بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks
بهمن NOPO

بهمن NOPO

tanhavbiks

بازگشت به حق

 بازگشت به حق 
وَاِنّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدى طه ( 20 ) : 82


گنهکاران و قدرت بر توبه

هیچ مادرى در جهان هستى ، فرزند خود را گنهکار نزاییده ، و کودک رحم را عاصى و خطاکار به دنیا نیاورده .

کودک در حالى قدم به عرصه گاه حیات مى گذارد که از علم و دانش و تفکر و اندیشه خالى است ، و از آنچه در اطرافش مى گذرد کاملا بى خبر است .

طفل وقتى وارد فضاى این جهان مى شود ، جز گریه کردن و مکیدن شیر چیزى نمى داند ، آن هم از گریه و مکیدن شیر در لحظات اول در عین اینکه ناله مى زند و شیر مى خورد غافل است . غرایز و احساسات و شهوات او به تدریج وارد میدان فعالیت مى شود ، و آنچه را باید براى برپا کردن خیمه ى حیات تعلیم بگیرد ، از اطرافیان خود و فعل و انفعالات طبیعى یاد مى گیرد .

هم چنانکه بدن او در طول زندگى در معرض انواع بیماریها قرار مى گیرد ، فکر و روحش ، و نفس و قلبش نیز در معرض خطا و اشتباه مى رود و در عمل و اخلاق مبتلاى به گناه مى گردد ، بنابراین گناه همچون بیمارى بدن عارضى است نه ذاتى .

بیمارى بدن و جسم او با دارویى که طبیب تجویز مى کند معالجه مى شود ، فکر و روح و نفس بیمارش نیز با اجراى دستورات حضرت حق درمان مى پذیرد .

گنهکار با عرفان به وضع خویش ، و معرفت به حلال و حرام خدا ، با رجوع به

طبیب روحانى و دستور العمل گرفتن از او ، براى توبه از گناه آماده مى شود ، و با امید و دلگرمى به رحمت حضرت حق از عرصه ى گناه بیرون مى آید ، و همچون روزى که از مادر متولد شده پاک مى گردد .

گنهکار نمى تواند ادعا کند نمى توانم توبه کنم ، زیرا کسى که قدرت بر گناه دارد ، بدون شک قدرت بر توبه هم دارد .

آرى انسانى که توانایى بر خوردن و آشامیدن ، رفتن و آمدن ، گفتن و شنیدن ، ازدواج و کسب و کار ، ورزش و ریاضت ، مسافرت و معاشرت و زور آزمایى دارد ، و اگر طبیبى به خاطر بیمارى خاصش او را از بسیارى از غذاها و نوشیدنیها پرهیز دهد ، او از ترس ریشه دار شدن بیمارى با کمال قدرت از خوردن آن غذاها و نوشیدنیها خوددارى مى کند ، مى تواند از گناهانى که به آن دچار است بپرهیزد ، و از معصیت هایى که به آن گرفتار است خوددارى نماید .

عذر هیچ گنهکارى در عدم قدرت بر توبه در پیشگاه حضرت حق قابل قبول نیست ، اگر قدرت بر توبه براى اهل گناه نبود ، از جانب خداوند دعوت به توبه و انابه نمى شدند .

گنهکار باید این حقیقت را باور کند که در هر شرایطى ، و در هر موقعیتى قدرت بر ترک گناه را دارد ، و بر اساس آیات قرآن خداوند مهربان و توبه پذیر ، توبه اش را قبول مى کند و گناهانش را گرچه به عدد ریگ بیابان باشد ، در معرض عفو و مغفرت و رحمت قرار مى دهد ، و پرونده ى سیاهش را به سپیدى چشم پوشى از همه ى گناهانش آراسته مى کند .

گنهکار باید این معنا را آگاه باشد که اگر به ترک گناه و شستشوى درون و برونش برنخیزد ، و عصیان و خلافش را ادامه بدهد خداوند او را به اشد عذاب دچار مى نماید ، و جریمه و عقوبت سنگینى را بر او بار خواهد کرد .

خداى بزرگ در قرآن مجید بدین گونه خود را معرفى مى کند :

 غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ . . . (1) .

خداوند ، بخشنده ى گناه ، و پذیرنده ى توبه ى گنهکار ، و داراى عقابى شدید است .

امام معصوم در دعاى افتتاح بدین صورت خداوند را معرفى مى نماید :

وَاَیْقَنْتُ اَنَّکَ اَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِى مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ ، وَاَشَدُّ المُعَاقِبِینَ فِى مَوْضِعِ النَّکالِ وَالنَّقِمَةِ

یقین و باور دارم که تو مهربانترین مهربانانى در جاى عفو و رحمت ، و شدیدترین عقاب کنندگانى در محل عقاب و انتقام .

خداوند مهربان در قرآن مجید به گنهکاران اعلام نموده :

 قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (2) .

به بندگانم ، آنان که بر خود اسراف کردند بگو از رحمت خدا ناامید نباشید ، خداوند تمام گناهان را مى آمرزد ، همانا او آمرزنده ى مهربان است .

بنابراین با توجه به توبه پذیرى حق و قدرتى که گنهکار بر ترک گناه دارد ، و آیاتى که در قرآن به گنهکار ، مژده ى عفو و رحمت مى دهد ، براى اهل گناه در ترک گناه هیچ عذرى باقى نیست ، به همین خاطر بر گنهکار توبه از گناه واجب فورى و واجب اخلاقى و واجب عقلى است .

گنهکارى که به توبه برنخیزد ، و به جبران گذشته اقدام ننماید ، و درون و برون را از گناه پاک نکند ، چنانکه در دنیا در پیشگاه پاکان و عقل و وجدان و حکمت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غافر ( 40 ) : 3 .

2 ـ زمر ( 39 ) : 53 .

و منطق محکوم است ، در آخرت در پیشگاه حضرت حق به طریق اولى محکوم است . چنین گنهکارى در قیامت با اندوه و حسرت ، و ندامت و پشیمانى فریاد مى زند :

 لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً فَأَکُونَ مِنَ المُـحْسِنِینَ (1) .

کاش براى من زمینه ى بازگشتى به دنیا بود تا از نیکوکاران مى شدم !

خداوند در جوابش مى گوید :

 بَلَى قَدْ جَاءَتْکَ آیَاتِی فَکَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَکْبَرْتَ وَکُنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ (2) .

آرى ، محققاً آیات من براى دستگیرى و هدایتت به تو رسید ، تو آنها را تکذیب نمودى و راه سرکشى از دستورات من را پیش گرفتى ، و تو از ناسپاسان بودى .

در آن روز است که براى نجات گنهکار ، عوضى به جاى دین و عمل از او قبول نمى کنند ، و بر پیشانى وجود او مهر محکومیت مى زنند .

 وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مَا فِی الاَْرْضِ جَمِیعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَبَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (3) .

اگر اهل ستم تمام آنچه را در زمین است و همانند آن را در اختیار داشته باشند ، هر آینه همه را فدا کنند تا از عذاب سخت قیامت برهند ، ( ولى چنین چیزى نخواهد شد ) و از جانب حق براى آنان برنامه هایى آشکار گردد که گمان نمى بردند .

امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دعاى کمیل ، در اینکه در دنیا و آخرت گنهکار را در عدم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ زمر ( 39 ) : 58 .

2 ـ زمر ( 39 ) : 59 .

3 ـ زمر ( 39 ) : 47 .

توبه هیچ عذرى در پیشگاه حق نیست ، و خدا را نسبت به گنهکار حجت کامل و تمام است مى گوید :

فَلَکَ الحُجَّةُ عَلَىَّ فِى جَمِیعِ ذَلِکَ وَلاَ حُجَّةَ لِى فِیمَا جَرى عَلَىَّ فِیهِ قَضَاءُکَ . . .

تو را بر من در تمام آنچه از خطا و معصیت و گناه و هوا و هوس و متابعت از شیطان گذشته حجت است ، و براى من در آنچه که قضایت بر آن جارى شده هیچ گونه حجتى نیست .

روایتى عجیب در مسأله ى حجت حق بر بندگان

عبد الاعلى مولى آل سام مى گوید از حضرت صادق (علیه السلام) شنیدم ، مى فرمودند :

در قیامت زنى زیبا چهره را که به خاطر زیباییش در دنیا دچار فتنه شد به دادگاه الهى مى آورند ، مى گوید : پروردگارا ! مرا زیبا آفریدى تا جایى که به خاطر زیباییم برخورد کردم به آنچه که برخورد کردم ، در آن هنگام حضرت مریم (علیها السلام)را مى آورند و در جواب آن زن گفته مى شود : تو نیکوترى یا مریم ؟ ما مریم را نیکو آفریدیم ولى خود را از فتنه حفظ کرد ! جوانى نیکو صورت را مى آورند که در دنیا محض زیبایى چهره و اندامش دچار فتنه شد ، عرضه مى دارد : خداوندا ! به من چهره ى زیبا دادى تا جایى که دیدم از زنان آنچه را دیدم . در آن وقت یوسف را مى آورند و در پاسخ آن جوان گفته مى شود : تو زیباترى یا یوسف ؟ ما یوسف را زیبا آفریدیم ولى او به خاطر زیباییش دچار فتنه نشد . مبتلا به بلا را مى آورند که به خاطر بلایش و صبر نکردنش گرفتار فتنه شد ، مى گوید : خداوندا ! بلا را بر من سخت گرفتى ، من هم تاب و طاقتم را از دست دادم و دچار فتنه شدم . ایوب (علیه السلام) را مى آورند و به شخص بلا کشیده مى گویند : بلاى تو شدیدتر

بود یا ایوب ؟ او به بلا دچار شد ، ولى گرفتار فتنه نشد(1) !

توبه میراث آدم و حوا

آدم به عنوان خلیفه ى خداوند و نایب حضرت رب العزه آفریده شد ، و پس از اعتدال و استواء بدن ، روح خدایى در او جلوه کرد(2) ، و شایسته ى مقام علم الاسمایى گشت ، و فرشتگان به خاطر عظمت و کرامتش ، به امر حضرت حق در برابر او سجده کردند ، آنگاه به فرمان خداوند همراه با همسرش در بهشت ساکن شد(3) . تمام نعمت هاى بهشت در اختیار او قرار گرفت و استفاده از آن مجموعه براى او و همسرش بلامانع اعلام شد ، جز اینکه از هر دو خواستند به درختى معین نزدیک نشوند ، که با نزدیک شدن به آن درخت از ستمکاران خواهند شد(4) . شیطان که به خاطر سر تافتن از سجده بر آدم ، از حریم حق رانده شده بود و آثار لعنت حق او را زجر مى داد ، و تکبر و خودبینى اش نمى گذاشت به پیشگاه مقدس یار برگردد ، از باب کینه و دشمنى نسبت به آدم و همسرش ، در مقام وسوسه نمودن آنان بر آمد ، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشکار سازد ، و با اطاعت نمودن از او ، مقام کرامت و عظمتشان را از دست بدهند ، و از بهشت عنبر سرشت اخراج شوند ، و روى رحمت و لطف حق از آنان برگردد .

او با این جملات به وسوسه کردن آنان براى خوردن از میوه ى آن درخت اقدام کرد :

اى آدم و حوا ! خداوند شما را از این درخت نهى نکرد جز به این علت که اگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ کافى: 8 / 228، حدیث یأجوج و مأجوج، حدیث 291; بحار الأنوار: 12 / 341، باب 10، حدیث 2.

2 ـ کافى : 72 .

3 ـ بقره ( 2 ) : 30 ـ 35 .

4 ـ اعراف ( 7 ) : 19 ( وَیَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الجَنَّةَ فَکُلاَ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَـا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ ) .

از آن بخورید فرشته مى شوید یا در این باغ سرسبز و خرم ، تا ابد خواهید ماند .

و براى اینکه پاى وسوسه ى خود را در قلب آن دو نفر محکم و ثابت نماید ، براى آنان سوگند خورد که من جز خیر شما را نمى خواهم(1) . وسوسه ى پرجاذبه و قسم شیطان ، حرص آن دو نفر را شعلهور ساخت . حرص ، بین آنان و نهى حق ، حجاب شد . به وسوسه ى او فریب خوردند و مغرور شدند ، و به عرصه ى تاریک نافرمانى از خداوند درافتادند ، و بر مخالفت با خواسته ى حق جرأت یافتند ، و باطل در نظرشان زیبا آمد !

از آن درخت خوردند ، اندامشان آشکار شد ، لباس وقار و هیبت و نور و کرامت را از دست دادند ، شروع کردند به قرار دادن برگهاى بهشتى بر یکدیگر تا آنان را در پوشد ، پروردگارشان آنان را مورد خطاب قرار داد که آیا شما را از نزدیک شدن به آن درخت نهى نکردم ؟ و اعلام ننمودم که شیطان براى شما دشمنى است آشکار(2) ؟!

آدم و حوا از بهشت اخراج شدند ، مقام خلافت و علم و مسجود ملائکه بودن ، براى آنان کارى نکرد ، از آن مقامى که به آنان داده شده بود هبوط کردند ، و براى ادامه ى حیات در زمین قرار گرفتند .

دورى از مقام قرب ، از دست دادن همنشینى با فرشتگان ، محروم شدن از بهشت ، بى توجهى به نهى حق و اطاعت از شیطان ، غمى سنگین و اندوهى سخت و حسرتى دردآور بر دوش جانشان گذاشت . از زندان مخوف و محدود خودپسندى ، و خود دیدن که علت محرومیت و ممنوعیت از رحمت و عنایت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف ( 7 ) : 20 ـ 21 ( فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِىَ لَهُمَا مَا وُرِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الخَالِدِینَ * وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ ) .

2 ـ اعراف ( 7 ) : 22 ( فَدَلاَّهُمَا بِغُرُور فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَن تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ ) .

محبوب ، و افتادن در دام ماسوى الله است درآمدند ، و به فضاى بیدارى و عشق و علاقه و ایمان به دوست وارد شدند ، فضایى که منافع سرشارى در دنیا ، و سود بى نهایتى در آخرت نصیب انسان مى کند .

چون به این صورت به خود آمدند ، فریاد برداشتند که وقتى در زندان منیت و غفلت از یار افتادیم ، و در تاریکى خودخواهى و حرص و غرور قرار گرفتیم دچار ( ظَلَمْنا اَنْفُسَنا ) شدیم .

این توجه به وضع خویش ، مقدمه ى ورود به عرصه گاه حرّیّت و آزادى و عامل نجات از بند شیطان ، و روى آوردن به جانب حضرت محبوب ، و باعث تواضع و فروتنى در پیشگاه حضرت رب است ، که اگر شیطان هم به همین صورت رفتار مى نمود رجم از حریم نمى شد و به لعنت ابدى گرفتار نمى گشت .

آدم و حوا در فضاى پرقیمت نور اندیشه و تفکر ، و تعقل و توجه ، و بینایى و بیدارى ، که همراه با ندامت و پشیمانى و اشک چشم بود ، آنچنان ادب و خاکسارى نشان دادند که نگفتند : ( اغْفِر لَنا ) : ما را بیامرز ، بلکه عرضه داشتند : ( وَاِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا ) : اگر ما را نبخشى و به عرصه گاه رحمت در نیاورى ، ( لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ (1) : از زیانکاران خواهیم شد .

به دنبال این توجه و بیدارى ، و فروتنى و خاکسارى ، و ندامت و پشیمانى ، و گریه و انابه ، و درآمدن از خودى و خدایى شدن ، ابواب رحمت به روى آنان باز شد ، لطف دوست به دستگیرى از آنان شتافت ، عنایت محبوب به استقبال از آنان آمد :

 فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَات فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (2) .

آدم از پروردگارش دریافت کلمات نمود ، پس توبه اش پذیرفته شد ، همانا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اعراف ( 7 ) : 23 .

2 ـ بقره ( 2 ) : 37 .

خداوند توبه پذیر و مهربان است .

نور ربوبیت در کلمات تجلى کرد و به جان آدم راه یافت . با پیوستگى این سه حقیقت ، یعنى نور ربوبى و کلمات و جان آدم ، توبه تحقق پیدا کرد ، توبه اى که گذشته را جبران و آینده اى روشن پیش روى تائب قرار داد .

از حضرت باقر (علیه السلام) روایت شده کلمات عبارت بود از :

اَللّهُمَ لاَ إلهَ إلاَّ أنْتَ ، سُبْحَانَکَ وَبِحَمْدِکَ رَبِّ إنّى ظَلَمْتُ نَفْسِى ، فَاغْفِر لِى ، اِنَّکَ خَیْرُ الغَافِرِینَ ، اَللّهُمَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ أنْتَ ، سُبْحانَکَ وَبِحَمْدِکَ ، رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسِى ، فَارْحَمْنِى اِنَّکَ خَیْرُ الرّاحِمِینَ ، اَللّهُمَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ أنْتَ ، سُبْحانَکَ وَبِحَمْدِکَ ، رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسِى ، فَتُبْ عَلَىَّ اِنَّکَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ(1) .

