بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks
بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks

دغدغه شهرت طلبی !!


در سالهای خیلی دور که رفتن به کوه نه تنها ورزش محسوب نمی شد بلکه بنوعی ایراد تلقی می شد ( بر اساس اسناد معتبر!! ) یک عده از جوان های محله ( که غالبا هم در داشتن روحیه چپی مشترک بودند !! ) هر از گاهی به ارتفاعات بالای شهر می رفتند 
  
این رفتارها و رفتن ها ادامه داشت و کم کم دامنه کوهروی ها به خارج از شهر و کوههای اطراف کشیده می شد ، با گسترش دامنه حرکت ،  مشکلات جدیدی هم افزوده می شد ، یکی از این موارد ایاب و ذهاب جمع بود ، برخی می توانستند دورهمی و با استفاده از وسایل نقلیه آن روزگار برخی جاها را بروند ولی برخی این امکان را هم داشتند و برای همین پیشرو ها تصمیم گرفتند تا پای برخی متمولین را به جمع بکشند تا زیر سایه آنها از برخی امکانات آنها استفاده بکنند ، کسانی که می آمدند خودشان هم می دانستند که جایگاه شان چیست و ارزش شان به سایه شان است و برای همین در یک تعامل جانانه یکی به شهرت طلبی اش می رسید و یک عده ای از قِبَلِ حضور او به امکاناتی ...

سالهای سال این رفتن ها و دورهم بودن ها سپری می شد و کم کم همه برای خودشان سَر می شدند ، خاطرات زیاد می شد و جبهه بندی های فکری هم که همیشه وجود داشت ، برخی که زیادی تفکرات چپی داشتند می شدند سیاثی !! ( عده ای از آنها بعدا مقیم خارج شدند !! ) برخی نیز که تمایلات مذهبی داشتند یک لنگه ی دیگر جمع را تشکیل می دادند و خلاصه اینکه جریان کوه و دورهم بودن با تق و لق هایی که داشت پیش می رفت !!

بعد از انقلاب که کوهستان مقر چپی ها شناخته شد و هر از گاهی بگیر و ببندهایی در کوه صورت گرفته و آشیانه های کوهنوردان سرشان خراب می شد ، کوهنوردی بیشتر جنبه ی ورزشی پیدا کرد و تمایلات بیشتری برای تشکیل گروه نشان داده می شد ، غالبا هم بخاطر در سایه توجهات تربیت بدنی بودن لحاظ می شد و افراد همان چپ فکرهایی بودند که بودند !! برای همین پیشنهادی برای ثبت یک گروه کوهنوردی صورت گرفت ، البته قبلا گروه هایی هم ثبت شده بودند ؛ ولی این جمع قاراشمیش داستانش فرق می کرد ...

طی نشست های سرپایی که صورت گرفته بود ، برخی که سابقه ی اجتماعی خوبی نداشتند برای اینکه هم متمول ها را از دست ندهند و هم اینکه آبرویی بهم برسانند عده ای را بعنوان هیئت موسس انتخاب کرده و طبق معمول یکی را بخاطر کِبَر سن بعنوان رئیس معرفی کردند !!!

از اینجا به بعد درخت جاه طلبی و شهرت طلبی که هر سال یک سانتیمتر رشد می کرد بناگاه برای خود درخت تنومندی شد ؛ جسته و گریخته مردم در دور از انظار برای خودشان می بریدند و می دوختند ، هرکس در جمع خودش داستان هایی می ساخت و قدم هایی که برای گروه برداشته بود را می شمرد ولی به یک چیز اذعان داشتند و آن قطب اصلی این گروه که فردی بود بنام اسد بابایی که کوهنوردان او را بابا صدا می کردند و دارای روابط عمومی بسیار بالایی بود و همه را بنوعی زیر پر و بال گرفته بود !! این داستان جسته و گریخته ادامه یافت تا اینکه اسد بابایی حوالی سال 72 فوت کرد ...

بعد از این سال حجاب حیا برداشته شد و هیچکس در نامردی کم نگذاشت !! همه ادعایی برای لاف زدن و منم منم گفتن پیدا کرده بود ، البته هیچکس هم دروغ نمی گفتند و حضور کمرنگ یا پررنگشان غیرقابل انکار بود !! بهرحال سالها یک حرکتی شروع و ادامه یافته بود و حالا از ثمره ی نام آن هر کس برای خودش سهمی می خواست ... کم کم پای کسانی هم به جریان باز شد که نه حضور پررنگ که کمرنگ هم نداشتند ولی دوست داشتند زیر این نام بزرگ خودی نشان بدهند ، و کوچکی شان را با آن ترمیم کنند ، برای همین بدنه اصلی گروه جدا شد و بدون درگیری و خونریزی گروه را به نورسیده ها تحویل داد که در راس خود مسن ترین ادعا را بهمراه داشت !!

