تنهایی کن ، به ظواهر دنیا دل مبند ، از آسایش تن بیرون بیا و از فرسایش جان بکاه ، کسی گویی به من می گفت از درختان سیب ، سیب های گندیده را بچین ، درختان را آفت زدایی کن ، لک لک ها روی بام بلند تو آشیانه ساخته اند ، مراقب آنها باش . روز را به عشق غروب طی می کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.