و نیز روایت شده : آدم اسماء بزرگ و گرانقدرى را مکتوب بر عرش حق دید ، در رابطه با آنها پرسید ، به او گفته شد : برترین موجودات از نظر منزلت نزد خدایند : محمد ، على ، فاطمه ، حسن و حسین . آدم براى قبول توبه و بالا رفتن درجه و منزلتش ، به حقیقت آن اسماء متوسل شد و از برکت آن حال و قال ، توبه اش را پذیرفتند(2) .

آرى همین که باران الهامات حق براى جلوه ى کلمات ، بر دانه ى عشق و محبت آدم فرو ریخت ، نبات اقرار و اعتراف ظلم به نفس رویید ، و کار آدم از چاه بشرى به دعا و گریه و استغاثه کشید ، درخت اجتباء از سرزمین روحش سرکشید و گل توبه بر آن درخت شکفت :

 ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَى (3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مجمع البیان : 1 / 112 ; بحار الأنوار : 11 / 157 ، باب 3 .

2 ـ مجمع البیان : 1 / 113 ; بحار الأنوار : 11 / 157 ، باب 3 .

3 ـ طه ( 20 ) : 122 .

سپس پروردگارش او را برگزید ، و توبه اش را پذیرفت ، و بر او لباس هدایت خاص درپوشاند .

گناهان

امام صادق (علیه السلام) در قطعه اى بسیار زیبا و جالب که صورت توبه نامه دارد ، به گناهانى که توبه از آنها واجب فورى و واجب اخلاقى و شرعى است ، بدین صورت اشاره دارند ، گناهانى که اگر جبران نشود و با توبه ى حقیقى از صفحه ى پرونده زدوده نگردد ، موجب عذاب الهى در روز جزا و اختلال در زندگى در عرصه گاه دنیاست : ضایع کردن واجبات خداوند ، و توقف از فرایض و تضییع حق پروردگار از قبیل نماز ، زکات ، روزه ، جهاد ، حج ، عمره ، وضوى کامل ، غسل ، عبادت شب ، کثرت ذکر ، کفاره ى قسم ، استرجاع در مصیبت و روى گرداندن از حقایقى که در به جا آوردنش از واجب و مستحب کوتاهى شده .

ارتکاب گناهان کبیره ، روى آوردن به معاصى ، انجام گناهان ، کسب زشتیها ، برخورد به شهوات ، به عهده گرفتن خطا و خلاصه انجام هر معصیت به عمد و اشتباه ، و در پنهان و آشکار .

ریختن خون به ناحق ، عقوق والدین ، قطع رحم ، فرار از جبهه ، تهمت به پاکدامن ، خوردن مال یتیم به ظلم و ستم ، شهادت دروغ ، کتمان شهادت ، دین فروشى به بهاى اندک ، رباخوارى ، خیانت ، مال حرام ، جادو ، کهانت ، فال بد زدن ، شرک ، ریا ، دزدى ، شرابخوارى ، کم گذاشتن از کیل ، خیانت و ظلم در ترازو دارى ، کینه و دشمنى ، دو رویى ، پیمان شکنى ، افترا زدن ، مکر و حیله ، شکستن تعهد در برابر اهل ذمه ، قسم ، غیبت ، سخن چینى ، بهتان ، عیب جویى و خرده گیرى ، بدگویى ، لقب هاى بد دادن به اشخاص ، آزار همسایه ، ورود به خانه ى مردم بدون اجازه ، فخر فروشى ، کبر ، اصرار بر گناه ، روحیه ى

استکبارى ، راه رفتن به کبر و بزرگ منشى ، ستم در حکم راندن ، ظلم به هنگام خشم ، تعصب ورزیدن ، تقویت ستمکار ، کمک بر گناه و دشمنى ، کمى عدد در اهل و مال و فرزند ، بدگمانى به مردم ، متابعت هوى ، عمل به شهوت ، امر به منکر ، نهى از معروف ، فساد در زمین ، انکار حق ، روى آوردن به ستمگران در غیر حق ، مکر ، خدعه ، بخل ، گفتار به نادانى ، خوردن میته و خون و گوشت خوک ، و آنچه براى غیر خدا ذبح شده ، حسد ، تجاوز ، دعوت به زشتى ، آرزو بردن به آنچه از جانب خدا عنایت شده ، خودپسندى ، منت گذاشتن در بخشش ، ستمگرى ، انکار قرآن ، تحقیر یتیم ، راندن سائل ، شکستن سوگند ، قسم دروغ ، ستم به مردم در اموال و موى و صورت و آبرو ، بد دیدن ، بد شنیدن ، بد گفتن ، بد عمل کردن با دست ، قدم بد برداشتن ، به بدى لمس کردن ، به زشتى حدیث نفس نمودن ، قسم باطل(1) .

ترک آنچه واجب است و آلوده شدن به آنچه حرام است ، در این مقاله ى ملکوتى به وسیله ى امام ششم بیان شده ، و به عنوان گناهانى که توبه از آن ضرورى است به شماره آمده .

آثار سوء گناهان

بر اساس آیات قرآن مجید و معارف اهل بیت ، براى گناهان در دنیا و آخرت آثار سویى است که اگر گنهکار از گناهانش توبه نکند ، بدون تردید گرفتار آن آثار سوء خواهد شد .

 بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (2) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الأنوار : 94 / 328 ، باب 2 .

2 ـ بقره ( 2 ) : 81 .

آرى ، آنان که به تحصیل گناه برخاستند و گناه سراسر وجودشان را پوشاند ، اصحاب آتشند ، و در آن همیشگى و جاودانه خواهند بود .

 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالاَْخْسَرِینَ أَعْمَالاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً * أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلاَ نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً (1) .

به مردم بگو : شما را خبر دهم که زیانکارترین مردم چه کسانى هستند ، آنان که تمام کوشش و تلاششان در زندگى دنیا نابود شده ، ولى خیال مى کنند عمل نیک انجام مى دهند .

اینان مردمى هستند که به آیات پروردگارشان و لقاى او کافر شدند ، به این خاطر اعمالشان تباه شد ، لذا در قیامت بر آنان میزانى به پا نمى کنیم (میزان براى کسانى برپا مى شود که اعمال قابل سنجیدن داشته باشند ، این آلودگان عاصى و خائنان بى پروا ، چون عمل و سعیشان نابود شده ، میزانى براى آنها برپا نمى شود ) .

 فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ . . . (2) .

اینان را در دل ، بیمارى نفاق است ، خداوند بر این بیمارى مى افزاید و براى ایشان است عذاب دردناک .

 فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ . . . (3) .

آنان که در دل ، بیمارى نفاق دارند مشاهده مى کنى به سوى دشمنان خدا ، یهود و نصارى مى شتابند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کهف ( 18 ) : 103 ـ 105 .

2 ـ بقره ( 2 ) : 10 .

3 ـ مائده ( 5 ) : 53 .

 وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ . . . (1) .

و اما آنان که در دل ، بیمارى نفاق دارند آلودگى بر آلودگى اینان اضافه مى شود .

 إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً (2) .

همانا کسانى که اموال ایتام را به ستم مى خورند ، جز این نیست که هم اکنون آتش مى خورند ، و به زودى وارد آتش سوزان مى شوند .

گروهى از محققین بر اساس این آیه ى شریفه و آیات دیگرى که از نظر معنا همانند این آیه هستند ، عقیده دارند جریمه ى گنهکار در روز قیامت همان گناه اوست ، به این معنا که این گناه گنهکار است که در قیامت به صورت عذاب دردناک ظهور مى کند و گنهکار را براى ابد اسیر خود نموده و او را شکنجه مى دهد .

 إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالهُدَى وَالْعَذَابَ بِالمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (3) .

آنان که آنچه را خداوند از کتاب نازل نموده ، کتمان مى نمایند و آن را در برابر بهاى اندکى مى فروشند ، جز آتش چیزى نمى خورند ، خداوند در قیامت با آنان سخن نمى گوید ، و آنان را تزکیه از گناه و آلودگى نمى نماید ، و براى آنان عذاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ توبه ( 9 ) : 125 .

2 ـ نساء ( 4 ) : 10 .

3 ـ بقره ( 2 ) : 174 ـ 175 .

دردآورى است .

اینان کسانى هستند که گمراهى را با هدایت ، و عذاب را با مغفرت مبادله کرده اند ، و چه اندازه در برابر عذاب خدا طاقت دارند ؟!

 مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَاد اشْتَدَّتْ بِهِ الِّریحُ فِی یَوْم عَاصِف لاَّ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْء ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ (1) .

اعمال مردمى که به پروردگارشان کافر شدند ، به مانند خاکسترى در برابر تندبادى در یک روز طوفانى است ، آنها قدرت ندارند کمترین چیزى از آنچه انجام داده اند به دست آورند ، و این گمراهى دورى است !

از اینگونه آیات استفاده مى شود ، که آثار سوء گناه که خیلى بیش از اینهاست عبارت است از :

همنشینى با آتش در قیامت ، جاودانه بودن در عذاب ، زیان و خسارت در دنیا و آخرت ، نابود شدن همه ى تلاش و کوشش انسان ، حبط اعمال در محشر ، برپا نشدن ترازوى سنجش در قیامت ، اضافه شدن گناه بر اثر عدم توبه ، شتاب به سوى دشمنان خدا ، قطع رابطه ى حق با انسان ، تزکیه نشدن در قیامت ، تبدیل هدایت به گمراهى ، مبادله ى عذاب با مغفرت .

حضرت سجاد (علیه السلام) در روایتى مفصل به آثار سوء گناهان به این صورت اشاره مى فرمایند :

گناهانى که نعمت ها را تغییر مى دهند : تجاوز به حقوق مردم ، کناره گرفتن از عادت خیر ، از بین رفتن نیکى به مردم ، کفران نعمت ، ترک شکر .

گناهانى که موجب ندامت و حسرت است : قتل نفس ، ترک صله ى رحم ، واگذاشتن نماز تا از دست رفتن وقت ، ترک وصیت ، باز نگرداندن حقوق مالى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ابراهیم ( 14 ) : 18 .

مردم ، منع زکات تا رسیدن مرگ و لال شدن زبان .

گناهانى که باعث زوال نعمت است : عصیان عارف به ستم ، تعدى به مردم ، استهزاء افراد ، خوار نمودن انسانها .

گناهانى که نعمت ها را دفع مى کند و نمى گذارد به انسان برسد : اظهار احتیاج ، خواب ثلث اول شب تا از دست رفتن نماز ، خواب صبح تا ضایع شدن نماز ، کوچک شمردن نعمت ، شکایت از حضرت حق .

گناهانى که باعث پرده درى است : شرابخوارى ، قمار بازى ، دلقک بازى ، کار لغو ، شوخى ، گفتن عیوب مردم ، همنشینى با مى خواران .

گناهانى که سبب نزول بلا و حادثه است : نرسیدن به داد اندوهگین ، ترک یارى ستمدیده ، ضایع کردن امر به معروف و نهى از منکر .

گناهانى که موجب پیروزى دشمنان است : ظلم آشکار ، اظهار معاصى ، مباح شمردن حرام ، سرپیچى از خوبان ، اطاعت از بدکاران .

گناهانى که باعث مرگ زودرس است : قطع رحم ، سوگند دروغ ، گفتار کذب ، زنا ، بستن راه مسلمین ، ادعاى امامت به ناحق .

گناهانى که سبب قطع امید است : یأس از رحمت ، ناامیدى شدید از لطف خدا ، تکیه بر غیر حق ، تکذیب وعده ى پروردگار .

گناهانى که موجب تاریکى هواست : سحر و کهانت ، ایمان به تأثیر ستارگان ، تکذیب قدر ، عقوق والدین .

گناهانى که علت برداشته شدن پرده ى حرمت است : وام گرفتن به نیت پس ندادن ، اسراف در خرج ، بخل بر زن و فرزند و ارحام ، بداخلاقى ، کم صبرى ، به کار گرفتن بى حوصلگى ، خود را به تنبلى زدن ، سبک شمردن اهل دین .

گناهانى که مورث رد شدن دعاست : نیت بد ، زشتى باطن ، دورویى با برادران دینى ، باور نداشتن به اجابت دعا ، به تأخیر انداختن نماز تا از بین رفتن وقت ،

ترک تقرب به حق با روى گرداندن از کار خیر و صدقه ، ناسزا گفتن و فحش در کلام .

گناهانى که سبب حبس باران مى شود : ستم قاضیان در احکام ، شهادت ناحق ، کتمان شهادت ، منع زکات و قرض ، سنگدلى نسبت به نیازمندان و تهیدستان ، ستم بر یتیم و نیازمند ، راندن سائل ، و رد کردن تهیدست در شب تار(1) .

امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رابطه با گناهان مى فرمایند :

لَو لَمْ یَتَوَعَّدِ اللهُ عَلى مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ اَنْ لاَ یُعْصى شُکْراً لِنِعَمِهِ(2) .

اگر خداوند بر عصیان بندگانش نسبت به خود وعده ى عذاب نداده بود ، هر آینه واجب بود به خاطر شکر نعمتهایش معصیت نشود !

بنابراین بیایید از باب تقدیر و تشکر از نعمتهاى حضرت حق ، که احدى را قدرت شمارش آن نیست ، از هرگونه معصیت و گناهى خوددارى کنیم ، و نسبت به گذشته ى زشت خود ، در مقام عذرخواهى و توبه و ندامت برآییم ، که اینگونه حرکت باعث مغفرت و رحمت ، و غرق شدن در لطف و عنایت حضرت محبوب است .

راه توبه ى واقعى

با توجه به آثار بسیار مهم توبه ، که عبارت از رسیدن به مغفرت و رحمت و رضوان حق است ، و نیز پیدا شدن لیاقت براى ورود به بهشت ، و امان یافتن از عذاب جهنم ، و بیرون شدن از جاده ى گمراهى ، و قرار گرفتن در مسیر هدایت ، و پاک شدن پرونده از سیاهى و ظلمت ، باید گفت : توبه مسأله اى است عظیم ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ معانى الاخبار : 270 ، باب معنى الذنوب التى تغیر النعم ، حدیث 2 ; وسائل الشیعه : 16 / 281 ، باب 41 ، حدیث 21556 ; بحار الأنوار : 70 / 375 ، باب 138 ، حدیث 12 .

2 ـ نهج البلاغه : 842 ، حکمت 290 ; بحار الأنوار : 70 / 364 ، باب 137 ، حدیث 96 .

و برنامه اى است بزرگ ، و حقیقتى است فوق العاده ، و واقعیتى است ملکوتى و عرشى .

توبه به اینکه انسان استغفراللهى بگوید و در باطن اندکى دچار حیا شود ، و در جلوت یا خلوت اشکى بریزد حاصل نمى شود ، زیرا بسیارند مردمى که بدین صورت توبه مى کنند ، ولى پس از اندک مدتى به همان گناهانى که آلوده بودند باز مى گردند !

بازگشتن به گناه ، بالاترین دلیل این معناست که توبه ى حقیقى حاصل نشده ، و بازگشت واقعى تحقق پیدا نکرده .

توبه و بازگشت واقعى ، آنچنان مهم و باعظمت است که قسمت عمده اى از آیات قرآن و معارف الهیه به آن اختصاص یافته است .

توبه ى حقیقى از دیدگاه امام على (علیه السلام)

امام به شخصى که به عنوان توبه جمله ى استغفر اللّه را به زبان جارى کرد ، فرمودند : مادر بر عزایت بگرید ، مى دانى توبه چیست ؟ توبه درجه ى علیّین است ، و آن اسمى است واقع بر شش معنا :

1 ـ پشیمانى بر آنچه که گذشت

2 ـ تصمیم جدى بر بازنگشتن به گناه

3 ـ ادا کردن حقوق مردم به مردم

4 ـ اداى واجبات ضایع شده

5 ـ آب کردن گوشتى که بر گناه به بدن روییده تا جایى که اثرى از آن گوشت بر استخوان نماند ، و گوشت تازه در حال عبادت بین پوست و استخوان بروید .

6 ـ چشاندن رنج طاعت به بدن ، چنانکه لذت معصیت به آن چشانده شد ،

پس از عبور از این شش مرحله بگو : استغفر اللّه(1) .

تائب باید به حقیقت توبه کند ، و عزمش براى ترک گناه جزم باشد ، و نیت بازگشت به گناه از صفحه ى دلش براى همیشه زدوده شود ، و به امید توبه ى دوباره و سه باره و صد باره وارد گناه نگردد ، که این امید بدون شک امیدى شیطانى و حالتى مسخره است ، امام هشتم (علیه السلام) در روایتى مى فرمایند :

مَنِ اسْتَغْفَرَ بِلِسَانِهِ وَلَمْ یَنْدَمْ بِقَلْبِهِ فَقَدِ اسْتَهْزَأَ بِنَفْسِهِ . . .(2)

کسى که به زبان استغفار کند ولى به قلب پشیمان نباشد ، خود را مسخره کرده !

