بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks
بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks

یک سر و هزار سودا ...

امشب عجب خوابهایی دیده بودم ، یکی از یکی بدتر !! شاید هم از تاثیرات داروهایی بود که خورده بودم ... قبل از خواب یک مشت دارو برای خودم تجویز کردم و همه را باتفاق هم سوار یک لیوان آب کرده راهی کردم !! 
صبح سر راهم به خانه قدیمی رفتم آرایشگاه ، دیدم برادرکوچکم با برادرزاده آنجا تشریف دارند !! در محله ما را جدا از هم می شناسند و وقتی با برادرها با هم باشیم همه تعجب می کنند که مثلا من عموی فلان برادرزاده ام باشم !!! نوبت گذاشته ام و آمدم خانه ، اصلا حوصله ی نشستن در سلمانی را ندارم ، مخصوصا با بحث های صدتا یه غاز معمول این جور اصناف !!
برگشتنی به سلمانی دیده ام برادر زاده تمام کرده رفته و برادر گرام هنوز تشریف دارد ، کمی فیلم بزن بزن کره ای دیده ام !! آنهم چه بزن بزنی ؛ تیراندازی در حد هسته ای !! یعنی تخته سنگ را منفجر می کرد !! یک جای جالب هم داشت و آن اینکه عرض یک دره ی عمیق را می پریدند و اتفاقا همه هم دست به صخره فرود می آمدند ؛ یکی شان نبود که دو قدم پائین تر یا بالاتر بیافتد !!
تمام شدنی آرایشگرم گفت : " خوب شد شما آمدید ها !! " گفتم : " چطور !؟ " گفت : " با آمدن شما بقیه بعداز اصلاح سرشان را انداختند پائین و رفتند !! مثل اینکه از قبل قرار داشتید حساب همه را شما بدهید !!! " گفتم : " یک سر و هزار سودا که می گویند ، همین کله ی مبارک است که زیر قیچی شما قرار دارد !! "
در خانه یک فال باز کردم و یک عکس که برایم فرستاده بودند و بسی محل حال بود را در ادامه برای تماشا می گذارم ...
========
فال ما ...
++++++++
حال ما ...
بروم به جریان بدرقه مادرجان برسم که عصر عازم مشهد مقدس است ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.