بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks
بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks

رمان دختریخی پسر آتش7

بعد از چند دقیقه دیانا از اتاق بیرون اومد.با بیرون اومدن دیانا از اتاق منم از جام بلند شدم و به سمت در ورودی رفتم.دیانا دویید سمتم و دستم رو گرفت.نگاهی بهش کردم و لبخندی زدم.
اروم جلوش زانو زدم و از توی جاکفشی پوتین های قرمزش رو بیرون اوردم و اروم کردم پاش.و بعدم کفش خودم رو پوشیدم و با دیانا از خونه زدیم بیرون.
دیانا نشوندم روی صندلی مخصوصش و خودمم سوار شدم و به سمت خونه ی ایلیا راه افتادم.
دیانا:بابا؟
-جانم عزیزم.
دیانا:بابایی.من به سئوال دارم.
-خب بپرس
دیانا:اسب سفید تند تر میره با اسب سیاه؟
با پرسیدن این سئوالش ابرهام رو دادم بالا و گفتم:واسه ی چی می پرسی؟
دیانا:چون مامان میگه اسب سفید.زینت جون میگه اسب سیاه.
اخه نگاه بچه ها این دوره زمونه به چه چیزهایی گیرمیدن.سکوتم که طولانی شد دیانا گفت:بابا نگفتی.
-منم با نظر مامانت موافقم.اسب سفید.
همون موقع به خونه ی ایلیا رسیدیم.از ماشین پیاده شدم و در سمت دیانا رو باز کردم و از روی صندلیش بلندش کردم و گذاشتمش روی زمین.
دیانا:بابا کیفم رو بده.
کیف کوچیک دستیش رو بهش دادم و با هم به سمت اپارتمان ایلیا رفتیم.زنگ در رو فشار دادم و بعد از چند دقیقه در خونه باز شد.
دیانا فوری در رو کامل باز کرد و دویید تو.منم اروم دنبالش به راه افتادم.و به دیانا که سعی می کرد دکمه ی اسانسور رو بزنه نگاه کردم.
چقدر پاک و ساده اس.
دیانا به سمتم اومد و دستم رو گرفت و درحالی که سعی می کرد منو بکشه گفت:بابایی بیا این دکمه رو بزن.
رفتم سمت اسانسور و دکمه ی اسانسور رو زدم و منتظر شدم تا اسانسور بیاد.دیانا هم مدام بالا و پایین می پرید.
دستش رو محکم گرفتم و گفتم:دیانا کمتر تکون بخور.
دیانا اروم کنارم وایساد و لپاش رو باد کرد.همون موقع در اسانسورم باز شد و دیانا دستم رو ول کرد و رفت توی اسانسور و گوشه وایساد.لبخندی زدم و رفتم توی اسانسور و دکمه ی مورد نظر رو زدم.در اسانسور بسته شد.
اسانسور وایساد.قبل از اینکه دیانا بخواد بره بیرون دستش رو گرفتم توی دستم و گفتم:می خوای بابا رو ول کنی؟
دیانا همرام به سمت واحد ایلیا حرکت کرد.تا خواستم زنگ در رو بزنم در باز شد.در رو باز کردم که النا رو دیدم.دیانا بدون اینکه به من توجه کنه دستم رو ول کرد و به سمت النا دویید و پرید توی بغلش.
النا بغلش کرد و گفت:چطوری خاله؟
رو به ایلیا که بالای سر النا و دیانا وایساده بود گفتم:من باید برم جایی کار دارم.واسه ناهار نمیام.
ایلیا:واسه ی چی؟الیکا گفت که تو هستی.
-کار مهمی باید برم.
النا:یعنی واسه ی ناهار متتظرت نمونیم؟
-نه.خب من دیگه برم که کار دارم.
و بدون اجازه به گفتن حرف اضافه در خونه رو بستم و دوباره به سمت اسانسور رفتم.سوار اسانسور شدم و دکمه ی طبقه همکف رو زدم.
از اسانسور پیاده شدم و به طرف ماشینم رفتم و سوارشدم.ماشین رو روشن کردم و به سمت جایی نامعلوم روندم.
ضبط رو روشن کردم.و اولین اهنگ رو پلی کردم.

