بهمن NOPO

tanhavbiks

بهمن NOPO

tanhavbiks

سیزده خط برای زندگی

1-  دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو بلکه به خاطر شخصیتی که من هنگام با تو بودن پیدا میکنم

 

2- هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد هرگز باعث اشک ریختن تو نمی شود

 

3- اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد

 

4- دوست واقعی کسی است که دست تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند

 

5- بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی هرگز به او نخواهی رسید

 

6- هرگز لبخند را ترک مکن حتی وقتی ناراحتی چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو شود

 

7- تو ممکن است در دنیا یک نفر باشی ولی برای یک نفر تمام دنیا هستی

 

8- هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران

 

9- شاید خدا خواسته که ابتدا بسیاری از افراد نامناسب را بشناسی سپس شخصی مناسب را , به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی

 

10- به چیزی که گذشت غم مخور به انچه پس از ان آید لبخند بزن

 

11- همواره افرادی هستند که تو را می آزارند با این حال همواره به دیگران اعتماد کن فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی

12- خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را میشناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد

 

13- زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری

گابریل گارسیا مارکز

رویای موفقیت

یشتر ما یاد گرفته ایم که مدام در پی چیز بعدی و بعدی و بعدی باشیم و خود را متقاعد کرده ایم که شادی ما فقط در مقصد مطلوبمان قرار دارد. خودمان را در چرخه پایان ناپذیر خواستن و انتظار کشیدن گرفتار کرده ایم.

وقتی برای خوشحال بودن و برای تجربه خوشی و نشاط و موفقیت در انتظار " آن روز که ..." هستیم ، در توهمی زندگی میکنیم که موجب دلمردگی ما شده است و توان لذت بردن از زندگی کنونی را از ما میگیرد.

رؤیاها با رنگها و مزه های مختلف به سراغمان میآیند و بیشتر اوقات ما آنها را با هدف اشتباه میگیریم. "وقتی که عاقبت به ... برسم". "همین که این دوره ی ... بگذرد، رژیم میگیرم و به سلامتی ام توجه میکنم" و... این طرز فکر مارا دچار خشم و ناتوانی و نارضایتی مداوم میکند.
رؤیاهایمان سالهای پیاپی فریبمان میدهد و چشمانمان را می بندد و ما را در انجام تغییراتی که میخواهیم ناتوان میکند.

فقط زمانی نیروی متعالی کردن زندگیمان را در اختیار خواهیم گرفت که رؤیاهایی که ما را در آرزوی و انتظار تغییر وضعیت نگاه داشته اند آشکار کنیم.

از شما می خواهم که خوب نگاه کنید و ببینید منتظر چه هستید. کدام رؤیای "یک روز..." مدام شادی و رضایتتان را به تعویق می اندازد.
وقتی خوشحال خواهم بود که: این مقدار پول در بیاورم، به دانشگاه بروم، شغل خوبی پیدا کنم، به وزن دلخواهم برسم، بدهی هایم را بپردازم.

اگر یکی یا بعضی از این عبارات برایتان آشناست احتمالا در رؤیایی گرفتار شده اید که امکان نشاط و موفقیتی را که شایسته آن هستید از شما میگیرد.

برای آنکه فراسوی رؤیاهایتان بروید و واقعا زندگی رؤیایی خود را بیافرینید باید آنچیزی را که واقعا به دنبالش هستید آشکار کنید و ببینید که وقتی سرانجام به آرزوی خود برسید چه احساسی خواهید داشت.

اگر در آرزوی شهرت هستید میخواهم بگویم که در واقع شما به دنبال شهرت نیستید بلکه خواهان احساسی هستید که فکر میکنید شهرت به شما میدهد. با جواب دادن به این سؤال که "وقتی بینهایت مشهور شوم چه احساسی خواهم داشت؟" متوجه میشوید که واقعا خواستار چه هستید. شاید احساس ارزشمند بودن ، قدرتمند بودن ، مهم یا خاص بودن برایتان مطلوب است.

بسیاری را میشناسم که فکر میکنند اگر کمی پول بیشتر ، موفقیت یا شهرت یا هر چیز بیشتر دیگری داشته باشند خوشبختی را پیدا میکنند اما این یک خیال و یک توهم است!

اما چطور میتوان به شادی دست یافت؟ فقط کافیست که خیالاتمان را تشخیص دهیم  و  از خودمان بپرسیم: اگر این اتفاق رخ دهد چه احساسی به من دست خواهد داد؟ بعد روند بخشیدن آن احساس به خودمان را آغاز کنیم و آن گام به راستی زندگی ما را متحول میکند.

