بهمن NOPO

tanhavbiks

بهمن NOPO

tanhavbiks

وعده خدا؟

وعده خدا  

به روایت استاد شهریار

در سال 1309 که شخصی درباری دختر مورد علاقه‌ام را از چنگم به در آورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نیشابور تبعید کردند؛ شب‌ها که تنها می‌شدم، گریه سر می‌دادم و با خدایم راز و نیاز می‌کردم.

شبی‌ در زیر سنگی‌ آرمیده بودم و غرق فکر بودم که آهنگ دلنشین این آیه به گوشم رسید: « یستعجلونک بالعذاب ولن یخلف الله وعده « یعنی » از تو به شتاب عذاب می‌طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمی‌کند ».

بعد از دو هفته دوستانم به نیشابور آمدند و خبر سکته آن شخص درباری را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بیمارستان بستری‌ام کردند. همانجا بود که دختر مورد علاقه ام خود را به بالینم رساند و من در حالی که از سوز تب می‌سوختم، شعر معروف "حالا چرا " را ساختم:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا ؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان تو‌ام فردا چرا ؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا ؟

وه کـه با این عـمـرهـای ‌کوته بـی ‌اعتبار

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

شور فرهادم به پرسش سر به ‌زیر افکنده بود

ای لب شیـریـن ! جـواب تلخ سـر بالا چرا ؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم ‌من ‌نخفت

ایـنـقـدر با بخـت خـواب‌آلـود مـن لالا چـرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا ؟!

در خزان هجر گل ای‌ بلبل طبع حزین !

خامشی شرط وفاداری بود ، غوغا چرا ؟

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌‌روی تنها چرا ؟


 


27 شهریور روز بزرگداشت استاد شهریار را گرامی میداریم و هرگز وعده خدا را فراموش نمی کنیمزیرا خیلی زود دیر می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.