سالهای بعد همان جوان ها دوباره شورش کرده و سرگروه خود را کنار گذاشتند و خود را صاحب گروه دانستند ، ولی بعدها طی شکوائیه هایی گروه به سرگروه عودت داده شد و جوان ها که از گروه فقط نامش را می خواستند عنوان باشگاه را با همان نام برای خود برگزدیدند !!

خلاصه اینکه ، از یک گروه انشعاباتی بوجود آمد ، نام گروه آلپ به همه جا کشیده شد ... دفتر خدمات جهانگردی آلپ تور ... گروه کوهنوردی و اسکی آلپ تبریز ... باشگاه کوهنوردی و اسکی آلپ تبریز ... و کسانی که نام خاصی ندارند ولی بین کسانیکه می دانند ، بچه های آلپ نامیده می شوند !!

===

جمعه ، این طرف کوه ، گروه آلپ برای خودش همایش 55سالگی برگزار کرده بود ، عده ای هم که بنابر دعوت آمده بودند و دورهم بودن و دیدار دوستان قدیمی را بهانه کرده بودند ، برخی هم بودند تا در صمن بیان خاطرات بگویند که ما خودمان هم بودیم و برخی ها هم آمده بودند تا بعضی ها زیاده روی نکنند !! یک عده هم آمده بودند تا پیاده روی بکنند !!

مرا هم برده بودند تا خاری در چشم دشمنان باشم و مایه دلخوشی دوستان ، بهرحال من جوانترین پیشکسوت محسوب می شوم ، البته خودم خودم را معرفی کرده ام و به کسی هم ربطی ندارد !!! خیلی ها هم که مظلوم تشریف دارند مرا قبول می کنند ، چون نیش زبان من کوچک و بزرگ نمی شناسد و چشم بسته دامنگیر می شود !! صبحانه را هم نخوردم و گفتم : " نمی دانم از چه پولی تهیه شده است و نمی خورم !! "

من هم محله ای آلپی ها محسوب می شوم و هیچ نسبتی با گروه ندارم و روز جمعه بعنوان مهمان مدعو از هلال احمر حضور داشتم !! یکبار در دعوای خانواده گی آلپی ها یکی از من پرسیده بود : " تو چرا قاطی دعوا شده ای !؟ " جواب داده بودم : " من موسس جمعیت دفاع از ارزش های دوه چی (!!) هستم ، نسبتی با آلپ ندارم ولی جزو داشته های محله مان است و باید دفاع بکنم !!! " یکی از دلایل پیشکسوت شدن من تاسیس همین جمعیت است که حضوری شفاهی دارد !!

===

طرف دیگر کوه ، باشگاه کوهنوردی و اسکی آلپ به همراهی هیئت کوهنوردی در حال برگزاری مسابقه دوی کوهستان بودند ، البته عده ای از دو جانبه ها صبحانه را با این گروه خورده بودند و برای اختتامیه در محل خط پایان بودند !! ورود من به صحنه برای خیلی ها خوشآیند نبود ، شاید هم مرا برای دهن کجی برده بودند توی این جمع ها !!! من اگر همه ی آلپی ها جایی باشند نه تنها به حساب نمی آیم بلکه همان مهمان بچه محله ای هستم ، ولی در میان هر یک از شاخه ها که حضور داشته باشم ، مزه ی فحش می دهم ...

+++

آدمهای جاه طلب از چند چیز خوششان نمی آید و یکی از آنها گذشته شان است !! خیلی ها حاضرند مبالغ هنگفتی بدهند تا برایشان شناسنامه جدید بدهند و بیست سی سالی سن شان را زیاد بنویسند تا با ادعاهایشان همخوانی داشته باشد !! بعضی ها سابقه شان را آنقدر عقب می برند که دیوار به دیوار دوران قنداق بندی شان می شود ولی می بینند بازهم کم است !!! و دردناک ترین دقیقه ی عمرشان تحمل کسی است که می دانند که او می داند اینها چیزی جز لاف و دروغ نیستند !! و برای همین همیشه دنبال جمعیت هایی می گردند که کسی آنها را جز از طریق حرفشان نشناسد تا بتوانند گذران زندگی بکنند ...

+++

نوشته اند قابیل بعد از کشتن هابیل به یک مشکل اساسی برخورده بود و عذابش این بود که همیشه یک جفت چشم را می دید که او را نگاه می کرد ؛ از دست این چشم هایی که او را می دیدند دیوانه شده و سر به کوه و بیابان گذاشت و باقی عمرش را به جنون گذراند !!!

برای برخی ها من حکم یک جفت چشم را دارم که زل می زنم تا از دست خودشان فرار بکنند و آب خوششان حرام بشود !!

بعضی ها دوست دارند به دروغ نشان بدهند که چیزهای زیادی دارند ، درحالیکه نمی دانند همان چیزهایی که دارند خودش خیلی زیاد است !!  
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.