وقتی متعهد میشویم که به نیازهایمان رسیدگی کنیم و احساساتی را که آرزو داریم به خودمان ببخشیم معجزه حقیقی رخ میدهد و می بینیم که هر چیزی را که آرزومندش هستیم در دسترس ما قرار دارد ، آنگاه خواسته های ما واقعیتی میشود که میتوان مطالبه اش کرد البته به شرطی که حاضر باشیم کارهای لازم را انجام دهیم و مسؤلیت نیازهایمان را بپذیریم.


اقدام کنید و خیالات خودتان را بررسی کنید:

شرحی از زندگی خیالی موردنظرتان را که امیدوارید روزی به آن برسید بنویسید. خیالاتتان را تجزیه و تحلیل کنید تا تشخیص دهید که امیدوارید با تحقق آنها به چه احساسی دست پیدا کنید. بعد یک کار را مشخص کنید که با انجام دادنش بطور روزانه بتوانید همان احساسی را که دنبالش هستید در خودتان بوجود آورید. البته خودتان را متعهد کنید که صد در صد مسؤل آفرینش احساس مطلوبتان باشید.

برگرفته از : بهترین سال زندگی ( دبی فورد )


رویای موفقیت

یشتر ما یاد گرفته ایم که مدام در پی چیز بعدی و بعدی و بعدی باشیم و خود را متقاعد کرده ایم که شادی ما فقط در مقصد مطلوبمان قرار دارد. خودمان را در چرخه پایان ناپذیر خواستن و انتظار کشیدن گرفتار کرده ایم.

وقتی برای خوشحال بودن و برای تجربه خوشی و نشاط و موفقیت در انتظار " آن روز که ..." هستیم ، در توهمی زندگی میکنیم که موجب دلمردگی ما شده است و توان لذت بردن از زندگی کنونی را از ما میگیرد.

رؤیاها با رنگها و مزه های مختلف به سراغمان میآیند و بیشتر اوقات ما آنها را با هدف اشتباه میگیریم. "وقتی که عاقبت به ... برسم". "همین که این دوره ی ... بگذرد، رژیم میگیرم و به سلامتی ام توجه میکنم" و... این طرز فکر مارا دچار خشم و ناتوانی و نارضایتی مداوم میکند.
رؤیاهایمان سالهای پیاپی فریبمان میدهد و چشمانمان را می بندد و ما را در انجام تغییراتی که میخواهیم ناتوان میکند.

فقط زمانی نیروی متعالی کردن زندگیمان را در اختیار خواهیم گرفت که رؤیاهایی که ما را در آرزوی و انتظار تغییر وضعیت نگاه داشته اند آشکار کنیم.

از شما می خواهم که خوب نگاه کنید و ببینید منتظر چه هستید. کدام رؤیای "یک روز..." مدام شادی و رضایتتان را به تعویق می اندازد.
وقتی خوشحال خواهم بود که: این مقدار پول در بیاورم، به دانشگاه بروم، شغل خوبی پیدا کنم، به وزن دلخواهم برسم، بدهی هایم را بپردازم.

اگر یکی یا بعضی از این عبارات برایتان آشناست احتمالا در رؤیایی گرفتار شده اید که امکان نشاط و موفقیتی را که شایسته آن هستید از شما میگیرد.

برای آنکه فراسوی رؤیاهایتان بروید و واقعا زندگی رؤیایی خود را بیافرینید باید آنچیزی را که واقعا به دنبالش هستید آشکار کنید و ببینید که وقتی سرانجام به آرزوی خود برسید چه احساسی خواهید داشت.

اگر در آرزوی شهرت هستید میخواهم بگویم که در واقع شما به دنبال شهرت نیستید بلکه خواهان احساسی هستید که فکر میکنید شهرت به شما میدهد. با جواب دادن به این سؤال که "وقتی بینهایت مشهور شوم چه احساسی خواهم داشت؟" متوجه میشوید که واقعا خواستار چه هستید. شاید احساس ارزشمند بودن ، قدرتمند بودن ، مهم یا خاص بودن برایتان مطلوب است.

بسیاری را میشناسم که فکر میکنند اگر کمی پول بیشتر ، موفقیت یا شهرت یا هر چیز بیشتر دیگری داشته باشند خوشبختی را پیدا میکنند اما این یک خیال و یک توهم است!