راستى خنده آور است و بسیار جاى تأسف است که انسان به امید دست یافتن به دوا ، خود را مریض کند ، و چه اندازه باعث خسارت است که آدمى به امید توبه مرتکب جرم و گناه و خطا و معصیت گردد ، و به خود تلقین نماید که همواره درِ توبه باز است ، بنابراین گناه مى کنم و سپس آراسته به توبه مى شوم !

اگر توبه جدى باشد ، اگر توبه از روى حقیقت انجام بگیرد ، اگر توبه با شرایطى که دارد تحقق یابد ، بدون تردید روح تصفیه مى شود ، نفس به پاکى مى رسد ، دل صفا مى گیرد ، و زنگ گناه از همه ى اعضا و جوارح ، و باطن و ظاهر زدوده مى گردد .

توبه نباید حرفه اى باشد ، چرا که گناه ظلمت است و توبه روشنایى ، و رفتو آمد زیاد میان تاریکى و روشنایى دیدگان جان را مختل مى سازد . اگر پس از توبه از یک گناه ، دوباره به گناه باز گردیم ، معلوم مى شود توبه نکرده ایم .

نفس همانند تنوره ى جهنم است ، پر شدنى نیست ، از گناه خسته و سیر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه : 878 ، حکمت 417 ; وسائل الشیعه : 16 / 77 ، باب 87 ، حدیث 21028 ; بحار الأنوار : 6 / 36 ، باب 20 ، حدیث 59 .

2 ـ کنز الفوائد : 1 / 330 ، فصل حدیث عن الإمام الرضا ( ع ) ; بحار الأنوار : 75 / 356 ، باب 26 ، حدیث 11 .

نمى شود ، حالت زیاده خواهى او کم نمى گردد ، و همین امور باعث در جا زدن انسان و واماندگیش از حرکت به سوى حق است ، درب این تنوره را باید با توبه بست ، و سرکشى این موجود عجیب را باید با توبه ى واقعى مهار کرد .

توبه انقلاب حال و تحقق تحول در دل و جان است که با این تحول ، رابطه ى انسان با گناه و عوامل آن بسیار ضعیف ، و با حق و حقیقت و علل پاکى و نورانیت فوق العاده قوى مى گردد .

توبه ابتداى حیاتى تازه است ، حیاتى عرشى و ملکوتى ، که در این حیات ، قلب تسلیم خدا ، نفس تسلیم به حسنات ، و درون و برون روى گردان از همه ى آلودگیهاست .

توبه خاموش کردن چراغ هواى نفس ، و قرار گرفتن در هواى حق است .

توبه خاتمه دادن به حکومت شیطان در درون ، و زمینه سازى حکومت حق در باطن است .

براى هر گناهى توبه اى مخصوص است

عده اى از مردم تصور مى کنند اگر به خاطر انواع گناهان خود ، از خداوند عذرخواهى کنند و جمله ى اَسْتَغْفِرُاللّهَ رَبّى وَاَتُوبُ اِلَیْه را بر زبان جارى کنند ، و گوشه ى مسجد یا حرمى از حرم هاى اهل بیت زیارتى بخوانند و اشکى بریزند ، توبه حاصل مى شود ; در صورتى که آیات و روایات مربوط به توبه ، این روش را به عنوان توبه قبول ندارند ، اینگونه مردم باید توجه داشته باشند که توبه بر حسب اختلاف گناهان مختلف است ، براى هر گناهى توبه اى خاص مقرر است که اگر انسان توبه ى مخصوص به آن گناه را تحقق ندهد ، پرونده ى او از آن گناه پاک نمى شود و مظلمه ى آن تا قیامت بر عهده ى او باقى مى ماند ، و در آن روز به اسارت عذاب آن گناه دچار خواهد شد .

تمام گناهان را مى توان در سه مرحله خلاصه کرد :

1 ـ گناهانى که به صورت ترک عبادات واجبه و طاعات لازمه صورت گرفته ، مانند : ترک نماز ، روزه ، زکات ، خمس ، جهاد و . . .

2 ـ گناهانى که به صورت تخلف از نواحى حق صورت گرفته و اصطکاکى با حق مردم ندارد ، مانند : شرب خمر ، چشم چرانى ، زنا ، قمار ، لواط ، استمناء ، استماع موسیقى حرام و . . .

3 ـ گناهانى که علاوه بر نافرمانى از اوامر حق ، حقوقى از مردم را ضایع نموده ، مانند : قتل نفس ، سرقت ، ربا ، غصب ، خوردن مال یتیم ، رشوه ، ضربه زدن به بدن یا مال مردم و . . .

توبه از گناهان دسته ى اول ، انجام ترک شده هاست : خواندن نماز ، گرفتن روزه ، رفتن به حج ، پرداخت خمس و زکات تمام دورانى که خمس و زکات به انسان تعلق گرفته .

توبه از گناهان دسته ى دوم ، استغفار و پشیمانى ، و عزم بر ترک جدى نسبت به آن گناهان است ، به صورتى که انقلاب حال انسان باعث شود که اعضا و جوارح از هوس بازگشتن به گناه باز مانند .

توبه از گناهان دسته ى سوم ، رجوع به مردم و پاک شدن از حقوق آنهاست ، به اینکه قاتل خود را در اختیار خانواده ى مقتول بگذارد ، تا او را قصاص کنند ، یا خونبهاى مقتول را از او بگیرند ، یا وى را عفو نمایند ، رباخوار باید تمام رباهاى گرفته شده را به مردم باز گرداند ، غاصب باید اشیاى غصب شده را به صاحبانش پس بدهد ، مال یتیم و رشوه باید به مالکانش باز گردد ، دیه ى ضربه هاى بدنى باید پرداخت شود و خسارتهایى که به اموال مردم زده شده باید جبران گردد . براى تحقق توبه ى واقعى باید از نفوذ سه جاذبه آزاد شد .

1 ـ شیطان

لفظ شیطان و ابلیس در حدود 98 بار در قرآن مجید ذکر شده ، موجود خطرناک و وسوسه گرى که هدفى جز بریدن انسان از عبادت و طاعت حق ، و درانداختنش به انواع گناهان و معاصى ندارد .

کتاب خدا از انسان گمراه و گمراه کننده ، و از موجودى نامریى که باطن آدمى را در حوزه ى وسوسه قرار مى دهد تعبیر به شیطان نموده .

شیطان از ماده ى شطن و شاطن به معناى خبیث و پست و سرکش و متمرد ، و گمراه و گمراه کننده آمده ، چه این موجود از نوع انسان باشد یا نوع جن .

کتاب خدا و روایات و اخبارى که به عنوان تفسیر و توضیح قرآن ، از پیامبر و ائمه ى طاهرین نقل شده خصوصیات شیاطین انسى و جنى را بدین صورت بیان مى کنند :

دشمن آشکار و قسم خورده ، امر کننده به بدکارى و فحشا و دادن نسبت ناروا به خداوند ، ترساندن اهل خیر از فقیر شدن به خاطر خرج کردن در راه خیر ، انداختن انسان در لغزش ، کشاندن آدمى به گمراهى به صورتى که از سعادت بسیار بسیار دور شود ، زمینه سازى براى شرب خمر ، قمار ، شرط بندیهاى حرام ، ایجاد عداوت و کینه در قلوب مردم نسبت به یکدیگر ، جلوه دادن کار زشت ، وعده ى ناحق دادن ، ایجاد غرور در باطن ، به خوارى کشیدن انسان ، ایجاد مانع در راه حق ، دعوت به امورى که مورث عذاب جهنم است ، زمینه ى ایجاد طلاق بین زن و شوهر ، فراهم آوردن زمینه ى قرارداد بین مردم براى معصیت ، جلوه دادن عشق به دنیا ، ایجاد محبت بیش از حد نسبت به پول ، مغرور کردن انسان براى ارتکاب گناه به امید توبه ، ایجاد خود بینى ، بخل ، غیبت ، دروغ ، تحریک شهوات ، تشویق به ارتکاب گناه علنى ، تحریک خشم و غضب .

انسان تا در اسارت جاذبه ى شیاطین انسى و جنى است ، امکان توبه ى واقعى براى او وجود ندارد ، چرا که با حاکمیت نفوذ شیاطین ، انسان پس از توبه دوباره وسوسه به گناه مى شود ، و عهد توبه را شکسته ، و به طاعت از شیاطین تن مى دهد .

تائب باید با طلب توفیق از خداوند مهربان ، و ادامه ى ترک گناه ، و تمرد و سرکشى از شیاطین ، به تدریج نفوذ این عناصر خبیث را از خیمه ى حیات خود دفع کند ، و به سلطه ى این دشمنان قسم خورده خاتمه دهد ، تا مایه ى توبه و انابه در قلب بماند ، و این عهد نورانى با هجوم ظلمت نشکند .

2 ـ دنیا

کیفیت رابطه ى انسان با تمام عناصر مادى ، و آنچه که عامل تداوم حیات و بقاء است دنیاى آدمى است .

اگر این رابطه بر اساس خواسته ى حق نظام گرفته باشد ، بدون شک دنیاى انسان دنیاى ممدوح و موجب آبادى آخرت است ، و اگر رابطه ى انسان با شئون مادى بر اساس هواى نفس و خواسته هاى بى حد و مرز شکل گرفته باشد ، دنیاى انسان دنیاى مذموم و باعث خرابى آخرت است .

البته رابطه اى که بر اساس هواى نفس ، و خواسته هاى بى قید و شرط با عناصر مادى نظام گرفته باشد زمینه اى قطعى براى افتادن در عرصه ى گناه است .

در سایه ى این رابطه ى غلط است که انسان دچار عشق مفرط به شهوات و مسائل مالى مى گردد ، و از این رهگذر در گردونه ى مخالفت با اوامر و نواهى حق قرار مى گیرد .

اینگونه رابطه باعث مغرور شدن به امور مادى و شهوات است ، و نتیجه ى آن زیان سنگین ، و سپس ورود به آخرت همراه با کوله بارى از خسارت است .

على (علیه السلام) درباره ى این چنین دنیا مى فرمایند :

الدُّنْیَا تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ . . .(1)

دنیا مغرور مى کند ، و زیان مى زند ، و مى گذرد .

خداوند در شب معراج ، درباره ى ویژگیهاى گرفتاران به دنیاى مذموم به پیامبرش فرمود : اهل دنیا آنانند که خوراک و خنده و خواب و خشمشان زیاد است ، خشنودى آنان به عنایت حق اندک و رضایتشان از مردم کم است ، از بدى خود نسبت به مردم عذر و پوزش نطلبند ، و معذرت دیگران را نیز قبول ننمایند ، به وقت طاعت تنبل ، و به هنگام گناه شجاع و قدرتمندند ، آرزویشان دراز و اجلشان نزدیک ، و اهل محاسبه ى نفس نیستند ، سودشان اندک ، سخن گفتنشان بسیار ، و ترسشان از عذاب حق کم ، و شادى و خوشحالى آنان به وقت خوردن زیاد است .

به هنگام راحت و آسایش شکر نکنند ، در بلا و مصیبت صبر ننمایند ، بسیار مردم در نظرشان اندک است ، به کارى که انجام نداده اند خود را مى ستایند ، و نسبت به چیزى که براى آنان نیست ادعا دارند ، و به آنچه که آرزو دارند سخن مى گویند ، بدیهاى مردم را ذکر مى کنند ، و خوبیهاى آنان را پنهان مى دارند ، پیامبر عرضه داشت : پروردگارا ! در اهل دنیا غیر از این عیوب ، عیبى هست ؟ خطاب شد : اى احمد ! عیب اهل دنیا زیاد است ، در آنان نادانى و حماقت وجود دارد ، نسبت به آموزگار خود فروتنى ندارند ، خود را به نظر خویش عاقل مى دانند ، در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه : 877 ، حکمت 415 ; غرر الحکم : 135 ، الدنیا دار غرور ، حدیث 2347 ; روضة الواعظین : 2 / 441 ، مجلس فى ذکر الدنیا .

حالى که نزد آگاهان احمقانند(1) !

اگر کسى از گناهانش توبه کند ولى در عین توبه در سیطره و سلطه و حکومت اینگونه جاذبه ها و کشش هاى مادى باشد ، آیا توبه ى او پابرجا مى ماند ، و در عرصه گاه توبه مى تواند قدمى ثابت و مستقیم داشته باشد ؟

توبه کننده ، تا از نفوذ اینگونه امور آزاد نشود ، توبه ى واقعى براى او غیرممکن است ، چرا که توبه مى کند ولى هجوم یکى از این امور باعث توبه شکنى او مى شود .

3 ـ آفات

علایق غلط ، محبت هاى بیجا ، عشق افراطى به لذتها ، شهوات نامحدود ، امیال بى حد و مرز ، غرایز خارج از چهارچوب حق ، هواى نفس و خواسته هاى بى محاسبه ، آفات خطرناکى هستند که تا در زندگى انسان جولان دارند ، مانع از تحقق توبه ى واقعى اند ، توبه کننده باید تمام این امور را از وجود خود پاک نماید ، و به علاج این امراض اقدام کند ، تا راه ظهور توبه ى جدى باز شود .

هدیه ى خداوند به توبه کنندگان واقعى

معصوم مى فرماید : خداوند عزّ و جل به توبه کنندگان سه خصلت عنایت فرموده که اگر خصلتى از آنها را به تمام اهل آسمانها و زمین مرحمت مى فرمود ، هر آینه به آن خصلت نجات پیدا مى کردند :

1 ـ ( إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ المُتَطَهِّرِینَ (2) .

خداوند توبه کنندگان از هر گناه و پاک شوندگان از هر آلودگى را دوست دارد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ارشاد القلوب : 1 / 200 ، باب الرابع و الخمسون ; بحار الأنوار : 74 / 23 ، باب 2 ، حدیث 6 .

2 ـ بقره ( 2 ) : 222 .

پس کسى که خداوند او را دوست بدارد عذابش نخواهد کرد .

2 ـ ( الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْء رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ * رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْن الَّتِى وَعَدتَّهُمْ وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّیِّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ * وَقِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَمَن تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (1) .

فرشتگانى که عرش را حمل مى کنند و فرشتگان حول عرش ، در تسبیح و حمد پروردگارشان هستند ، و مؤمن به خدایند ، و براى اهل ایمان طلب مغفرت مى کنند ; پروردگار ما ! علم و رحمتت همه چیز را فرا گرفته ، آنان که توبه کردند و راهت را پیروى نمودند مورد مغفرت قرار بده ، و از عذاب جهنم نگاه دار . خداوندا ! آنان را در بهشت عدنى که به آنان وعده دادى ، با پدران و همسران و فرزندان ایشان که صالح شدند درآور ، همانا تو عزیز و حکیمى ، و آنان را از بدیها حفظ کن ، و کسى را که امروز از بدیها حفظ کنى او را مورد رحمت قرار داده اى و این است آن فوز عظیم .

3 ـ ( وَالَّذِینَ لاَ یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ یَزْنُونَ وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثَاماً * یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَاناً * إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَات وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (2) .

آنان که با خداوند معبود دیگرى را نمى خوانند ، و خون کسى را که خدا محترم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غافر ( 40 ) : 7 ـ 9 .

2 ـ فرقان ( 25 ) : 68 ـ 70 .

دانسته جز به حق نمى ریزند ، و زنا نمى کنند ، که هر کس این عمل انجام بدهد به جزایش مى رسد ، عذابش در قیامت دوچندان مى شود و با ذلت و خوارى در آتش ، همیشگى و جاودانه مى گردد . مگر آنان که توبه کنند و ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند ، پس خداوند زشتى هاى آنها را به خوبیها تبدیل کند که خداوند آمرزنده ى مهربان است(1) .

قرآن و مسأله ى باعظمت توبه

لفظ توبه و مشتقات آن نزدیک به 87 بار در قرآن مجید ذکر شده و این کثرت ذکر ، دلیل بر عظمت این حقیقت در پیشگاه حضرت محبوب است .

مسأله ى توبه را در قرآن کریم مى توان به پنج بخش تقسیم کرد :

1 ـ امر به توبه .

2 ـ راه توبه ى واقعى .

3 ـ پذیرش توبه .

4 ـ روى گردانى از توبه .

5 ـ علت قبول نشدن توبه .

1 ـ امر به توبه

 وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ . . . (2) .

از خداوند به خاطر گناهانتان طلب آمرزش نمایید ، آنگاه به سوى او روى آورده از تمام معاصى و خطاهایتان توبه کنید .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کافى : 2 / 432 ، حدیث 5 ; بحار الأنوار : 6 / 39 ، باب 20 ، حدیث 70 .

2 ـ هود ( 11 ) : 3 .

 وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (1) .

اى اهل ایمان ! همگى به سوى خدا باز گردید ، از تمام گناهان خود توبه کنید ، باشد که رستگار شوید .

راغب اصفهانى در کتاب مفردات مى گوید : فلاح در قیامت عبارت است از حیات بدون مرگ ، عزت بى ذلت ، علم منهاى جهل ، غناى بدون تهیدستى(2) .

 یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً (3) .