We clawed, we chained, our hearts in vain"
ما چنگ زدیم, قلب هامون رو مغرورانه به زنجیر کشیدیم

We jumped, never asking why
ما عاشق شدیم بدون اینکه بپرسیم چرا
We kissed, I fell under your spell
ما همدیگرو بوسیدیم, من شیفته ی تو شدم
A love no one could deny
عشقی که هیچکس نمیتونه تکذیبش کنه
Don’t you ever say I just walked away
یه وقت نگی من همینجوری گزاشتم و رفتم
I will always want you
من همیشه تو رو میخواهم
I can’t live a lie, running for my life
من نمیتونم با دروغ زندگی کنم, دارم زندگیمو نجات میدم
I will always want you
من همیشه تو رو میخواهم

I came in like a wrecking ball
من مثل یه توپ مخرّب وارد شدم
I never hit so hard in love
هیچ وقت در عشق زیاد صدمه نمیزنم
All I wanted was to break your walls
تنها کاری که میخواستم بکنم این بود که مرزهای بینمون رو بردارم(دیوارهای بینمون رو خراب کنم)
All you ever did was break me
تنها کاری که تو کردی این بود که منو شکستی
Yeah, you wreck me
آره, تو منو نابود کردی

I put you high up in the sky
من تو رو گذاشتم توی اسمون ها(بهت خیلی بها دادم)
And now, you’re not coming down
و الان, تو دیگه پایین نمیای (مغرور شدی)
It slowly turned, you let me burn
آروم چرخید تو گذاشتی من بسوزم
And now, we’re ashes on the ground
و ما الان مثل خاکستر, روی زمینیم
Don’t you ever say I just walked away
یه وقت نگی من همینجوری گزاشتم و رفتم
I will always want you
من همیشه تو رو میخواهم
I can’t live a lie, running for my life
نمیتونم با دروغ زندگی کنم, دارم زندگیمو نجات میدم
I will always want you
من همیشه تو رو میخوام

I came in like a wrecking ball
من مثل یه توپ مخرّب وارد شدم
I never hit so hard in love
هیچوقت در عشق زیاد صدمه نمیزنم
All I wanted was to break your walls
تنها کاری که میخواستم بکنم این بود که مرزهای بینمون رو بردارم(دیوارهای بینمون رو خراب کنم)
All you ever did was break me
تنها کاری که تو کردی این بود که منو شکستی
I came in like a wrecking ball
من مثل یه توپ مخرّب وارد شدم
Yeah, I just closed my eyes and swung
آره, فقط چشمامو بستم و تاب خوردم
Left me crouching in a blaze and fall
گزاشتی روی شعله دولّا بشم و توش بیفتم
All you ever did was break me
تنها کاری که تو کردی این بود که منو شکستی
Yeah, you wreck me
آره, تو منو نابود میکنی

I never meant to start a war
هیچوقت نمیخواستم جنگی رو شروع کنم
I just wanted you to let me in
فقط میخواستم بزاری وارد قلبت بشم
And instead of using force
و بجای استفاده از زور
I guess I should’ve let you in
فکر کنم باید میزاشتم وارد قلبم بشی
I never meant to start a war
هیچوقت نمیخواستم جنگی رو شروع کنم
I just wanted you to let me in
فقط میخواستم بزاری وارد قلبت بشم
I guess I should’ve let you in
فکر کنم باید میزاشتم وارد قلبم بشی
Don’t you ever say I just walked away
یه وقت نگی من همینجوری گزاشتم و رفتم
I will always want you
من همیشه تو رو میخوام

I came in like a wrecking ball
من مثل یه توپ مخرّب وارد شدم
I never hit so hard in love
من زیاد توووی عشق صدمه نمیزنم
All I wanted was to break your walls
تنها کاری که میخواستم بکنم این بود که مرزهای بینمون رو بردارم(دیوارهای بینمون رو خراب کنم)
All you ever did was break me
تنها کاری که تو کردی این بود که منو شکستی

I came in like a wrecking ball
من مثل یه توپ مخرّب وارد شدم
Yeah, I just closed my eyes and swung
آره, فقط چشمامو بستم و تاب خوردم
Left me crouching in a blaze and fall
گزاشتی روی شعله دولّا بشم و توووش بیفتم
All you ever did was break me
تنها کاری که تو کردی این بود که منو شکستی
Yeah, you wreck me
آره, تو منو نابود میکنی"

ماشین رو کنار خیابون پارک کردم و سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم.یعنی باید باور کنم که الیکا بهم خیانت کرده؟من تو این 5 سال فقط به این فکر می کردم که الیکا دوستم داره.عاشقمه و از زندگی باهم خوشحاله.ولی الان همه ی فکرام به باد رفت.الیکا با اون حرفش فوتی کرد روی کل فکرا و رویاهام و همشون رو نابود کرد.