اما چطور میتوان به شادی دست یافت؟ فقط کافیست که خیالاتمان را تشخیص دهیم  و  از خودمان بپرسیم: اگر این اتفاق رخ دهد چه احساسی به من دست خواهد داد؟ بعد روند بخشیدن آن احساس به خودمان را آغاز کنیم و آن گام به راستی زندگی ما را متحول میکند.

وقتی متعهد میشویم که به نیازهایمان رسیدگی کنیم و احساساتی را که آرزو داریم به خودمان ببخشیم معجزه حقیقی رخ میدهد و می بینیم که هر چیزی را که آرزومندش هستیم در دسترس ما قرار دارد ، آنگاه خواسته های ما واقعیتی میشود که میتوان مطالبه اش کرد البته به شرطی که حاضر باشیم کارهای لازم را انجام دهیم و مسؤلیت نیازهایمان را بپذیریم.


اقدام کنید و خیالات خودتان را بررسی کنید:

شرحی از زندگی خیالی موردنظرتان را که امیدوارید روزی به آن برسید بنویسید. خیالاتتان را تجزیه و تحلیل کنید تا تشخیص دهید که امیدوارید با تحقق آنها به چه احساسی دست پیدا کنید. بعد یک کار را مشخص کنید که با انجام دادنش بطور روزانه بتوانید همان احساسی را که دنبالش هستید در خودتان بوجود آورید. البته خودتان را متعهد کنید که صد در صد مسؤل آفرینش احساس مطلوبتان باشید.

برگرفته از : بهترین سال زندگی ( دبی فورد )


رازموفقیت رابینز

آنتونی رابینز پسر ۱۷ ساله ایست که در آرزوی رشد و پیشرفت به هر کاری دست میزند و هر راه به ظاهر دشواری را امتحان میکند.روزی تونی داشت به مردی کمک میکرد که می خواست به قصر تازه سازش نقل مکان کند. تونی کنجکاو شده بود. از مرد پرسید که چگونه توانسته این همه پول به دست آورد و سه خانه مجلل برای خود بسازد. آن مرد برای تونی شرح داد که در گذشته وضع بسیار بدی داشته تا اینکه روزی در سمینار جیم ران شرکت  کرده است.

در دهه ۱۹۷۰ جیم ران یکی از سخنوران معروف و محبوب بود. کلمات جیم ران آن مرد را تشویق کرد که تغییرات عظیمی در زندگیش پدید آورد. تونی مجذوب داستان زندگی آن مرد شد و دلش میخواست راجع به جیم ران بیشتر بداند.او در یک خانواده فقیر زندگی میکرد. از اولین شغل هایش سرایداری بود ودر محیطی با حد اقل امکانات رشد کرده بود.و پدر مادرش از هم جدا شده بودند.

فقط یک معجزه میتوانست وضعیت زندگی او را تغییر دهد و او را به یک فرد موفق، نظیر آن مرد تبدیل کند.  از مرد پرسید برای شرکت در سمینار جیم ران چه میزان هزینه باید بپردازد و از پاسخ آن مرد شوکه شد: " خدای من ۳۵ دلار؟؟؟!!! آن هم فقط برای یک شب؟! حالا میفهمم این مرد چرا اینقدر ثروتمند است."

اما تونی تصمیم گرفته بود در یکی از سمینار های جیم ران شرکت کند. کل پس انداز او ۴۰ دلار بود میخواست با آن برای دوست دخترش هدیه بخرد. با خودش فکر کرد که احتمالا  جیم ران بیشتر از آن دختر بر زندگیش تاثیر خواهد گذاشت. از اینرو ۳۵ دلار از آن پول را داد ودر سمینار جیم ران شرکت کرد.

در آنجا حرف هایی شنید راجع به : بالا بردن سطح توقع ،اندیشیدن و رفتار مثبت، تعیین و رسیدن به اهداف. اینها حرفهایی بودند که تونی بسیار در کتاب ها خوانده بود اما این بار جیم ران بر باورهای تونی تاثیر گذاشته بود.هنگامی که سمینار را ترک میکرد چنان روحیه قوی و بالایی به او دست داده بود که فکر میکرد باید یک کار معنی دار انجام دهد. کاری بزرگ و باور نکردنی!وقتی به خانه برگشت در مورد تصمیماتش با مادرش حرف زد و مادرش با تمسخر گفت: " اگر جلوی دیگران این حرفها را بزنی آبرویت میرود. این یارو جیم ران باد به کلت انداخته ! تو هنوز وارد زندگی نشدی و آن روی سکه را ندیدی!"