اى کسانى که ایمان آوردید ! به جانب خدا باز گشته ، از تمام معاصى خود توبه کنید ، توبه ى خالص .

در این آیات ، خداوند مهربان اهل ایمان و غیر آنان را امر به توبه مى نماید ، اطاعت از امر حق واجب و موجب غفران و رحمت ، و عصیان از امر خداوند حرام و مورث غضب و عذاب ، و خزى دنیا و خوارى آخرت و هلاک ابدى و دایمى است .

2 ـ راه توبه ى واقعى

توبه مسأله ى ساده و آسانى نیست ، توبه همراه با یک سلسله شرایط معنوى و عملى قابل تحقق است .

حال ندامت ، تصمیم بر آینده اى ملکوتى و پاک ، تبدیل سیئات اخلاقى به حسنات اخلاقى ، اصلاح عمل ، جبران گذشته و تکیه کردن بر ایمان به خدا و قیامت عناصرى است که ساختمان توبه از آنها ساخته مى شود ، و بناى انابه از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نور ( 24 ) : 31 .

2 ـ مفردات راغب : 64 ، ماده ى ( فلح ) .

3 ـ تحریم ( 66 ) : 8 .

آنها برپا مى گردد .

 إِلاَّ الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (1) .

مگر آنان که با گناه قطع رابطه کرده به خدا بازگشتند ، و اخلاق و عمل خود را اصلاح نمودند و آنچه را از حق پنهان مى داشتند براى مردم بیان کردند ، پس توبه ى ایشان را مى پذیرم و من پذیرنده ى توبه و مهربانم .

 إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَة ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیب فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً (2) .

محققاً بازگشت و توبه ى کسانى مورد توجه است که بدى را از روى جهالت انجام دهند ، سپس به زودى و بدون فوت وقت و تأخیر انداختن توبه رو به جانب حق کنند ، خداوند توبه ى آنان را مى پذیرد که خداوند علیم و حکیم است .

 فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (3) .

کسى که بعد از ستمش بر قانون و بر مردم و بر نفس خویش ، توبه کند و عقیده و اخلاق و عملش را اصلاح نماید ، خداوند توبه اش را مى پذیرد ، همانا خداوند آمرزنده و مهربان است .

 وَالَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بقره ( 2 ) : 160 .

2 ـ نساء ( 4 ) : 17 .

3 ـ مائده ( 5 ) : 39 .

رَحِیمٌ (1) .

آنان که کار زشت کردند ، سپس بعد از زشتى توبه کردند ، و اهل ایمان شدند ، همانا پروردگارت بعد از توبه ى آنان ، آمرزنده ى مهربان است .

 فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ . . . (2) .

گنهکاران اگر توبه کردند و نماز را به پا داشتند و زکات پرداختند ، پس برادران دینى شما هستند .

بر اساس این آیات ، ایمان به خدا و قیامت ، اصلاح عقیده و اخلاق و عمل ، بازگشت فورى و بدون تأخیر ، قطع رابطه با ستم ، برپا داشتن نماز ، پرداخت زکات ، و بازگرداندن حقوق مالى مردم به مردم از شرایط توبه ى واقعى است ، و هر کس به این صورت توبه کند ، بدون تردید به حقیقت توبه رسیده و توبه ى حقیقى را محقق ساخته و توبه اش صد در صد مورد قبول حق است .

3 ـ پذیرش توبه

گنهکار زمانى که امر حضرت حق را در مسأله ى توبه اطاعت کرد ، و به شرایط توبه عمل کرد ، و راهى را که قرآن براى توبه ترسیم نموده پیمود ، بدون تردید خداوند مهربان که وعده ى قبولى توبه به گنهکار داده ، توبه اش را مى پذیرد و نشان قبولى توبه بر پرونده اش ثبت مى کند و وى را از گناه پاک نموده ، ظلمت و تاریکى باطنش را به نور و سپیدى تبدیل مى نماید .

 أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ . . . (3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعراف ( 7 ) : 153 .

2 ـ توبه ( 9 ) : 11 .

3 ـ توبه ( 9 ) : 104 .

آیا ندانسته اند که همانا خداوند توبه را از بندگانش قبول مى کند ؟

 وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ . . . (1) .

و اوست خداوندى که توبه را از بندگانش مى پذیرد و از بدیهاى آنان گذشت مى کند .

 غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ . . . (2) .

خداوند آمرزنده ى گناه و قبول کننده ى توبه است .

4 ـ روى گردانى از توبه

اگر توبه نکردن گنهکار به علت مأیوس بودنش از رحمت خدا باشد باید بداند که یأس از رحمت ، جز اخلاق کافران نیست(3) .

اگر روى گردانى گنهکار از توبه به تصوّر این معنى باشد که خداوند قدرت بر آمرزش او را ندارد ، باید بداند که این حالت از اخلاق یهود عنود است(4) .

اگر روى گردانى گنهکار از توبه ، محصول تلخ تکبر او نسبت به حضرت حق و جرأت او نسبت به خداوند مهربان و اسائه ى ادب او نسبت به ربّ کریم باشد ، باید بداند خداوند عزیز اینگونه مردم متکبر و جرى و بى ادب را دوست ندارد و کسى که مورد محبّت خدا نباشد ، نجاتى در دنیا و آخرت براى او نیست(5) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ شورى ( 42 ) : 25 .

2 ـ غافر ( 40 ) : 3 .

3 ـ یوسف ( 12 ) : 87 .

4 ـ مائده ( 5 ) : 64 .

5 ـ نحل ( 16 ) : 23 ( لاَ جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ ) ; حج ( 22 ) : 38 ( إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ خَوَّان کَفُور ) ; قصص ( 28 ) : 76 ( إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِى الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ ) ; لقمان ( 31 ) : 18 ( وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فی الاَْرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور ) ; حدید ( 57 ) : 23 ( لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور ) .

گنهکار باید بداند روى گردانى از توبه ، در حالى که باب توبه باز و انجام توبه همراه با شرایطى که دارد ممکن ، و خداوند مهربان توبه پذیر است ، عین ستم بر خویش و ظلم به حقایق عالى ملکوتى است .

 . . . وَمَن لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (1) .

و آنان که ( از زشتى ها ، گناهان ، ستمکاریها ، تجاوزات ، ترک واجبات ، خوردن مال حرام ، تهمت ، غیبت ، فساد اخلاق ) توبه نکردند و به حضرت محبوب باز نگشتند ، از ستمگرانند .

 إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا المُؤْمِنِینَ وَالمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ (2) .

همانا کسانى که مردان و زنان باایمان را گداختند ، سپس توبه نکردند ، عذاب جهنم و عذاب سوزنده را سزاوارند .

5 ـ علت قبول نشدن توبه

گنهکار در صورتى که فرصت توبه داشته باشد و توبه را همراه با شرایط آن بجا آورد ، بدون تردید توبه اش مورد پذیرش حق است ، ولى اگر فرصت توبه را از دست بدهد تا مرگش فرا رسد ، آنگاه از گذشته توبه کند یا توبه اى منهاى شرایط معین شده انجام دهد یا پس از ایمان کافر گردد ، البته توبه اش مورد پذیرش نخواهد بود .

 وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ المَوْتُ قَالَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حجرات ( 49 ) : 11 .

2 ـ بروج ( 85 ) : 10 .

إِنِّی تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً (1) .

آنان که تا رسیدن مرگ کار زشت انجام دهند ، در آن وقت که وقت خروج از دنیاست بگویند توبه کردیم ، و آن کسانى که در حال کفر بمیرند ، توبه ى هیچ یک از آنها پذیرفته نیست ، براى اینان عذاب دردناک آماده کرده ایم !

 إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (2) .

آنان که بعد از ایمانشان کافر شدند و بر کفر خود افزودند ، توبه ى آنان هرگز پذیرفته نیست ، اینان همان گمراهانند .

روایات و مسأله ى با ارزش توبه

امام باقر (علیه السلام) فرمودند : آدم به حضرت حق عرضه داشت : شیطان را بر من سلطه دادى ، و او را چنین قدرتى است که همچون خون در باطن من گردش نماید ، در برابر این برنامه براى من چیزى قرار بده .

به او خطاب شد : این حقیقت را براى تو قرار مى دهم که اگر از ذرّیه ات کسى تصمیم بر گناه گرفت ، در پرونده اش نوشته نشود و اگر تصمیمش را به اجرا گذاشت همان یک گناه در نامه ى عملش ثبت گردد ، و اگر فردى از ذرّیه ات تصمیم به کار نیکى گرفت ، در نامه اش نوشته شود و اگر آن تصمیم را عملى کرد ، در نامه اش ده برابر ثبت گردد ; آدم عرضه داشت : پروردگارا ! اضافه کن ; خطاب رسید : اگر کسى از ذرّیه ات گناهى مرتکب شود ، سپس از من طلب آمرزش نماید ، او را بیامرزم ; عرضه داشت : یا رب ! بر من بیفزا ; خطاب رسید : براى آنان توبه قرار مى دهم ، و توبه را بر آنها گسترده مى نمایم تا نفس به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نساء ( 4 ) : 18 .

2 ـ آل عمران ( 3 ) : 90 .

گلویشان برسد ; عرضه داشت : خداوندا ! مرا کفایت کرد(1) .

امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا روایت نموده اند : کسى که یک سال قبل از مرگش توبه کند ، خداوند توبه اش را مى پذیرد . سپس فرمودند : همانا یک سال زیاد است ، هرکس یک ماه قبل از مرگش توبه کند ، خداوند توبه اش را قبول مى کند . سپس فرمودند : یک ماه زیاد است ، هرکس یک هفته قبل از مرگش به خداوند بازگردد ، بازگشتش پذیرفته مى شود . سپس فرمودند : یک روز هم زیاد است ، هرکس پیش از دیدن آثار دنیاى بعد توبه کند توبه اش پذیرفته است(2) !

رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند :

اِنَّ اللهَ یَقْبَلُ تَوْبَةَ عَبْدِهِ مَا لَمْ یُغَرْغِرْ ، تُوبُوا اِلَى رَبِّکُمْ قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا وَبَادِرُوا بِالاَعْمَالِ الزَّاکِیَةِ قَبْلَ اَنْ تُشْتَغَلُوا ، وَصِلُوا الَّذِى بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ بِکَثْرَةِ ذِکْرِکُمْ اِیّاهُ(3) .

خداوند توبه ى بنده اش را تا مرگ گلوگیر او نشده مى پذیرد ، پیش از مرگ توبه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عن أبی جعفر (علیه السلام) قال : إن آدم (علیه السلام) قال : یا رب ! سلطت علی ال شیطان وأجریته منی مجرى الدم فاجعل لی شیئا . فقال : یا آدم ! جعلت لک أن من هم من ذریتک بسیئة لم تکتب علیه فإن عملها کتبت علیه سیئة ومن هم منهم بحسنة فإن لم یعملها کتبت له حسنة وإن هو عملها کتبت له عشرا . قال : یا رب ! زدنی . قال : جعلت لک أن من عمل منهم سیئة ثم استغفر غفرت له . قال : یا رب ! زدنی . قال : جعلت لهم التوبة وبسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه . قال : یا رب ! حسبی .

   کافى : 2 / 440 ، باب فیما أعطى الله عز و جل آدم ( ع ) ، حدیث 1 ; بحار الأنوار : 6 / 18 ، باب 20 ، حدیث 2 .

2 ـ عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) : من تاب قبل موته بسنة قبل الله توبته ثم قال : إن السنة لکثیرة ، من تاب قبل موته بشهر قبل الله توبته . ثم قال : إن الشهر لکثیر ، من تاب قبل موته بجمعة قبل الله توبته . ثم قال : إن الجمعة لکثیرة ، من تاب قبل موته بیوم قبل الله توبته . ثم قال : إن الیوم لکثیر ، من تاب قبل أن یعاین قبل الله توبته .

   کافى : 2 / 440 ، باب فیما أعطى الله عز و جل آدم ( ع ) ، حدیث 2 ; وسائل الشیعه : 16 / 87 ، باب 93 ، حدیث 21057 ; بحار الأنوار : 6 / 19 ، باب 20 ، حدیث 4 .

3 ـ دعوات راوندى : 237 ، فصل فى ذکر الموت ; بحار الأنوار : 6 / 19 ، باب 20 ، حدیث 5 .

کنید ، به انجام اعمال پاک شتاب کنید پیش از آنکه گرفتار شوید ، بین خود و خداوند را با توجه بسیار به حضرت او اتصال دهید .

عن امیرالمؤمنین (علیه السلام) : لاَ شَفیعَ اَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ(1) .

از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده : شفاعت کننده اى کامیاب کننده تر از توبه نیست .

از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده :

اَلتَّوْبَةُ تَجُبُّ مَا قَبْلَهَا(2) .

توبه گذشته ى انسان را از بین مى برد .

على (علیه السلام) فرمودند :

اَلتَّوْبَةُ تَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَةَ(3) .

توبه رحمت خدا را نازل مى کند .

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند :

تُوبُوا اِلَى اللهِ وَادْخُلُوا فِى مَحَبَّتِهِ ، فَاِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ ، وَالْمُؤْمِنُ تَوّابٌ(4) .

به جانب خداوند باز گردید ، و خود را در محبتش در آورید ، همانا خداوند دوستدار توبه کنندگان و پاکیزگان است و مؤمن توبه اش بسیار است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نهج البلاغه : 863 ، حکمت 371 ; من لا یحضره الفقیه : 3 / 574 ، باب معرفة الکبائر التى اوعد اللّه ، حدیث 4965 ; بحار الأنوار : 6 / 19 ، باب 20 ، حدیث 6 .

2 ـ عوالى اللئالى : 1 / 237 ، الفصل التاسع ، حدیث 150 ; مستدرک الوسائل : 12 / 129 ، باب 86 ، حدیث 13706 ; میزان الحکمه : 2 / 636 ، التوبة ، حدیث 2111 .

3 ـ غرر الحکم : 195 ، آثار التوبة ، حدیث 3835 ; مستدرک الوسائل : 12 / 129 ، باب 86 ، حدیث 13707 ; میزان الحکمه : 2 / 636 ، التوبة ، حدیث 2112 .

4 ـ خصال : 2 / 623 ، حدیث 10 ; بحار الأنوار : 6 / 21 ، باب 20 ، حدیث 14 .

حضرت رضا (علیه السلام) از پدرانش از رسول خدا روایت مى کند :

مَثَلُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ کَمَثَلِ مَلَک مُقَرَّب وَاِنَّ الْمُؤْمِنَ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ اَعْظَمُ مِنْ ذَلِکَ ، وَلَیْسَ شَىْءٌ اَحَبَّ اِلَى اللهِ مِنْ مُؤْمِن تائِب اَوْ مُؤْمِنَة تَائِبَة(1) .

مثل مؤمن نزد خداى عزوجل همچون فرشته ى مقرب است ، و همانا مؤمن نزد پروردگار عظیم تر از فرشته ى مقرب است ، چیزى نزد خداوند محبوبتر از مؤمن و مؤمنه ى توبه کننده نیست .

امام هشتم از پدرانش از رسول خدا روایت مى کند :

اَلتّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لاَ ذَنْبَ لَهُ(2) .

توبه کننده از گناه همچون کسى است که گناهى ندارد .

از حضرت صادق (علیه السلام)روایت شده :

اِنَّ تَوْبَةَ النَّصُوحِ هُوَ اَنْ یَتُوبَ الرَّجُلُ مِنْ ذَنْب وَیَنْوِىَ اَنْ لاَ یَعُودَ اِلَیْهِ اَبَداً(3) .

توبه ى نصوح این است که انسان از گناه توبه کند ، و تصمیم بگیرد که هرگز به آن گناه باز نگردد .

رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند :

للهِِ اَفْرَحُ بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنَ الْعَقِیمِ الْوَالِدِ ، وَمِنَ الضّالِّ الْوَاجِدِ ، وَمِنَ الظَّمْآنِ الْوارِدِ(4) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عیون اخبار الرضا : 2 / 29 ، باب 31 ، حدیث 33 ; جامع الأخبار : 85 ، الفصل الحادى والاربعون فى معرفة المؤمن ; وسائل الشیعه : 16 / 75 ، باب 86 ، حدیث 21021 .

2 ـ عیون اخبار الرضا : 2 / 74 ، باب 31 ، حدیث 347 ; وسائل الشیعه : 16 / 75 ، باب 86 ، حدیث 21022 ; بحار الأنوار : 6 / 21 ، باب 20 ، حدیث 16 .

3 ـ معانى الأخبار : 174 ، باب معنى التوبة النصوح ، حدیث 3 ; وسائل الشیعه : 16 / 77 ، باب 87 ، حدیث 21027 ; بحار الأنوار : 6 / 22 ، باب 20 ، حدیث 23 .

4 ـ کنز العمال : 10165 ; میزان الحکمه : 2 / 636 ، التوبة ، حدیث 2123 .

خداوند به توبه ى بنده ى گنهکارش از عقیمى که فرزند پیدا کند ، و از کسى که گمشده اش را بیابد ، و از تشنه اى که بر چشمه ى آب وارد گردد ، خوشحال تر است !