با برخورد به شیشه ی ماشین سرم رو بلند کردم و شیشه رو دادم پایین.پلیسی وایساده بود کنار ماشینم وگفت:اقا لطفا ماشینتون رو جابه جا کنید این جا پارک ممنوعه.
سرم رو تکون دادم و با تشکری زیر لب شیشه رو دادم بالا و ماشین رو به حرکت در اوردم و به سمت خونه روندم.
*******
الیکا
بیمار از اتاق رفت بیرون و همزمان گوشیم زنگ خورد.نگاهی بهش کردم و با دیدن اسم النا دستم رو روی دکمه ی سبز کشیدم و جواب دادم.
-بله النا؟
النا:سلام الیکا.
-سلام.چطوری؟دیانا و سامیار اومدن؟
النا:خوبم.دیانا اومده ولی سامیار گفت کاری داره و رفت و گفت واسه ناهارم نمیاد.
اخمی کردم وگفتم:یعنی چی؟اون که امروز کاری نداره؟
النا بی خیال گفت:منم بهش گفتم،گفت کار مهمی واسم پیش اومده.
-باشه.ممنون که خبر دادی
النا:خدافظ.
گوشیم رو قطع کردم و گذاشتمش کنار دستم.در اتاقم زده شد و بیمار بعدی اومد تو.اخمام رو کنی باز کردم به پیرزنی که اومد تو نگاه کردم و همزمان از جام بلند شدم.
بعد از اینکه که کارشون تموم شد از اتاق رفت بیرون.روی مبل توی اتاق نشستم و نگاه گوشیم که روی میزم بود کردم.
یعنی الان بهش زنگ بزنم؟
"واسه ی چی می خوای زنگ بزنی؟"
خب،چون می خوام بدونم که چرا ناهار نمیاد؟
"مگه ندیدی النا گفت کاری داره."
اره گفت.ولی احساس می کنم که کاری نداره.
"تو احساس الکی نکن و بشین کارت رو بکن."
سرم رو بین دستام گرفتم و دستام رو گذاشتم روی زانوم.چشمام رو بستم.با یه تصمیم فوری از جام بلند شدم و به سمت تلفن اتاقم رفتم و شماره ی خانوم کیوان رو گرفتم.
خانوم کیوان:بله خانوم دکتر؟
-خانوم کیوان از همه مریضا عذر خواهی کن و بفرستشون بره.من حالم خوب نیست.
خانوم کیوان:چرا؟
-کاری که میگم رو بکن.بیمارای بعداز ظهر هم همینطور
خانوم کیوان:ولی خانوم....
-همین که گفتم. 
و بعد تلفن رو گذاشتم سرجاش و روپوشم رو در اوردم و به چوب لباسی اتاقم اویزون کردم و بعد از برداشتن کیفم و گوشیم و سویچم از اتاق زدم بیرون و بدون توجه به کسایی که توی مطب بودن زود از مطب زدم بیرون و با پله ها به سمت پارکینگ.
تند تند می دوییدم تا زودتر برسم به پارکینگ.نمیدونم چرا با اسانسور نرفتم ولی اینقدر هیجان داشتم که اینا برام مهم نبود.
با رسیدن به پارکینگ وایسادم و چندتا نفس عمیق کشیدم تا نفسم سرجاش بیاد.بعد از چند لحظه اروم به سمت ماشینم راه افتادم و دزدگیرش رو زدم و سوار ماشین شدم و به سمت خونه روندم.
یه حسی بهم می گفت سامیار الان خونه است.به امید اینکه حسم درست باشه با سرعت بیشتری به سمت خونه روندم.
**********

توی راه گوشیم زنگ خورد.گوشیم رو برداشتم.
-الو؟
-....
-واقعا؟
-......
-باشه ممنون که بهم گفتین.
-.....
-نه خودم بهش می گم.با اجازه.خدانگهدار
-....
گوشیم رو قطع کردم و گذاشتمش روی داشبورد.