او در مسیر رسیدن به اهدافش قرار گرفت و کار های مختلفی را از قبیل فروش روزنامه و مجله و سی دی در پیش گرفت تا اینکه  برای بار دوم در سمینار جیم ران شرکت کرد اما اینبار قصد داشت از او تقاضای کار کند در زمان تنفس سراغ جیم ران رفت و گفت:"شما زندگی مرا تغییر دادید. میخواهم برای شما کار کنم."

او تونی را از سرش باز کرد و گفت که برای کار باید به یکی از مدیرانش مراجعه کند.تونی به سراغ یکی از مدیران فروش رفت و شرح ماجرا را بازگو کرد.  آن مدیر گفت :" بسیار خوب میتوانی برای ما کار کنی اما ابتدا باید یک نمونه از تمام محصولات ما خریداری کنی."

تونی گفت:" باشه بعدا میخرم."

مدیر فروش گفت:"نه. تا وقتی همه را از ما نخریده ای نمی توانی برای ما کار کنی."

تونی پرسید که میتواند از شرکت وام بگیرد یا نه و او گفت :"نه . ما که بانک نیستیم!!!"

تونی عصبانی شد و فکر کرد که میخواهند پولش را از چنگش درر بیاورند.ولی بعد از کمی فکر کردن ، فهمید که باید راهی وجود داشته باشد.

 چاره این بود که باید پول را قرض کندتا بتواند به استخدام جیم ران در بیاید.به سراغ تمام بانک ها رفت. یکی پس از دیگری.همه آنها دست رد به سینه اش زدند. اما او هیچگاه تسلیم نشد.او مصر بود که از جایی قرض کند زیرا این به آینده شغلی او بستگی داشت. در سومین مراجعه اش به یکی از بانکها ، یکی از کارمندان بانک به او گفت که اگر بانک با درخواست وام موافقت نکند ، خودش شخصا پول را به تونی قرض خواهد داد. و این را گفت زیرا تحت تاثیر تلاش و پشتکار تونی قرار گرفته بود. او به بانک فشار آورد تا با درخواست وام تونی موافقت کنند و آنها نیز قبول کردند. اکنون تونی پول لازم را داشت.
 

 او معتقد است :

" اگر پیگیر باشید ، همیشه راهی پیدا میشود. "

تونی در اولین ماه استخدامش نزد جیم،رکورد تمام فروش ها را شکست. یک پسر بچه ۱۷ ساله چگونه با وجود رقبای با تجربه توانسته بود رکورد همه فروشها را بشکند؟

تونی معتقد است که این به دلیل استثنایی بودن او نبود بلکه به این علت بود که به ارزش محصولات و کارهای جیم ران  عمیقا ایمان داشت.در حقیقت باور عمیق او به جیم ران بود که باعث میشد که محصولات او را به هر کسی که سر راهش قرار میگرفت بفروشد. کسی نبود که از کنار تونی رد شود و بلیط سمینار او در دستش نباشد. فروش تونی داشت سر به فلک میزد فقط به یک دلیل: " او دلش میخواست شاهد تغییر زندگی دیگران باشد. "

اگر کسی  به تونی میگفت به علت بی پولی قادر به خرید محصولات نیست، تونی به او اعتراض میکرد :"شما متوجه این فرصت نیستید. من توانستم ۱۲۰۰ دلار از بانک قرض بگیرم در حالیکه هنوز به سن قانونی نرسیده ام و حتی یک نشانی ثابت هم ندارم. پس شما هم میتوانید."

 تونی انقدر سماجت میکرد تا طرف تسلیم شود. برایش مهم نبود چند بار نه میشنود. حتی اگر مشتریش شش یا هفت بار نه میگفت باز هم به سراغش میرفت. او اعتقاد دارد :

   " اگر بتوانید پنج یا شش نه را تحمل کنید،آنوقت قادرید ثروتمند شوید و میتوانید زندگی دیگران را نیز تغییر دهید. ولی اغلب افراد نمیدانند چگونه حتی از پس سه جواب نه برآیند. "

تونی عقیده داشت  که نه همیشه به معنای نه نیست. نه فقط به این معناست که شخص هنوز  کاملا به ارزش فرصتی که به او پیشنهاد شده پی نبرده است. استراتژی او این بود که که آنقدر به توضیح ادامه دهد تا طرف متقاعد شود. او صادقانه ایمان داشت که افراد میتوانند بهره زیادی از این محصولات ببرند. او کشف کرد که در حقیقت آنچه باعث عدم پذیرش افراد میشود ترس است.