از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده :

اَلتّائِبُ اِذَا لَمْ یَسْتَبِنْ عَلَیْهِ اَثَرُ التَّوْبَةِ فَلَیْسَ بِتائِب یُرْضِى الْخُصَماءَ وَیُعیدُ الصَّلَواتِ وَیَتَواضَعُ بَیْنَ الْخَلْقِ ، وَیَتَّقِى نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ ، وَیَهْزِلُ رَقَبَتَهُ بِصِیامِ النَّهارِ(1) .

زمانى که آثار توبه بر توبه کننده ظاهر نشده باید گفت تائب نیست ، آثار توبه عبارت است از : به دست آوردن رضایت کسانى که نزد انسان حقوق مالى دارند ، به جا آوردن نمازهاى از دست رفته ، فروتنى در میان مردم ، حفظ نفس از شهوات حرام ، لاغر کردن جسم به روزه گرفتن .

على (علیه السلام) فرمودند :

اَلتَّوْبَةُ نَدَمٌ بِالْقَلْبِ وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ وَتَرْکٌ بِالجَوَارِحِ وَاِضْمارٌ اَنْ لاَ یَعُودَ(2) .

توبه پشیمانى به قلب ، و استغفار به زبان ، و ترک تمام گناهان به اعضا ، و نیت برنگشتن به گناه است .

على (علیه السلام) فرمودند :

مَنْ تابَ تابَ اللهُ عَلَیْهِ وَاُمِرَتْ جَوارِحُهُ اَنْ تَسْتُرَ عَلَیْهِ وَبِقاعُ الاَرْضِ اَنْ تَکْتُمَ عَلَیْهِ وَاُنْسِیَتِ الْحَفَظَةُ ما کانَتْ تَکْتُبُ عَلَیْهِ(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جامع الاخبار : 87 ، الفصل الخامس والأربعون فى التوبة ، مستدرک الوسائل : 12 / 130 ، باب 87 ، حدیث 13709 .

2 ـ غرر الحکم : 194 ، حدیث 3777 ; مستدرک الوسائل : 12 / 137 ، باب 87 ، حدیث 13715 .

3 ـ ثواب الاعمال : 179 ، ثواب التوبة ; بحار الأنوار : 6 / 28 ، باب 20 ، حدیث 32 .

کسى که توبه کند خداوند توبه اش را مى پذیرد ، و به اعضاء بدنش امر مى شود گناهانش را مستور بدارد ، و به قطعه هاى زمین گفته مى شود گناهانش را بپوشاند ، و آنچه حافظان عمل نوشته اند از یادشان برده مى شود .

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : خداوند به داوود پیغمبر وحى کرد :

اِنَّ عَبْدِىَ الْمُؤمِنَ اِذَا اَذْنَبَ ذَنْباً ثُمَّ رَجَعَ وَتَابَ مِنْ ذَلِکَ الذَّنْبِ وَاسْتَحْیى مِنّى عِنْدَ ذِکْرِهِ غَفَرْتُ لَهُ ، وَاَنْسَیْتُهُ الْحَفَظَةُ وَاَبْدَلْتُهُ الْحَسَنَةَ وَلاَ اُبالى وَاَنَا اَرْحَمُ الرَّاحِمینَ(1) .

همانا بنده ى مؤمنم زمانى که مرتکب گناهى شد ، سپس از آن گناه روى گرداند و توبه کرد ، و به وقت یاد آن گناه از من شرمنده شد ، او را مى آمرزم ، و گناه را از یاد نویسندگان عملش مى برم ، و معصیتش را به حسنه تبدیل مى کنم و باکى ندارم که من مهربانترین مهربانانم .

پیامبر بزرگ اسلام در روایت مهمى فرمودند : آیا مى دانید تائب کیست ؟ عرضه داشتند : نمى دانیم . فرمودند : هرگاه عبد توبه کند ولى صاحبان حقوق مالى را از خود راضى نکند تائب نیست ، و هر کس توبه کند ولى به عبادتش نیفزاید تائب نیست ، و کسى که توبه کند ولى لباسش را تغییر ندهد تائب نیست ، و آن که توبه کند ولى دوستانش را عوض نکند تائب نیست ، و هرکس توبه کند ولى مجلسش را تغییر ندهد تائب نیست ، و هر آن که توبه نماید ولى رختخواب و تکیه گاهش را عوض ننماید تائب نیست ، و هرکس توبه کند ولى اخلاق و نیتش را عوض ننماید تائب نیست ، و هر آن که توبه کند ولى قلبش را به روى حقایق باز نکند و در مقام انفاق برنیاید تائب نیست ، و هرکس توبه کند اما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ثواب الاعمال : 130 ، ثواب من أذنب ذنباً ثم رجع و تاب ; وسائل الشیعه : 16 / 74 ، باب 86 ، حدیث 21017 .

آرزویش را کوتاه و زبانش را حفظ نکند تائب نیست ، و هر آن که توبه کند ولى بدنش را از غذاى اضافى تصفیه نکند تائب نیست ، چون بر این خصلتها استقامت نماید تائب است(1) .

تغییر و تعویض آنچه که در این روایت بسیار مهم مطرح است ، آن امورى است که از حرام به دست آمده ، یا رابطه با آن حرام است .

منافع توبه

بر اساس آیات قرآن مجید بخصوص آیات مربوط به توبه از گناهان ، و نیز بر مبناى روایات و احادیث وارده از اهل بیت (علیهم السلام) ، توبه داراى منافع بسیار مهمى در دنیا و آخرت است که گوشه اى از آن منافع را در سطور زیر مى خوانید :

 . . . اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً * یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُم مِدْرَاراً * وَیُمْدِدْکُم بِأَمْوَال وَبَنِینَ وَیَجْعَل لَکُمْ جَنَّات وَیَجْعَل لَکُمْ أَنْهَاراً (2) .

از خداوند طلب مغفرت کنید که او آمرزنده ى گناهان است ، خداوند به دنبال توبه و انابه و استغفار شما ، آب فراوان از آسمان بر شما مى بارد ، و شما را با مال فراوان و فرزندان مدد مى نماید ، و باغهاى خرم و نهرهاى آب براى شما قرار مى دهد .

 . . . تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسَى رَبُّکُمْ أَن یُکَفِّرَ عَنکُمْ سِیِّئَاتِکُمْ وَیُدْخِلَکُمْ جَنَّات تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ . . . (3) .

به سوى خدا توبه کنید توبه ى خالص ، باشد که خداوند گناهانتان را محو کند ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جامع الأخبار : 88 ، الفصل الخامس و الأربعون فى التوبة ; بحار الأنوار : 6 / 35 ، باب 20 ، حدیث 52 ; مستدرک الوسائل : 12 / 131 ، باب 87 ، حدیث 13709 .

2 ـ نوح ( 71 ) : 10 ـ 12 .

3 ـ تحریم ( 66 ) : 8 .

و شما را وارد بهشت هایى نماید که زیر درختانش نهرها جارى است .

اغلب آیات مربوط به توبه به دو صفت غفور رحیم ختم شده ، یعنى خداوند تائب واقعى را مورد بخشش و رحمت قرار مى دهد(1) .

 وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِنَ السَّمآءِ وَالاَْرْضِ . . . (2) .

اگر اهل شهر و دیار ایمان آورده بودند و از گناهان پرهیز مى کردند ، هر آینه درهاى برکات آسمان و زمین را به روى آنها باز مى کردیم .

تفسیر شریف مجمع البیان در روایت بسیار جالبى نقل مى کند : مردى به حضرت مجتبى (علیه السلام) از قحطى و گرانى شکایت کرد ، حضرت به او فرمودند : از گناهانت استغفار کن . دیگرى به حضرت از تهیدستى گله کرد ، حضرت فرمودند : براى گناهت درخواست غفران کن . دیگرى به حضرت عرضه داشت : دعا کن خداوند فرزندى به من عنایت کند ، فرمودند : از گناهانت استغفار کن ، یاران به حضرت عرضه داشتند : شکایت ها و درخواستها مختلف بود ، ولى شما همه را امر به توبه و استغفار فرمودید ! حضرت پاسخ دادند : من این حقیقت را از پیش خود نگفتم ، بلکه از آیات سوره ى نوح ، از آنجا که مى فرماید استغفروا ربّکم . . . استفاده نموده و آنان را راهنمایى کردم ، که حل مشکل شما به دست باکفایت توبه است(3) .

در هر صورت از قرآن مجید و روایات به طور صریح استفاده مى شود که منافع توبه عبارت است از : محو گناهان ، عفو الهى ، آمرزش حق ، اتصال به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ آل عمران ( 3 ) : 89 ; مائده ( 5 ) : 34 ـ 74 ; اعراف ( 7 ) : 153 ; توبه ( 9 ) : 102 ; نور ( 24 ) : 5 .

2 ـ اعراف ( 7 ) : 96 .

3 ـ مجمع البیان : 10 / 361 ; وسائل الشیعه : 7 / 177 ، باب 23 ، حدیث 9055 .

رحمت ، امنیت از عذاب آخرت ، استحقاق ورود به بهشت ، سلامت روح ، پاکى قلب ، طهارت اعضا و جوارح ، دور ماندن از رسوایى ، فرو ریختن باران ، مدد شدن به ثروت و اولاد ، پدید آمدن باغها و نهرهاى آب ، از بین رفتن قحطى ، گرانى و تهیدستى .

لَقَدْ کانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبابِ یوسف ( 12 ) : 111

داستان توبه کنندگان

زن نمونه

آسیه همسر فرعون بود ، فرعون روحى استکبارى ، نفسى شریر ، اعتقادى باطل و عملى فاسد داشت .

قرآن مجید فرعون را آلوده به علوّ ، ظلم ، جنایت و خونریزى معرفى مى کند ، و از او به عنوان طاغوت یاد مى نماید .

آسیه در کنار فرعون بسر مى برد و ملکه ى مملکت بود ، همه چیز براى او و در دسترس وى قرار داشت .

او نیز مانند همسرش فرمانروایى داشت و به هر شکلى که مى خواست از خزانه ى کشور و مواهب مملکت بهره مى گرفت .

زندگى او در کنار چنان همسرى ، و در جنب چنان حکومتى ، و در میان چنان دربارى ، با آن همه مکنت و ثروت و غلامان و کنیزان گوش به فرمان ، زندگى بسیار خوشى بود .

زن جوان و قدرتمند ، در چنان حال و هوایى از طریق پیامبر الهى موسى بن عمران صداى حق و نداى حقیقت را شنید ، باطل بودن فرهنگ و عمل شوهرش براى او روشن گشت و نور حق و حقیقت بر قلبش تابید .

با اینکه مى دانست پذیرفتن حق ممکن است به قیمت از دست دادن تمام خوشى ها ، قدرت و مقام ، منصب ملکه بودن و حتى نابودى جانش تمام شود ، ولى حق را پذیرفت ، به آیین پاک الهى ایمان آورد و تسلیم خداوند مهربان شد ،

و در مقام توبه و عمل صالح براى آبادى آخرتش برآمد .

توبه ى او توبه ى آسانى نبود ، به خاطر توبه مى بایست تمام شئون خود را واگذارد و تن به قبول سرزنش ها و شکنجه هاى فرعون و مأمورانش بدهد ، با این همه در عرصه گاه توبه و ایمان و عمل صالح و هدایت درآمد .

توبه ى او براى فرعون و دربارش گران آمد ، زیرا در شهر شهرت پیدا کرد که همسر فرعون ، ملکه ى مملکت ، دست از آیین فرعونى برداشته و به مذهب کلیم اللهى درآمده . باز گرداندن او با تبلیغ و تشویق و تهدید فرعون و درباریانش میسر نشد ، او حق را با قلب روشن خود و عقل فعّالش یافته بود و پوکى و پوچى باطل را درک کرده بود و نمى توانست حق و حقیقت یافته را از دست بدهد و به باطل پوچ و پوک باز گردد .

آرى ، چگونه مى توانست خدا را با فرعون ، حق را با باطل ، نور را با ظلمت ، درستى را با نادرستى ، دنیا را با آخرت ، بهشت را با دوزخ ، سعادت را با شقاوت معامله کند ؟!

آسیه بر ایمان و توبه و انابه اش اصرار داشت ، و فرعون با باز گرداندنش به باطل پافشارى مى کرد .

فرعون در مبارزه با آسیه طَرْفى نبست ، خشمگین شد ، آتش غضبش شعلهور گشت ، در برابر ثابت قدمى او شکست خورد ، فرمان شکنجه ى آسیه را صادر کرد ، آن انسان والا را به چهار میخ کشیدند ، پس از شکنجه هاى سخت محکوم به اعدام شد ، سربازان سنگدل مأموریت یافتند سنگ گران و سنگینى را با قدرت و قوّت از بالا بر بدن او بیندازند ، ولى آسیه به خاطر خدا و به دست آوردن سعادت دنیا و آخرت مقاومت کرد و زیر آن همه شکنجه ، به حضرت محبوب متوسل شد .

به خاطر توبه ى واقعى ، ایمان و جهاد ، صبر و مقاومت ، و یقین و عزم

محکمش در قرآن مجید ، براى تمام اهل ایمان از مرد و زن تا روز قیامت به عنوان نمونه معرفى شد تا باب هر عذرى به روى هر گنهکارى در هر عصر و زمانى و در هر موقعیت و شرایطى بسته باشد و معصیت کارى نگوید : راهى به سوى توبه و انابه و ایمان و عمل صالح نداشتم .

 وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (1) .

و خداوند براى آنان که اهل ایمانند ، همسر فرعون را به عنوان نمونه معرّفى کرد ، هنگامى که گفت : پروردگارا ! براى من در جوار رحمتت خانه اى در بهشت بنا کن ، و مرا از فرعون و عمل او نجات بده ، و از طایفه ى ستمگران رهایى بخش .

عظمت این زن در سایه ى توبه و ایمان و صبر و مقاومت به جایى رسید که در روایتى از رسول خدا نقل شده :

اِشْتاقَتِ الْجَنَّةُ اِلى اَرْبَع مِنَ النِّساءِ : مَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرانَ ، وَآسِیَةَ بِنْتِ مُزاحِم زَوْجَةِ فِرْعَونَ ، وَخَدِیجَةَ بِنْتِ خُوَیْلِد زَوْجَةِ النَّبِىِّ فِى الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ ، وَفاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّد(2) .

بهشت مشتاق چهار زن است : مریم دختر عمران ، آسیه دختر مزاحم همسر فرعون ، خدیجه دختر خویلد همسر پیامبر در دنیا و آخرت ، و فاطمه (علیها السلام)دختر محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) .

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تحریم ( 66 ) : 11 .

2 ـ کشف الغمه : 1 / 466 ; بحار الأنوار : 43 / 53 ، باب 3 ، حدیث 48 ، با کمى فرق در عبارت .

شعوانه و توبه

مرحوم ملا احمد نراقى در کتاب شریف اخلاقى معراج السعادة ، در رابطه با توبه ى واقعى داستان شگفت آور زیر را نقل مى کند :

او زنى بود جوان ، خوش صدا ، رقاصه ، بى توجه به حلال و حرام الهى . در شهر بصره مجلس فسق و فجورى از ثروتمندان و جوانان نبود مگر این که شَعْوانه براى خوشگذرانى آنان در مجلس حاضر مى شد ، او در آن مجالس آوازه خوانى مى کرد ، مى رقصید و بزم آلودگان را گرم مى کرد ، شعوانه را در این امور عدّه اى از دختران و زنان همراهى مى کردند .

روزى براى رفتن به مجلس بدکاران ، با تعدادى از همکارانش از کوچه اى مى گذشت ، شنید از خانه اى ناله و افعان بلند است ، با تعجب گفت : چه خبر است ؟ یکى از همکارانش را براى جستجوى موضوع فرستاد ، ولى از برگشتن او خبرى نشد ، نفر دوم را فرستاد تا از آن مجلس خبرى بیاورد برنگشت ، سومى را به دنبال خبر گرفتن فرستاد و از او به اصرار خواست برگردد و مانند آن دو نفر او را به انتظار نگذارد ، او رفت و بعد از اندک مدّتى بازگشت و گفت : اى خاتون ، این ناله و ماتم بدکاران و فریاد و نعره ى گنهکاران است !

شعوانه گفت : بهتر این است که خود بروم و از آن مجلس خبر بگیرم .

نزدیک مجلس آمد ، مشاهده کرد واعظى براى مردم سخن مى گوید : سخنش به این آیه رسیده بود :

 إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَان بَعِید سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَزَفِیراً * وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَکَاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنَالِکَ ثُبُوراً (1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ فرقان ( 25 ) : 12 ـ 13 .

زمانى که آتش دوزخ ، تکذیب کنندگان قیامت را از مکانى دور ببیند ، خروش و فریاد جهنم را از دور به گوش خود مى شنوند ، چون آن تبهکاران را در زنجیر بسته به محل تنگى از جهنم دراندازند ، در آن حال فریاد واویلا از دل برکشند !