"[Niall]
I figured it out,
فهمیدمش
I figured it out, from black and white
فهمیدمش، از سیاه و سفید
Seconds and hours
ثانیه ها و ساعت ها
Maybe we had to take some time
شاید باید یکم صبر میکردیم
[Liam]
I know how it goes
میدونم چطور میشه
I know how it goes, from wrong and right
میدون چطور میشه، از درست و غلط
Silence and sound
سکوت و صدا
Did they ever hold each other, tight
آیا اونا همو محکم در آغوش گرفتن
Like us, did they ever fight,
مثل ما، اونا هم دعوا میکردن
Like us
مثل ما


[Harry]
You and I
تو و من
We don’t want to be like them
ما نمیخوایم مثل اونا باشیم
We can make it till the end
میتونیم تا آخرش بریم
Nothing can come between
هیچ چیز نمیتونه بیاد بین
You and I
تو و من
Not even the gods above
نه حتی خداهایی که اون بالان
Can separate the two of us
میتونن ما دو تا رو جدا کنن
No nothing can come between
نه هیچ چیز نمیتونه بیاد بین
You and I
تو و من

[Zayn]
I figured it out
فهمیدمش
Saw the mistakes of up and down
اشتباه های بالا و پایین رو دیدم
Meet in the middle
وسط همو ببینیم (توافق کنیم)
There’s always room for common ground
همیشه جایی برای زمین مشترک هست
[Louis]
I see what is like
میبینم شبیه چیه
I see what is like, for day and night
میبینم شبیه چیه برای روز و شب
Never together
هیچ وقت باهم نیستن
Cause they see things in a different light
چون اونها چیزها رو با دید متفاوتی میبینن
like us, but they never tried
مثل ما، ولی اونها هیچوقت تلاش نکردن
like us
مثل ما

[Harry]
You and I
تو و من
We don’t want to be like them
ما نمیخوایم مثل اونا باشیم
We can make it till the end
میتونیم تا آخرش بریم
Nothing can come between
هیچ چیز نمیتونه بیاد بین
You and I
تو و من
Not even the gods above
نه حتی خداهایی که اون بالان
Can separate the two of us
میتونن ما دو تا رو جدا کنن
No nothing can come between
نه هیچ چیز نمیتونه بیاد بین
You and I
"تو و من

به خونه که رسیدم ماشینم رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدم و در همون حال به النا اس ام اس دادم که واسه ی نهار نمیام.
به سمت در ورودی ساختمون رفتم و درش رو باز کردم و به سمت خونه راه افتادم.
اروم کلید رو روی قفل چرخوندم و همزمان گوشیم رو خاموش کردم و انداختمش توی کیفم و در رو کامل باز کردم.کفشام رو در اوردم و کنارهم جفتشون کردم و گذاشتن کنار جاکفشی.
********

صدای اهنگی میومد تو خونه.اروم به سمت صدا رفتم.صدا از توی اتاقمون میومد.به سمت اتاق رفتم.در اتاق نیمه باز بود.از نیمه ی در نگاه توی اتاق کردم.سامیار روی تخت نشسته بود و نگاه جلو می کرد.که به احتمال زیاد میشد همون عکس عروسیمون.
به صدای اهنگی که گذاشته بود گوش کردم.
"You were my sun
تو خورشید من بودی
You were my earth
زمین من بودی
But you didn't know all the ways I loved you, no
ولی همه ی اون عشقی و که صرفت میکردم نمیفهمیدی ، نه
So you took a chance
یه فرصت گیرت اومد 
And made other plans
و برنامه های دیگه ای چیدی
But I bet you didn't think that they would come crashing down, no
ولی شرط میبندم که فکر نمیکردی اون برنامه هات نقش بر آب بشه نه 

You don't have to say, what you did
لازم نیست بگی که چیکار کردی
I already know, I found out from him
پیش پیش خبر دارم ، ارون پسره شنیدم
Now there's just no chance, for you and me,
حالا دیگه فرصتی برای من و تو نیست
There'll never be
هرگز نخواهد بود
And don't it make you sad about it?
این موضوع ناراحتت نمیکنه ؟

You told me you loved me
بهم گفتی که عاشقمی
Why did you leave me, all alone?
چرا تنهام گذاشتی و چرا تک و تنهام گذاشتی ؟
Now you tell me you need me
حالا بگو که بهم نیاز داری
When you call me on the phone
وقتی که پای تلفن میخوای باهام حرف بزنی
Girl I refuse, you must have me confused
من درخواستتو رد میکنم ، تو باید من و اشتباه گرفته باشی 
With some other guy
با یه پسر دیگه
Your bridges were burned, and now it's your turn
پل هات سوختن ، و حالا نوبته تو شده
To cry,
که گریه کنی
Cry me a river
یه رودخونه برام گریه کن
Cry me a river, girl
یه رودخونه برام گریه کن دختر
Cry me a river
یه رودخونه برام گریه کن
Cry me a river, girl yea yea
یه رودخونه برام گریه کن دختر ، آره ، آره"