تونی این ترس از ناشناخته ها را به عنوان عاملی در جهت تخریب زندگی افراد تعبیر میکند. از این رو کار او این بود که به افراد کمک کند تا بر ترس شان غلبه کرده ، به او اعتماد کنند و پیشنهاد او را بپذیرند.

او هر روز افراد زیادی را ملاقات میکرد و اثرات مختلفی بر آنها میگذاشت و معتقد بود:

هنگامی که دو نفر با هم برخورد میکنند ،آنکه اطمینان بیشتری برخویش دارد بر دیگری اثر میگذارد.

او کاملا اعتماد به نفس داشت و قبل از هر دیداری برای معرفی بارها با خود تکرار میکرد:"امروز من وظیفه دارم در بهبود زندگی به این فرد کمک کنم. خدایا ب من قدرت ، حرکت ، ایمان ،روی خوش و شجاعت عطا کن تا کاری کنم که این شخص بتواند تمام آرزو هایش را تجربه کند و به آنچه استحقاقش را دارد برسد. برای این منظور هر کار که لازم باشد انجام خواهم داد و به او کمک خواهم کرد که همین الان تصمیم بگیرد. "

و به  این ترتیب تونی یک فروشنده استثنایی شد...

 اینها مجموعه ای از نگرش و عملکرد آنتونی رابینز ، مرد بزرگ بزرگترین موفقیت های دنیاست. او ایمان دارد که با الگو برداری از الگو های موفق میتوان به موفقیت های مشابه دست یافت. موفقیت بهایی دارد که باید پرداخت تا به دست آورد. آیا برای به دست آوردن موفقیت های بزرگ حاضرید مانند تونی عمل کنید؟؟؟!!!

  - آیا میتوانید آنقدر راسخ باشید تا نظرات منفی نزدیکان وافراد خانواده ( مانند مادر تونی) بر شما اثر نگذارد؟

  - آیا برای رسیدن به خواسته تان به اندازه کافی اصرار می ورزید؟

  - آیا حاضرید بهای موفقیت را بپردازید؟

  - آیا ایمان دارید که اگر پیگیر باشید راهی پیدا میشود؟

  - آیا به فرصتی که ارائه میکنید باور و ایمان دارید؟

  - آیا ایمان دارید که فردی را که مشاوره میکنید با این کار  میتواند به آرزوهایش برسد؟

  - آیا توانایی شنیدن پاسخ نه را دارید؟

  - آیا میتوانید " نه "  حاصل از ترس را  تشخیص دهید و باعث شوید افراد بر ترسشان غلبه کنند؟ 

   - آیا میتوانید افرادتان را دائم پیگیری کنید.

  - آیا ایمان دارید که کسی را که مشاوره میکنید حتما اینوست میکند؟

   -  آیا با یقین از موفقیت به مشاوره میروید یا با ایمان به اینکه پس زده میشوید؟

  - آیا از دست دادن این فرصت را به علت پول نداشتن افراد از آنها می پذیرید؟

 پاسخ هر کدام از  این سوالات میتواند گوشه ای از میزان رشد یا عدم رشد هر فرد را در فرصتی که هم اکنون در مقابل داریم مشخص کند.


کلامی از رابینز

.فراموش نکنید که در انتظار معجزه باشید زیرا که خود نیز از معجزات هستید.

2.تکرار،مادر تمام مهارت هاست.

3.یکی از شگفت انگیز های وجود انسان این است که می تواد برای هر واقعه چنان اهمیت قائل شود که نیروبخش و یا نابود کننده باشد.

4.تصمیم واقعی،خطی است برروی سیمان.

5.آنچه سرنوشت آینده مارا می سازد،نه شرایط زندگی بلکه تصمیمات ما است.

6.دربرابر مشکلات یک فکر را باید از ذهن بیرون کنید و آن این است که هیچ راه حلی وجود ندارد.

7.اغلب،امور جزئی است که تغیرات عظیم را موجب میشود.

8.زندگی،با ارزش ترین هدیه الهب است.

9.از خود بیش از آنجه دیگران از شما انتظار دارند متوقع باشید.

10.کسانی که حرفی برای گفتن ندارند بیشتر از همه حرف میزنند.

11.ما اشتباه نمیکنیم صرفا می آموزیم.

12.سعی نکنید موجودی کامل باشید فقط نمونه عالی از انسان باشید.

13.اشتباه کار انسان است اما در اشتباه ماندن نه.

14.زندگی خود را به صورت شاهکاری بی همتا دراورید.

15.موفقیت پیش رفتن است