شعوانه چون این آیه را شنید و با قلب و جان به مفهوم آن توجه کرد ، عربده اى کشید و گفت : اى گوینده ! من یکى از گنهکارانم ، من نامه سیاهم ، من شرمنده و خجالت زده ام ، آیا اگر توبه کنم توبه ام در پیشگاه حق مورد پذیرش است ؟ واعظ گفت : آرى ، گناهت قابل بخشش است ، گرچه به اندازه ى شعوانه باشد ! گفت : واى بر من که خود من شعوانه هستم ، مرا چه اندازه آلودگى است که گنهکار را به من مثل مى زنند ، اى واعظ ! از این پس گناه نکنم و دامن آلوده نسازم و به مجلس اهل گناه قدم نگذارم . واعظ گفت : خداوند هم نسبت به تو ارحم الراحمین است .

شعوانه به حقیقت توبه کرد ، اهل عبادت و بندگى شد ، گوشت روییده از گناه در بدنش آب شد ، دلش گداخت ، سینه اش سوخت ، ناله و فریادش به نهایت رسید ، در خود نگریست و گفت : آه ! این دنیاى من ، آخرتم چه خواهد شد ، در درونش صدایى احساس کرد : ملازم درگاه باش تا ببینى در آخرت چه مى بینى .

توبه در میدان جنگ

نصر بن مزاحم در کتاب وقعه ى صفّین نقل مى کند : هاشم مرقال مى گوید : با تعدادى از قاریان قرآن در جنگ صفّین براى یارى امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرکت داشتم ، جوانى از طایفه ى غسّان از لشکرگاه معاویه به میدان آمد ، رجز خواند ، به على (علیه السلام) ناسزا گفت و مبارز طلبید . به شدت ناراحت شدم ، از اینکه فرهنگ خطرناک معاویه ، اینچنین مردم را گمراه کرده بود دلم سوخت ، به میدان تاختم و به آن جوان غافل گفتم : اى جوان ! هر سخنى که از دهان درآید ، در پیشگاه

خداوند حساب دارد ، اگر حضرت حق از تو بپرسد : چرا به جنگ على بن ابى طالب رفتى ، چه پاسخ مى دهى ؟ جوان گفت : مرا در پیشگاه خدا حجت شرعى هست ، زیرا جنگ من با شما به خاطر بى نمازى على بن ابى طالب است !

هاشم مرقال مى گوید : حقیقت را براى او بیان کردم ، نیرنگ و خدعه ى معاویه را براى او ثابت نمودم ، چون به حقیقت واقف شد ، از خداوند مهربان عذرخواهى کرد ، و به عرصه گاه توبه وارد شد و به دفاع از حق با ارتش معاویه به جنگ برخاست(1) .

توبه ى جوان یهودى

امام باقر (علیه السلام) مى فرمایند : جوانى بود یهودى که بسیارى از اوقات خدمت رسول خدا مى رسید ، رسول الهى رفت و آمد زیادش را مشکل نمى گرفت و چه بسا او را دنبال کارى مى فرستاد یا به وسیله ى او نامه اى را به جانب قوم یهود مى فرستاد .

چند روزى از جوان خبرى نشد ، پیامبر عزیز سراغ او را گرفت ، مردى به حضرت عرضه داشت : امروز او را دیدم در حالى که از شدّت بیمارى باید روز آخر عمرش باشد . پیامبر با عدّه اى از یارانش به عیادت جوان آمد ، از برکات وجود نازنین پیامبر این بود که با کسى سخن نمى گفت مگر اینکه جواب حضرت را مى داد ، پیامبر جوان را صدا زد ، جوان دو دیده اش را گشود و گفت : لبیک یا ابا القاسم ، فرمودند بگو : اشهد ان لا اله الاَّ اللّه و انى رسول اللّه .

جوان نظرى به چهره ى عبوس پدرش انداخت و چیزى نگفت ، پیامبر دوباره او را دعوت به شهادتین کرد ، باز هم به چهره ى پدرش نگریست و سکوت کرد ، رسول خدا براى مرتبه ى سوم او را دعوت به توبه از یهودیّت و قبول شهادتین

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ

کرد ، جوان باز هم به چهره ى پدرش نظر انداخت ، پیامبر فرمودند : اگر میل دارى بگو و اگر علاقه ندارى سکوت کن . جوان با کمال میل و بدون ملاحظه کردن وضع پدر ، شهادتین گفت و از دنیا رفت ! پیامبر به پدر آن جوان فرمودند : او را به ما واگذار . سپس به اصحاب دستور داد او را غسل دهید و کفن کنید و نزد من آورید تا بر او نماز بخوانم ، آنگاه از خانه ى یهودى خارج شد در حالى که مى گفت : خدا را سپاس مى گویم که امروز انسانى را به وسیله ى من از آتش جهنم نجات داد(1) !

توبه ى مردى بادیه نشین از کفر و بت پرستى

امام صادق (علیه السلام) مى فرمایند : رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به سوى بعضى از جنگهایش در حرکت بود ، به یارانش فرمودند : از بعضى از راههاى میان دو گردنه ، مردى بر شما ظاهر مى گردد که سه روز است پیمانى از ابلیس بر عهده ندارد ، چیزى درنگ نکردند که مردى بیابانى به جانب آنان آمد ، پوستش بر استخوانش خشکیده بود ، دو چشمش در حدقه پنهان مى نمود ، دو لبش از خوردن گیاه بیابان به سبزى مى زد . در ابتداى برخوردش با سپاه ، سراغ رسول خدا را گرفت ، رسول حق را به او معرفى کردند ، به پیامبر عرضه داشت : اسلام را به من ارائه کن ، فرمودند : بگو اشهد ان لا اله الا اللّه وانى محمد رسول اللّه . گفت : به این دو حقیقت اقرار کردم ، حضرت فرمودند : نمازهاى پنجگانه را بخوان ، روزه ى ماه رمضان را بگیر ، گفت : پذیرفتم ، فرمودند : حج بجاى آور ، زکات بپرداز و از جنابت غسل کن . گفت : پذیرفتم . سپس شتر مرد بیابانى عقب ماند ، رسول خدا پس از اندکى حرکت ایستادند و درباره ى مرد بیابانى از اصحابشان پرسیدند ، مردم به عقب برگشتند و به جستجوى وضع او برآمدند ، در آخر لشکرگاه دیدند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امالى صدوق: 397، المجلس الثانى والستون، حدیث 10; بحار الأنوار: 6 / 26، باب 20، حدیث 27.

پاى شتر او به گودالى از گودالهاى لانه ى موش صحرایى افتاده و گردن مرد بیابانى و شتر شکسته و هر دو از بین رفته اند . به رسول خدا خبر دادند ، دستور داد خیمه اى برپا کنند و او را غسل دهند ، پس از اینکه غسل داده شد ، پیامبر وارد خیمه شدند و او را کفن کردند ، آنگاه از خیمه خارج شدند در حالى که از پیشانى مبارکشان عرق سرازیر بود ، به یارانشان فرمودند : این مرد بیابانى در حال گرسنگى از دنیا رفت ، او کسى است که ایمان آورد و ایمانش به ظلم و گناه آلوده نشد ، حور العین با میوه هاى بهشت به جانب او شتافتند و دهانش را از آن میوه ها پر کردند ، حور العینى مى گفت : یا رسول الله مرا از همسران او قرار ده و آن دیگر مى گفت مرا قرار ده(1) !

توبه ى شقیق بلخى

شقیق فرزند یکى از ثروتمندان منطقه ى بلخ بود . زمانى براى تجارت به بلاد روم رفت ، شهرهاى روم را در برنامه ى سیاحت و گشت و گذار گذاشت . در یکى از شهرها براى تماشاى مراسم بت پرستان وارد بتخانه اى شد ، خادم بتخانه را دید موى سر و صورت را تراشیده ، لباس ارغوانى به تن کرده و مشغول خدمت است ، به او گفت : تو را خداى حىّ و آگاهى است ، به عبادت او برخیز و این بت هاى بیجان را واگذار که نفع و زیانى ندارند . خادم به شقیق گفت : اگر انسان را خداى حىّ و آگاهى است ، قدرت دارد تو را در شهر و دیار خودت روزى دهد ، چرا تصمیم گرفته اى همه ى عمر خود را براى به دست آوردن پول خرج کنى و اوقات گرانبها را در این شهر و آن شهر نابود سازى ؟

شقیق از نهیب خادم بتخانه بیدار شد و دست از فرهنگ مادّیگرى و دنیاپرستى شست، به عرصه گاه توبه و انابه درآمد و از عرفاى بزرگ روزگار شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خرائج : 1 / 88 ، فصل من روایات الخاصة ; بحار الأنوار : 65 / 282 ، الأخبار ، حدیث 38 .

مى گوید : از هفتصد دانشمند پنج مسأله پرسیدم همه به طور مساوى پاسخ گفتند . پرسیدم عاقل کیست ؟ جواب دادند : کسى که عاشق دنیا نیست ، گفتم : زیرک کیست ؟ گفتند : کسى که مغرور به دنیا نشود ، پرسیدم : ثروتمند کیست ؟ گفتند : کسى که به داده ى حق رضایت دهد ، سؤال کردم : تهیدست کیست ؟ گفتند : آن کسى که زیاده طلب است ، پرسیدم : بخیل کیست ؟ گفتند : کسى که حق خدا را در مالش از محتاجان منع مى نماید(1) .

فرشتگان و گناهان تائب

در تفسیر آیات توبه آمده : فرشتگان ، گناهان گنهکار را براى عرضه به لوح محفوظ مى برند ، آنجا به جاى گناهان حسنات براى عبد مى بینند ، به سجده مى افتند و به پیشگاه حق عرضه مى دارند : آنچه انجام داده بود نوشتیم ، ولى غیر آن را مى بینیم ! پاسخ مى شنوند : راست مى گویید ، ولى بنده ى گنهکار من پشیمان شد و با گریه و زارى و اشک و آه به در خانه ى من آمد ، من از گناهانش گذشتم و او را بخشیدم و کرمم را به او هدیه کردم ، من اکرم الاکرمینم(2) .

گنهکار و مهلت توبه

زمانى که ابلیس دچار لعنت خدا شد ، از خداوند براى بقایش تا روز قیامت مهلت خواست ، به او مهلت دادند ، از او سؤال شد : این مهلت گسترده را براى چه مى خواهى ؟ جواب داد : خداوندا ! به عزّتت از کنار بنده ات نمى روم ، تا جان از بدنش بیرون رود ، خطاب رسید : به عزّت و جلالم قسم ، درِ توبه را به روى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ روضات الجنات : 4 / 107 .

2 ـ روح البیان : 2 / 179 .

بنده ام تا فرا رسیدن مرگش نمى بندم(1) .

گنهکار و امید به توبه

یکى از نیکان را دیدند که زیاد گریه مى کند و فراوان اشک مى ریزد ، گفتند : سبب این همه گریه و ناله چیست ؟ گفت : اگر خداوند به من بفرماید به خاطر گناهانت ، براى همیشه تو را در حمّامى گرم حبس مى کنم ، سزاوار است اشک چشمم تمام نشود ، ولى چه کنم که تهدید کرده گنهکار اهل عذاب و مستحق جهنم است ، جهنمى که آتشش را هزار سال ملکوتى گیراندند قرمز شد ، هزار سال روى آن کار کردند سپید شد ، و هزار سال دیگر بر آن دمیدند سیاه شد ، من با آن سیاهچال چه کنم ؟ تنها امید من براى نجات از آن عذاب سخت ، توبه و انابه و عذرخواهى از خداوند است(2) .

راستگو و تائب

ابوعمر زجاجى انسانى وارسته و نیکوکار بود ، مى گوید : مادرم از دنیا رفت ، خانه اى را از او به ارث بردم ، خانه را به پنجاه دینار فروختم و عازم حج شدم . چون به سرزمین نینوا رسیدم ، دزدى بیابانى در برابرم سبز شد ، به من گفت : چه دارى ؟ در درونم گذشت راستى و صدق امرى پسندیده و مورد دستور خداوند است ، خوب است به این دزد حقیقت مطلب را بگویم . گفتم : مرا کیسه اى است که بیش از پنجاه دینار در درون آن نیست . گفت : کیسه را به من بده . کیسه را به او دادم ، شمرد و سپس باز گرداند ، گفتم : چه شد ؟ گفت : آمدم پول تو را ببرم ، راستى تو مرا برد . از چهره اش نور ندامت پدیدار شد ، معلوم بود در درونش از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ روح البیان : 2 / 181 .

2 ـ روح البیان : 2 / 225 .

وضع گذشته ى خود توبه کرده ، از مرکب پیاده شد ، به من گفت : سوار شو ، گفتم : نیاز به سوارى ندارم . اصرار کرد سوار شدم ، او هم به دنبال من پیاده به حرکت آمد . به میقات رسیدیم ، به حال احرام درآمد ، آنگاه به جانب حرم شتافت ، تمام اعمال حج را در کنار من به جاى آورد ، بعد از آن از دنیا رفت(1) !

همسایه ى ابوبصیر

همسایه باید از هر جهت همسایه ى خود را رعایت کند ، همچون برادرى مهربان با همسایه معامله نماید ، به درد همسایه برسد ، مشکلاتش را حل کند ، در امور زندگى به او کمک دهد ، در حوادث روزگار به یارى او برخیزد ، ولى همسایه ى ابوبصیر این گونه نبود ، در دولت ستمکار بنى عباس شغل پردرآمدى داشت ، با تکیه بر آن دولت ثروت زیادى به چنگ آورده بود . ابوبصیر مى گوید : همسایه ام چند کنیز آوازه خوان و گروهى مطرب داشت ، به طور دایم مجلس لهو و لعب و مشروبخوارى او و دوستانش برپا بود . من که تربیت شده ى فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) بودم از این وضع نگرانى سختى داشتم ، روحیه ام آزرده بود ، در رنج فراوانى بسر مى بردم ، بارها با زبانى نرم با همسایه سخن گفتم ، گوش نداد ، به اصرار زیادى برخاستم توجه نکرد ، ولى از امر به معروف و نهى از منکر غفلت نکردم تا روزى به من گفت : من مردى مبتلا به هوا و شیطانم ، تو اگر وضع مرا براى امام بزرگوارت حضرت صادق (علیه السلام) تعریف کنى شاید با توجه حضرت صادق (علیه السلام) و دم عیسوى آن امام بزرگوار ، از این آلودگى فساد و از این شرّ و بدبختى نجات پیدا کنم .

ابوبصیر مى گوید : سخنش را پذیرفتم ، حرفش را قبول کردم ، پس از مدتى در مدینه خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسیدم و اوضاع همسایه ام را براى حضرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ روح البیان : 2 / 235 .

توضیح دادم و نگرانى سخت خود را به امام باکرامتم اظهار نمودم .

امام فرمودند : چون به کوفه برگردى به ملاقاتت مى آید ، از قول من به او بگو اگر کارهاى زشت خود را ترک کنى ، از لهو و لعب دست بردارى و با تمام گناهانت قطع رابطه نمایى ، بهشت را براى تو ضامن مى شوم . چون به کوفه برگشتم دوستان به دیدنم آمدند ، او هم آمد ، وقتى خواست برود به او گفتم : نرو زیرا با تو سخنى دارم ، چون اطاق خلوت شد و جز من و او کسى نماند ، پیام حضرت صادق را به او رساندم و اضافه کردم امام صادق (علیه السلام) به تو سلام رسانده !

همسایه ام با تعجّب گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم ، امام صادق به من سلام رسانده و به شرط توبه از گناه ، بهشت را براى من ضامن شده ؟! قسم خوردم که متن این پیام همراه با سلام از جانب حضرت صادق براى توست .

گفت : ابوبصیر ، مرا بس است . پس از چند روز پیام داد مى خواهم تو را ببینم ، به در خانه اش رفتم در زدم ، آمد پشت در ، در حالى که لباسى به تن نداشت ، گفت : ابوبصیر ، آنچه در اختیارم بود به محلّ معیّنش رساندم ، از تمام اموال حرام سبک شدم ، از تمام گناهانم قطع رابطه کردم .

براى او لباس آماده نمودم و گاهى به دیدنش مى رفتم و اگر مشکلى داشت رسیدگى مى نمودم . یک روز برایم پیام فرستاد که در بستر بیمارى گرفتارم ، به عیادتش رفتم ، عیادت از او و رعایت حالش ادامه یافت ، تا روزى به حال احتضار افتاد ، در آن حال براى چند لحظه بیهوش شد ، چون به هوش آمد ، در حالى که لبخند به لب داشت به من گفت : ابوبصیر ، امام صادق (علیه السلام) به وعده اش وفا کرد ، سپس از دنیا رفت !

در آن سال به حج رفتم ، پس از حج براى زیارت قبر پیامبر و ملاقات با امام صادق (علیه السلام) به مدینه مشرّف شدم ، چون به دیدن امام رفتم یک پایم در اطاق و پاى دیگرم بیرون بود که حضرت صادق (علیه السلام) به من فرمودند : ابوبصیر ، من نسبت به

همسایه ات به وعده اى که داده بودم وفا کردم(1) !