یک دفعه در رو کامل باز کردم.سامیار از جا پرید و با تعجب نگام کرد.ناخوداگاه اخمی کردم و به سمت ضبط رفتم و صدای اهنگ رو کم تر کردم.
سامیار:تو اینجا چیکار می کنی؟
-فکر نکنم برای اومدن به خونه باید از تو اجازه بگیرم.
هر کاری کردم بازم نتونستم لحنم رو بهتر کنم.
سامیار:مگه الان نباید مطب باشی؟
-کار مهم تری داشتم اومدم اینجا.
و بعد شالم رو از سرم در اوردم و گذاشتم روی صندلی میز ارایشم.
سامیار اومد از توی اتاق بره بیرون که یادم به تصمیمم افتاد و گفتم:سامیار.
سامیار وایساد ولی به سمتم برنگشت.ادامه دادم:باید باهات صحبت کنم
سامیار:درباره یِ....
نفس عمیقی کشیدم.الان وقتش بود.بعد از چهار سال الان وقتش بود.گفتم:خودمون.
سامیار اروم برگشت سمتم و گفت:من و تو،ما نیستیم.من و تو خیلی وقته راهمون از هم جدا شده.ولی من چشمام رو بسته بودم و نفهمیدم.
-سامیار
سامیار دستش رو اورد بالا و گفت:باید می فهمیدم که به اجبار پیشمی.و هیچ حسی بهم نداری و هنوز اون پسره ارمان رو دوست داری....
اومد ادامه بده که با صدای بلندی پریدم وسط حرفش و گفتم:حرف مفت نزن.
سامیارم مثل من صداش رو برد بالا و گفت:من حرف مفت میزنم.من فقط دارم حقیقت رو میگم.خودم با چشمای خودم دیدم،یا گوشای خودم شنیدم.
-میگم هیچی نمیدونی بازم بگو نه من میدونم.
سامیار با صدای بلند تری گفت:خب لعنتی بگو تا بدونم.
اروم به سمتش چند قدم برداشتم و گفتم:چی می خوای بدونی؟
سامیار فقط نگام کرد.صدام رو اوردم پایین و گفتم:می خوای بدونی حرف هایی که توی مطبم شنیدی درستن یا نه،مگه نه؟
سامیار فقط نگام می کرد.منم ادامه دادم:اگه بهت بگم نه باورم میکنی.اگه بهت بگم بعد از اینکه خواست بهم دست بزنه من زدم توی گوشش بازم باورت میشه؟اگه بگم من به اون هیچ احساسی ندارم بازم باورت میشه؟اره سامیار میشه؟
سامیار بازم نگام کرد.کلافه شدم از اینکه فقط داره نگام می کنه.اخمام بیشتر رفت توی هم.
-سامیار اگه بگم اون همون 15 سال پیش،برام مُرد بازم باور می کنی؟اخه لعنتی وقتی باور نمی کنی من چی بگم؟وقتی این جوری نگام می کنی من چی بگم؟
سامیار یه قدم به جلو اومد و گفت:میدونی چرا نمی تونم حرفات رو باور کنم؟
فقط نگاش کردم،سامیار به چشمام اشاره کرد و گفت:چون این چشما هیچی رو نشون نمیدن تا من بخوام از توش چیزی رو باور کنم.همیشه یخی اند.
-من همون اولم بهت گفتم زندگی با کسی مثل من،یه دختر یخی خیلی سخته.
سامیار:منم قبول کردم.
-ولی الان خسته ای
سامیار چیزی نگفت و فقط نگام کرد.
بهش نزدیک شدم.سعی کردم چشمام رو از اون حالت بی تفاوت در بیارم و توش رو پر کنم از محبت.نمیدونم در چه حد موفق شدم.اخمام رو از هم باز کردم و گفتم:می خوام دوتا چیز بگم.اول کدومشون رو بگم.
سامیار:فکر نکنم فرقی بکنه
زل زدم توی چشماش و نفس عمیقی کشیدم و دستم رو کردم توی موهام و در همون حال گفتم:بابات بهم زنگ زد
سامیار:خب؟
-گفت....
کمی مکث کردم و سرم رو ارودم بالا و با لبخند محوی گفتم:گفت مامانت دیگه می تونه راه بره.بالاخره اون همه جلسه فیزیوتراپی و دکتر رفتن جواب داد.
سامیار چند دقیقه نگام کرد.انگار می خواست باور کنه دارم راست میگم.
سامیار همون یه ذره فاصله ایم که بینمون بود رو طی کرد و گفت:راست میگی الی؟