توبه ى شخصى که جیب مردم را مى زد

شبى در شهر قم به نماز فقیه بزرگوار ، عارف معارف ، معلم اخلاق ، مرحوم حاج سید رضا بهاء الدینى مشرف شدم .

پس از نماز به محضر آن عزیز عرضه داشتم : محتاج و نیازمند سخنان گهربار شمایم ، در پاسخ فرمود : همیشه به خداوند کریم چشم امید داشته باش که فیض او دایمى است و احدى را از عنایتش محروم نمى کند ، و به هر وسیله و بهانه اى زمینه ى هدایت و دستگیرى عباد را فراهم مى نماید ، آنگاه داستان شگفت انگیزى را از قول حمله دارى از شهر ارومیه که سالى یک بار مسافر به مشهد مى برد بدین صورت نقل کرد :

مسافرت با ماشین تازه آغاز شده بود ; ماشین ، مسافر و بارش را یکجا سوار مى کرد ، چرا که ماشین به صورت ماشین بارى بود ، در قسمت بار هم مسافران را مى نشاندند و هم بار آنها را به صورت متراکم مى چیدند .

من نزدیک به سى مسافر براى بردن به زیارت حضرت رضا (علیه السلام) پذیرفته بودم و قرار بود اوایل هفته ى بعد به جانب مشهد حرکت کنیم .

شب چهارشنبه حضرت رضا (علیه السلام) را در خواب دیدم که با محبتى خاص به من فرمودند : در این سفر ابراهیم جیب بر را همراه خود بیاور . از خواب بیدار شدم در حالى که در تعجب بودم که چرا از من خواسته شده چنین شخص فاسق و فاجرى را که در بین مردم بسیار بدنام است به مشهد ببرم ، فکر کردم خوابى که دیده ام صحیح نیست ، شب بعد همان خواب را بدون کم و زیاد دیدم ، ولى باز توجه به آن ننمودم ، شب سوم در عالم رؤیا حضرت رضا (علیه السلام) را خشمگین

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ کشف الغمة : 2 / 194 ; بحار الأنوار : 47 / 145 ، باب 5 ، حدیث 199 .

مشاهده کردم که با حالتى خاص به من فرمودند : چرا در این زمینه اقدام نمى کنى ؟

روز جمعه به محلى که افراد شرور و گنهکار جمع مى شدند رفتم ، ابراهیم را در میان آنان دیدم ، نزدیک او رفته سلام کردم و از او براى زیارت مشهد دعوت نمودم . با شگفتى با دعوتم روبرو شد ، به من گفت : حرم حضرت رضا جاى من آلوده نیست ، آنجا مرکز اجتماع اهل دل و پاکان است ، مرا از این سفر معاف دار . اصرار کردم و او نمى پذیرفت ، عاقبت با عصبانیت به من گفت : من خرجى این راه را ندارم ، فعلا تمام سرمایه ى من سى ریال پول است ، آن هم پولى حرام که از کیسه ى پیرزن فقیرى دستبرد زده ام ! به او گفتم : من از تو مخارج سفر نمى خواهم ، رفت و برگشت این سفر را مهمان منى . اصرارم مقبول افتاد ، آمدن به مشهد را پذیرفت ، قرار شد روز یکشنبه همراه با کاروان حرکت کند .

کاروان به راه افتاد ، مسافران از بودن شخصى مانند ابراهیم جیب بر تعجب داشتند ، ولى احدى را جرأت سؤال و جواب نسبت به این مسافر نبود .

ماشین بارى همراه بار و مسافر در جاده ى خراب و خاکى به جانب کوى دوست در حرکت بود ، نرسیده به منطقه ى زیدر که محلى ناامن و جاى حمله ى ترکمن ها به زوّار بود ، عرض جادّه به وسیله ى قلدرى ستمکار بسته شده بود . ماشین توقّف کرد ، راهزن بالا آمد ، خطاب به تمام مسافران گفت : آنچه پول دارید در این کیسه بریزید و در برابر من ایستادگى نکنید که شما را به قتل مى رسانم !

پول راننده و تمام مسافران را گرفت ، سپس ماشین را ترک گفت .

ماشین پس از ساعتى چند به محلّ زیدر رسید و کنار قهوه خانه نگاه داشت . مسافرین پیاده شدند ، کنار هم نشستند ، غم و اندوه جانکاهى بر آنان سایه انداخت ، بیش از همه راننده ناراحت بود ، مى گفت : نه اینکه خرجى خود را

ندارم ، بلکه از پول بنزین و دیگر مخارج ماشین هم محروم شدم ، رسیدن ما به مقصد بسیار مشکل به نظر مى رسد . سپس از شدّت ناراحتى به گریه افتاد ، در میان بهت و حیرت مسافران ابراهیم جیب بر به راننده گفت : چه مقدار پول تو را آن راهزن برده ؟ راننده مبلغى را گفت ، ابراهیم آن مبلغ را به او پرداخت ، سپس از بقیه ى مسافران به طور تک تک مبلغ ربوده شده ى آنان را پرسید و به هر کدام هر مبلغى را که مى گفتند مى پرداخت ، در نهایت کار سى ریال باقى ماند که ابراهیم گفت : این هم مبلغ ربوده شده از من بود که سهم من است . همه شگفت زده شدند ، از او پرسیدند : این همه پول را از کجا آورده اى ؟ در پاسخ گفت : وقتى آن راهزن از همه ى شما پول گرفت و سپس مطمئن و آرام خواست از ماشین پیاده شود ، بى سر و صدا جیب او را زدم ، او پیاده شد ، و ماشین هم به سرعت به حرکت آمد و از منطقه دور گشت تا به اینجا رسید ، این پولهایى که به شما دادم پول خود شماست .

حمله دار مى گوید : بلند بلند گریستم ، ابراهیم به من گفت : پول تو را هم که برگرداندم ، چرا گریه مى کنى ؟ خوابم را که در سه شب پى در پى دیده بودم براى او گفتم و اعلام کردم من از فلسفه ى خواب بى خبر بودم تا الآن فهمیدم که دعوت حضرت رضا از تو بدون دلیل نبوده ، امام (علیه السلام) مى خواست به وسیله ى تو این خطر را از ما دور کند . حال ابراهیم عوض شد ، انقلاب شدیدى به او دست داد ، به شدت گریست ، این حال تا رسیدن به تپّه ى سلام جایى که برق گنبد بارگاه ملکوتى حضرت رضا (علیه السلام) دیده ى مسافران را روشن مى کند ادامه داشت ، در آنجا گفت : زنجیرى به گردن من بیندازید ، مرا تا نزدیک صحن به این صورت ببرید ، چون پیاده شدیم مرا به جانب حرم به همین حال حرکت دهید . آنچه مى خواست انجام دادیم . تا در مشهد بودیم همین حال تواضع و خضوع را داشت ، توبه ى عجیبى کرد ، پول پیرزن ناشناس را در ضریح مطهر انداخت ، امام

را شفیع خود قرار داد تا گناهان گذشته اش بخشیده شود ، همه ى مسافران کاروان به او غبطه مى خوردند . سفر در حال خوشى پایان یافت ، همه به ارومیه برگشتیم ولى آن تائب باارزش ، مقیم کوى یار شد !

توسّل و توبه

امام صادق (علیه السلام) مى فرمایند : در حرم خدا ، کنار مقام ابراهیم نشسته بودم ، پیرمردى آمد که تمام عمرش را به گناه گذرانده بود ، به من نظرى انداخت و گفت :

نِعْمَ الشَّفیعُ اِلَى اللهِ لِلْمُذْنِبینَ .

براى اهل گناه ، شفیع خوبى نزد خداوند هستى !

آنگاه پرده ى کعبه را گرفت و اشعارى به این مضمون زمزمه کرد :

« اى خداى مهربان ، به حق جدّ امام ششم ، به حق قرآن ، به حق على ، به حق حسن و حسین ، به حق زهرا ، به حق امامان ، به حق مهدى ، از خطاهاى بنده ى گنهکارت بگذر ! »

شنید هاتفى مى گوید : اى پیرمرد ! گرچه گناهت عظیم بود ولى همه ى آن را به حرمت آنان که مرا به آنها سوگند دادى بخشیدم ، اگر عفو گناه تمام اهل زمین را از من درخواست مى کردى مى بخشیدم ، مگر پى کننده ى ناقه ى صالح و قاتلان انبیا و ائمه(1) .

مشروبخوار و توبه

فیض کاشانى آن چشمه ى فیض و دانش ، و منبع بصیرت و بینش در کتاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الأنوار: 91 / 28 ، باب 28 ، حدیث 14; مستدرک الوسائل: 5 / 230 ، باب 35 ، حدیث 5762 .

پرقیمت محجة البیضاء نقل مى کند : مردى بود شرابخوار ، خانه اش مرکز اجتماع اهل فسق و فجور بود . روزى دوستانش را براى شرابخوارى و لهو و لعب دعوت کرد ، چهار درهم به غلامش داد تا براى میهمانان میوه تهیه کند ، غلام از کنار خانه ى یکى از اولیاى خدا به نام منصور بن عمّار عبور کرد ، شنید آن مرد خدا براى نیازمندى طلب کمک مى کند و مى گوید : هر کس چهار درهم براى حل مشکل محتاجى کمک نماید من به او چهار دعا مى کنم .

غلام چهار درهم را به آن مرد خدا تقدیم کرد ، او به غلام گفت : براى تو از خدا چه بخواهم ؟ گفت : چهار چیز براى من از خداوند مهربان بطلب :

1 ـ آزادى از بردگى 2 ـ خروج از تهیدستى و فقر 3 ـ بازگشت و توبه ى اربابم به حق 4 ـ آمرزش خداوند براى من و اربابم و خودت !

غلام با دست خالى به خانه برگشت ، ارباب گفت : چرا دیر آمدى و چرا میوه نیاوردى ؟ داستان چهار درهم و چهار دعا را براى ارباب گفت .

ارباب از این قضیه خوشحال شد ، برق بیدارى به دلش افتاد ، چهار هزار درهم به غلام داد و گفت : برو تو را در راه خدا آزاد کردم و خود نیز به عرصه ى توبه و انابه درآمدم ، ولى خودم را لایق مغفرت و آمرزش نمى بینم !

شب در عالم رؤیا به او گفته شد : آنچه وظیفه ى تو بود انجام دادى ، آنچه وظیفه ى من نسبت به گنهکار تائب است آیا گمان مى برى که انجام نگیرد ؟ من ، تو و غلام و منصور بن عمّار و آنان را که حاضر بودند آمرزیدم(1) !

آه ثمربخش تائب

در زمان یکى از اولیاى حق، مردى بود که عمرش را به بطالت وهوسرانى ولهو و لعب گذرانده بود و براى آخرت آنچنان که باید ، اندوخته اى آماده نکرده بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محجة البیضاء : 7 / 267 ، کتاب الخوف و الرجاء .

خوبان و نیکان ، پاکان و صالحان از او دورى جستند ، در حلقه ى نیک نامان راه نداشت ، نزدیک مرگ پرونده ى خود را ملاحظه کرد ، گذشته ى عمر را به بازبینى کشید ، رقم امیدى در آن نیافت ، باغ عمل شاخى براى دست آویز نداشت ، گلستان اخلاق گلى براى زنده کردن مشام جان نشان نمى داد ، از عمق دل آهى کشید و بر چهره ى تاریک اشکى چکید و به عنوان توبه و عذرخواهى از حریم مبارک دوست ، عرضه داشت :

یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَةُ اِرْحَم مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَةُ .

پس از مرگ ، اهل شهر به مردنش شادى کردند و او را در بیرون شهر در خاکدانى انداخته ، خس و خاشاک به رویش ریختند !

آن مرد الهى در خواب دید به او گفتند : او را غسل بده و کفن کن و در کنار اتقیا به خاک بسپار .

عرضه داشت : او به بدکارى معروف بود ، چه چیز او را به نزد تو عزیز کرد و به دایره ى عفو و مغفرت رساند ؟ جواب شنید : خود را مفلس و تهیدست دید ، به درگاه ما نالید ، به او رحمت آوردیم . کدام غمگین از ما خلاصى خواست او را خلاص نکردیم ، کدام درد زده به ما نالید او را شفا ندادیم(1) ؟

قسمتى از مشکل با ارایه ى توبه برطرف شد

جابر جُعفى که از معتبرترین راویان مکتب اهل بیت است ، از رسول باکرامت اسلام روایت مى کند :

سه مسافر به کوهى رسیدند که غارى در آن کوه قرار داشت ، به داخل غار رفتند و به عبادت حق نشستند ، سنگى بزرگ از بالاى کوه سرازیر شد و در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منهج الصادقین : 8 / 110 .

دهانه ى غار قرار گرفت به صورتى که راه بیرون آمدن آنان را بست !

گفتند : والله راه نجات به روى ما بسته شد و ما را از ماندن در این غار چاره اى نیست جز ارایه ى راستى و صدق به پیشگاه حق یا عرضه ى عمل خالص یا به سلامت ماندن از گناه در گذشته ى عمر .

یکى از آنها گفت : خداوندا ! تو مى دانى دنبال زنى صاحب جمال رفتم ، مال زیادى در اختیار او گذاشتم تا خود را در اختیار من گذاشت ، وقتى براى شهوترانى کنار او نشستم یاد عذاب جهنم کردم و بلافاصله از او جدا شدم . به خاطر بازگشت آن روزم به پیشگاه تو این بلا را دور کن . یک قسمت از سنگ کنار رفت . دیگرى گفت : خداوندا ! تعدادى کارگر براى زراعت آوردم هر کدام به نصف درهم ، غروب یکى از آنان گفت : من به اندازه ى دو نفر کار کردم یک درهم بده ، ندادم ، او هم قهر کرد و رفت . من به اندازه ى نصف درهم او در گوشه اى بذر پاشیدم ، محصول فراوانى به بار آورد . روزى آن کارگر به نزد من آمد و طلب خود را از من خواست ، من هجده هزار درهم از بابت قیمت آن محصول به او دادم . آن عمل را محض تو انجام دادم به خاطر آن ، مشکل ما را برطرف کن . قسمتى دیگر از سنگ از دهانه ى غار کنار رفت . سومى گفت : الهى ! براى پدر و مادرم ظرف شیرى بردم ، خواب بودند ، ترسیدم ظرف را زمین بگذارم از خواب بیدار شوند ، از طرفى دلم نیامد آنان را بیدار کنم ، ظرف را در دستم نگاه داشتم تا بیدار شدند . تو این عمل را از من خبر دارى ، در آن حال تمام سنگ از دهانه ى غار به طرفى افتاد و هر سه نجات پیدا کردند(1) .

اخلاقى شگفت انگیز و عاقبتى عجیب

مترجم تفسیر بسیار مهم المیزان ، استاد بزرگوار حضرت آقاى سید محمد باقر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نور الثقلین : 3 / 249 .

موسوى همدانى ، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حکایت زیر را براى این عبد ضعیف و خطاکار مسکین نقل کرد :

در منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایم الخمر به نام على گندابى .

او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود ، ولى برقى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى صرف چاى نشسته بود .

هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد .

کلاه مخملى پرقیمتى که به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود ، ناگهان کلاه را از سر برداشت و زیر پاى خود قرار داد ، رفیقش به او نهیب زد : با کلاه چه مى کنى ؟ جواب داد : اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : اى دوست من ! زن جوان شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود ، اگر مرا با این کلاه و قیافه مى دید شاید به نظرش مى آمد که من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم ، در آن حال ممکن بود نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید : نخواستم با کلاهى که به من جلوه ى بیشترى داده گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند .

در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن ، مردى بود باتقوا ، متدین ، و مورد توجه . مى گوید : در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله ى حصار در بیرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم ، کمى دیر شد ، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنیدم که مست و لا یعقل پشت در بود ، فریاد زد : کیست ؟ گفتم : شیخ حسن

روضه خوان هستم ، در را باز کرد و فریاد زد : تا الآن کجا بودى ؟ گفتم : به محله ى حصار براى ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) رفته بودم ، گفت : براى من هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر مى خواهد ، گفت : اینجا همه چیز هست ، سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشین و مصیبت قمر بنى هاشم بخوان !

از ترس چاره اى ندیدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، او گریه ى بسیار کرد ، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا کردم ، حالى که در تمام عمرم به آن صورت حال نکرده بودم . با تمام شدن روضه ى من ، مستى او هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد !

پس از مدتى از برکت آن توسل ، به مشاهد مشرفه ى عراق رفت ، امامان بزرگوار را زیارت نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت .

در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو در نجف بود ، على گندابى جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شرکت مى کرد .

شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته ، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن کنند ، بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند : آن عالم گویا مبتلا به سکته شده بود و به خواست حق از حال سکته درآمد ، ناگهان على گندابى همانطور که روى جانماز نشسته بود از دنیا رفت ، میرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن کردند !