-چرا باید دروغ بگم.
سامیار توی حرکت بغلم کرد و منو چرخوند انگار نه انگار ما تا یه دقیقه پیش داشتیم باهم دعوا می کردیم.
دستم رو دور گردن سامیار حلقه کردم تا نیفتم.سامیار بعد از چند دقیقه گذاشتم روی زمین.هنوز دستم دور گردنش.سامیار نفس نفس میزد و قفسه ی سینه اش بالا و پایین می شد.
نگاهی توی چشماش کرد که داشت می درخشید.چشمای عسلیش برق میزد.لباش میخندید.
سامیار:دومین چیزی که می خواستی بگی چی بود؟
نفس عمیقی کشیدم و غرورم رو بی خیال شد،بزار بشکنه.زل زدم توی چشماش و گفتم:سامیار نمیدونم چی شد،نمیدونم کی و چجوری قلب یخی من اروم اروم ذوب شد.فقط میدونم که یه روز چشمام رو باز کردم و دیدم که اون حصار یخی دورم اب شده و من میتونم دنیا رو بدون هیچ مانعی ببینم.نمیدونم چجوری قفل های قلبم شکته شدن و درش باز شد.فقط یه چیز رو میدونم که من خودم رو یه پسر اتشی باختم.من خودم رو به تو باختم.و حالا می خوام بگم که...
نفس عمیق دیگه ای کشیدم و گفتم:دوستت دارم.عاشقتم.
سامیار چند دقیقه ناباوارانه نگام کرد.انگار می خواست حرفام رو هضم کنه.
دستم رو دور گردنش محکم تر کردم طوری که سرش نزدیک تر بشه.لبخندی زدم،لبخندی که چالم رو نشون داد و تو یک حرکت ناگهانی لبام رو گذاشتم رو لباش.
اروم خودم رو از سامیار جدا کردم و گفتم:نمی خوای چیزی بگی
سامیار من رو به خودش نزدیک تر کرد و گفت:عاشقتم عزیزم.تو زندگیمی.خانوممی.
لبخندی زدم.
و اینجوری شد که من دختر یخی دلم رو به پسر اتشیم باختم.و به خاطر عشقم غرورم رو زیرپام گذاشتم.
صدای اروم اهنگ با صدای نفسای ما قاطی شد و این شد اغاز زندگی دختر یخی و پسر اتش.
و هر دوتامون گوشمون رو به اهنگ سپردیم.
“Now I can lay my head down and fall asleep
حالا میتونم آروم بگیرم و به خواب برم
Oh, but I don't like to fall asleep to see my dreams
اوه ، ولی نمیخوام بخوابم تا رویاهامو خواب ببینم
Cause you're right there in front of me (right there in front of me)
چون تو درست ، پیش من هستی ، پیش من هستی 
There's a boy, lost his way, looking for someone to play
یه پسره ، که راهشو گم کرده ، دنبال یکی میگرده که باهاش خوش بگذرونه

We don't know where to go, so I'll just get lost with you
نمیدونیم که کجا بریم ، پس فقط با تو گم میشم
We'll never fall apart 'cause we fit together right, we fit together right
ما هرگز جدا نمیشیم چون ما برای هم ساخته شدیم ، ما برای هم ساخته شدیم
These dark clouds over me, rain down and roll away
این ابرهای تیره و تار بالا سر من ، میبارن و میگریزن
We'll never fall apart 'cause we fit together like
ما هرگز از هم جدا نمیشیم ، چون ما برای هم ساخته شدیم مثل
Two pieces of a broken heart
دو تکه از یه قلب شکسته
"ما کنار هم سوختیم و ساخیتم
ما کنارهم مانع ها رو برداتشم
شما من کم کاری کرده باشم
ولی قول میدم از این یه بعد یه لحظه هم تنهات نذارم
پس بیا کنارهم
کل دنیا رو بهم بریزم
کنارهم بنویسیم 
از زندگیمون.زندگی پر پستی و بلندیمون"

پایان  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.