توبه ى مرد نبّاش

معاذ بن جبل در حال گریه بر رسول خدا وارد شد ، به حضرت سلام کرد

و جواب شنید ، پیامبر عزیز به او فرمودند : سبب گریه ات چیست ؟ عرضه داشت : جوانى خوش سیما کنار در مسجد ایستاده و هم چون مادر داغدیده بر حال خود مى گرید ، علاقه دارد شما را زیارت کند ، فرمودند : او را به داخل مسجد راهنمایى کن . وارد مسجد شد ، به رسول حق سلام کرد ، حضرت سلامش را پاسخ دادند و فرمودند : جوان ، سبب گریه ات چیست ؟ عرضه داشت : چرا گریه نکنم در حالى که مرتکب گناهانى شده ام که خداوند اگر به بعضى از آنها مرا بگیرد به آتش جهنم دراندازد ، عقیده ام این است که دچار عقاب گناهم خواهم شد و خداوند هرگز مرا نمى بخشد .

پیامبر فرمودند : آیا دچار شرک به خداوند بوده اى ؟ گفت : از شرک به خداوند پناه مى برم ، فرمودند : نفس محترمى را کشته اى ؟ گفت : نه ، فرمودند : خداوند گناهت را مى بخشد گرچه به اندازه ى کوههاى پابرجا باشد . گفت : گناه من از کوههاى پابرجا بزرگتر است ، فرمودند : خداوند گناهت را مى بخشد اگرچه به اندازه ى زمین هاى هفتگانه و دریاها و ریگ ها و اشجارش و همه ى آنچه در آن است باشد و بدون تردید گناهت را مى بخشد اگرچه مانند آسمانها و ستارگانش و مانند عرش و کرسى باشد ! عرضه داشت : از همه ى اینها بزرگتر است ! پیامبر غضبناک به او نظر کرد و فرمودند : واى بر تو اى جوان ! گناه تو بزرگتر است یا پروردگارت ؟ جوان به سجده افتاد و گفت : پروردگارم منزه است ، چیزى از او بزرگتر نیست یا رسول الله ، خداى من از هر عظیمى عظیم تر است ، حضرت فرمودند : آیا گناه بزرگ را جز خداى بزرگ مى آمرزد ؟ جوان گفت : نه به خدا قسم یا رسول الله ، سپس ساکت شد .

پیامبر به او فرمودند : واى بر تو اى جوان ! آیا مرا از یکى از گناهانت خبر نمى دهى ؟ گفت : چرا ، من هفت سال قبرها را مى شکافتم ، اموات را بیرون مى آوردم و کفن آنها را مى بردم !

دخترى از طایفه ى انصار از دنیا رفت ، او را دفن کردند و برگشتند ، به هنگام شب کنار قبرش رفتم ، او را بیرون آورده و کفنش را برداشته و وى را عریان کنار قبر رها کردم ، به وقت بازگشت شیطان مرا وسوسه کرد ، او را در برابر دیده ى شهوتم جلوه داد ، این وسوسه نسبت به بدن و زیبایى او در سینه ى من ادامه پیدا کرد تا جایى که عنان نفس از دست رفت ، به جانب او برگشتم و کارى که نباید انجام بدهم از من سر زد !

گویى صدایى شنیدم که گفت : اى جوان ! واى بر تو از مالک روز قیامت ! روزى که مرا و تو را در پیشگاه او قرار مى دهند ، مرا در میان اموات عریان گذاشتى ، از قبرم بیرون آوردى ، کفنم را بردى و مرا به حالت جنابت واگذاشتى تا به این صورت وارد محشر شوم ، واى بر تو از آتش جهنم !

پیامبر فریاد زدند : از من دور شو اى فاسق ، مى ترسم به آتش تو بسوزم ! چه اندازه به آتش جهنم نزدیکى ؟!

از مسجد بیرون آمد ، زاد و توشه اى تهیه کرد ، به جانب کوههاى بیرون شهر رفت ، در حالى که لباسى خشن به تن داشت و دو دست خود را به گردن بسته بود ، فریاد مى کرد : خداوندا ! این بنده ى تو بهلول است ، دست بسته در برابر تو قرار دارد . پروردگارا ! تو مرا مى شناسى ، خطایم را مى دانى ، من امروز از کاروان نادمان هستم ، براى توبه نزد پیامبرت رفتم ولى مرا از خود راند و به ترس و وحشتم افزود ، تو را به اسم و جلال و بزرگى سلطنتت قسم مى دهم که ناامیدم مفرما ، اى آقاى من ! دعایم را نابود مکن ، از رحمتت مرا مأیوس منما . مناجات و دعا و گریه و زارى او چهل شبانه روز طول کشید ، درندگان و وحوش بیابان به گریه اش گریستند ! چون به پایان چهل شبانه روز رسید ، دو دستش را به جانب حق برداشت و عرضه داشت : الهى ! اگر دعایم را مستجاب و گناهم را بخشیده اى به پیامبرت خبر ده ، اگر دعایم را مستجاب نکرده اى و گناهم را نبخشیده اى

و قصد عقوبت مرا دارى ، آتشى بفرست تا مرا بسوزاند ، یا به عقوبتى مبتلایم کن تا هلاکم گرداند ، در هر صورت مرا از رسوایى روز قیامت خلاص کن .

در این هنگام این آیه نازل شد :

 وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ (1) .

و کسانى که هرگاه کار بدى از ایشان سر زند یا ستمى بر نفس خود کنند ، خدا را به یاد آرند و براى گناهانشان درخواست مغفرت کنند ، و کسى گناه بندگان را جز خدا نیامرزد ، و اصرار به آنچه که انجام دادند نورزند و حال اینکه به زشتى معصیت آگاهى دارند .

 أُولئِکَ جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ (2) .

پاداش عمل ایشان مغفرت و بهشت هایى است که از زیر درختان آنها نهرها جارى است ، در آن بهشت ها جاوید و ابدى هستند ، و چه نیکوست پاداش عمل کنندگان به برنامه هاى الهى .

پس از نزول این دو آیه پیامبر بیرون آمدند و در حالى که لبخند به لب داشتند دو آیه را مى خواندند و مى فرمودند : چه کسى مرا به آن جوان تائب مى رساند ؟

معاذ بن جبل گفت : یا رسول الله ! به ما خبر رسیده که این جوان در کوههاى بیرون مدینه است ، رسول خدا با اصحابش تا کنار کوه رفتند ، چون از او خبرى نیافتند ، به طلب او به بالاى کوه صعود نمودند ، او را بین دو سنگ دیدند ، دو دستش را به گردن بسته ، رویش از شدت تابش آفتاب سیاه شده ، پلک چشمش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران ( 3 ) : 135 .

2 ـ آل عمران ( 3 ) : 136 .

از کثرت گریه افتاده و مى گوید : آقاى من ! خلقت مرا نیکو قرار دادى ، صورتم را زیبا ساختى ، نمى دانم نسبت به من چه اراده اى دارى ، آیا مرا در آتش جهنم مى سوزانى یا در جوار رحمتت جاى مى دهى ؟

پروردگارا ! خداوندا ! احسان تو به من بسیار رسیده ، بر این عبد ناچیز نعمت عنایت کردى ، نمى دانم عاقبت کارم به کجا مى رسد ، به بهشت هدایتم مى کنى یا به جهنم مى برى ؟

خداوندا ! گناهم از آسمانها و زمین ، و از کرسى وسیع و عرش عظیمت بزرگتر است ، نمى دانم گناهم را مى بخشى یا در قیامت به رسوایى و ننگم مى برى ؟ دایم مى گفت و گریه مى کرد و خاک بر سر مى ریخت ، حیوانات دورش را گرفته بودند ، طیور بالاى سرش صف کشیده بودند و به گریه اش مى گریستند . رسول حق به او نزدیک شد ، دستش را از گردنش باز کرد ، خاک از چهره اش پاک نمود ، و فرمودند : اى بهلول ! تو را بشارت باد که آزاد شده ى خدا از آتش جهنمى ، سپس رو به اصحاب کردند و فرمودند : به گونه اى که بهلول به تدارک گناه برخاست ، به تدارک گناه برخیزید ، سپس دو آیه را تلاوت فرمودند و بهلول را به بهشت بشارت داد(1) .

توبه ى فضیل عیاض

فضیل گرچه در ابتداى کار راهزن بود و همراه با نوچه هاى خود ، راه را بر کاروانها و قافله هاى تجارتى مى بست و اموال آنان را به غارت مى برد ، ولى داراى مروت و همتى بلند بود ، اگر در قافله ها زنى وجود داشت ، کالاى او را نمى برد و کسى که سرمایه اش اندک بود ، از سرقت مال او چشم مى پوشید ، و براى آنان که مال و اموالشان را مى ربود ، دستمایه اى ناچیز باقى مى گذاشت ، در برابر عبادت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امالى صدوق : 42 ، المجلس الحادى عشر ، حدیث 3 ; بحار الأنوار : 6 / 23 ، باب 20 ، حدیث 26 .

حق تکبر نداشت ، از نماز و روزه غافل نبود ، سبب توبه اش را چنین گفته اند :

عاشق زنى بود ولى به او دست نمى یافت ، گاه به گاه نزدیک دیوار خانه ى آن زن مى رفت و در هوس او گریه مى کرد و ناله مى زد ، شبى قافله اى از آن ناحیه مى گذشت ، در میان کاروان یکى قرآن مى خواند ، این آیه به گوش فضیل رسید :

 أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ (1) .

آیا براى آنان که ایمان آورده اند وقت آن نرسیده که دلهایشان براى یاد خدا خاشع شود ؟

فضیل با شنیدن این آیه از دیوار فرو افتاد و گفت : خداوندا ! چرا وقت آن شده و بلکه از وقت هم گذشته ، سراسیمه و متحیر ، گریان و نالان ، شرمسار و بیقرار ، روى به ویرانه نهاد . جماعتى از کاروانیان در ویرانه بودند ، مى گفتند : بار کنیم و برویم ، یکى گفت الآن وقت رفتن نیست که فضیل سر راه است ، او راه را بر ما مى بندد و اموالمان را به غارت مى برد ، فضیل فریاد زد که اى کاروانیان ! بشارت باد شما را که این دزد خطرناک و این راهزن آلوده توبه کرد !

او پس از توبه همه روز به دنبال صاحبان اموال غارت شده مى رفت و از آنان حلالیت مى طلبید(2) ، او بعد از مدتى از عارفان واقعى شد و به تربیت مردم برخاست و کلماتى حکیمانه از خود به یادگار گذاشت .

سه مسلمان تائب

زمانى که مسأله ى جنگ تبوک پیش آمد ، سه نفر از اصحاب پیامبر به نام کعب بن مالک و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه ، از همراه شدن با پیامبر و شرکت در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حدید ( 57 ) : 16 .

2 ـ تذکرة الاولیاء : 79 .

جبهه ى حق علیه باطل امتناع کردند .

شرکت نکردن آنان علتى جز سستى و عافیت خواهى و تنبلى نبود ، ولى پس از حرکت جبهه ى حق از مدینه ، از اینکه همراه رسول الهى و مسلمانان به جنگ با دشمنان خدا نرفتند پشیمان شدند .

وقتى رسول خدا از عرصه ى تبوک به مدینه باز گشتند ، هر سه نفر خدمت آن حضرت رسیدند و زبان به عذرخواهى و اظهار ندامت گشودند ، ولى پیامبر یک کلمه جواب آنان را نداد و به تمام مسلمانان هم فرمان داد تا کسى با آنان حرف نزند .

کار به جایى رسید که همسران و فرزندان آنان به پیشگاه رسول خدا شتافتند ، و از حضرت اجازه خواستند که از آنها فاصله گرفته و جدا شوند !

حضرت اجازه ى جدایى و مفارقت ندادند ، ولى فرمودند به آنان نزدیک نشوید و از سخن گفتن با آنها خوددارى کنید .

شهر مدینه بر آنان تنگ شد ، در محاصره ى سختى افتادند ، تا جایى که مجبور شدند از این بلاى بزرگ ، و مسأله ى کمرشکن از مدینه فاصله بگیرند و به کوههاى اطراف مدینه پناهنده شوند .

علاوه بر آن همه مشکلات ، پیشامد دیگرى که ضربه ى سنگینى به آنان زد این بود که کعب مى گوید : در بازار مدینه با غم و اندوه نشسته بودم ، شنیدم فردى مسیحى مرا مى خواهد ، وقتى مرا شناخت ، نامه اى از سلطان غسّان به من داد ، سلطان نوشته بود : اگر پیامبر تو را از خود رانده به جانب ما حرکت کن ، آنچنان ناراحت شدم که گفتم : خدایا ، کار به جایى رسیده که دشمنان اسلام در من به طمع افتاده اند !

در هر صورت اقوام آنان براى آنها غذا مى بردند ولى از سخن گفتن با آنها اکیداً خوددارى مى نمودند .

انتظار آنان از قبول توبه طولانى شد ، از حریم رحمت حق آیه اى یا پیامى که نشان دهنده ى قبولى توبه ى آنان باشد نرسید ، مطلبى به نظر یکى از آنان آمد که به دو نفر دیگر گفت : برادران ، اکنون که تمام مردم حتى زنان و فرزندانمان با ما رابطه ى خود را بریده اند ، بیایید ما سه نفر هم با یکدیگر قطع رابطه کنیم شاید از جانب حق فرجى و گشایشى به کار ما برسد .

از یکدیگر جدا شدند و هر یک به گوشه اى از کوه رفتند ، به درگاه محبوب ناله زدند ، به پیشگاهش اشک ندامت ریختند ، سر به خاک تواضع گذاشتند ، با قلبى شکسته طلب مغفرت نمودند تا پس از پنجاه روز توبه و انابه و سوز و گداز و راز و نیاز این آیه ى شریفه که سند قبولى توبه ى آنان بود نازل شد(1) :

 وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الاَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (2) .

و نیز آن سه نفر که از جنگ باز ماندند تا جایى که زمین با همه ى وسعتش بر آنان تنگ شد و جایى در وجود خویش براى خود نمى یافتند ، و دانستند که پناهگاهى از خدا جز به سوى خدا نیست ، در آن وقت خداوند مهربان آنان را مشمول رحمت خود ساخت و توبه ى آنان را قبول کرد که خداوند توبه پذیر و مهربان است .

توبه ى حرّ بن یزید ریاحى

حرّ بن یزید در آغاز با حسین نبود ، سرانجام با حسین شد ، حر جوانمردى آزاده بود و به جمله ى بى معناى « المأمور معذور » ایمان نداشت ، از فرمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسیر صافى : 2 / 386 ( ذیل آیه ى 118 سوره ى توبه ) .

2 ـ توبه ( 9 ) : 118 .

ستمگران سرپیچید و در برابر آنان قیام کرد ، و پایدارى نشان داد تا به سر منزل شهادت رسید .

حر از سران کوفه به شمار مى رفت و از افسران ارشد سپاه یزید بود ، خاندانش در میان عرب ، مردمى سرشناس و نامور بودند ، امیر کوفه از موقعیت وى استفاده کرده او را فرمانده ى هزار سوار ساخت و به سوى حسین فرستاد تا حضرتش را دستگیر ساخته به کوفه بیاورد .

گویند : وقتى حر حکم فرماندهى را گرفت و از قصر ابن زیاد بیرون شد ، سروشى چنین به گوشش رسید : اى حر ! مژده باد تو را به بهشت . . . برگشت و کسى را ندید ، با خود گفت : این چه مژده اى بود ؟! کسى که به جنگ حسین مى رود مژده ى بهشت ندارد !

حر مردى متفکر و سربازى اندیشمند بود ، کورکورانه فرمان مافوق را اطاعت نمى کرد ، او کسى نبود که براى حفظ منصب و یا رسیدن به مقام ، از ایمان خود دست بردارد ، گروهى از مردم هرچه بالاتر مى روند ، فرمانبرتر و مطیع تر مى گردند ، عقل خود را به دور مى اندازند ، از ایمان خود دست برمى دارند ، از تشخیص صحیح ناتوان مى شوند ، مقام بالا هرچه را خوب بداند ، خوب مى دانند و هرچه را بد شمارد ، بد مى شمارند ، آنها گمان مى کنند مقام بالا خطا نمى کند ، اشتباه ندارد ، هرچه مى گوید درست است ، صحیح است ، ولى حر از اینگونه مردم نبود ، مى اندیشید ، فکر مى کرد و با اطاعت کورکورانه سر و کار نداشت .

بامدادان روزى ، هزار سوار به فرماندهى حر از شهر کوفه بیرون شدند ، چندى بیابان عربستان را پیمودند تا روزى به وقت ظهر ، در هواى داغ عربستان به حسین (علیه السلام) رسیدند .

حر تشنه بود ، سوارانش تشنه بودند ، اسبهایشان تشنه بودند ، در آن سرزمین

نیز آبى یافت نمى شد ، پیشواى شهیدان مى توانست با سلاح عطش ، حر و سپاهیانش را از پاى درآورد و نخستین پیروزى را بدون به کار بردن شمشیر نصیب خود گرداند ، ولى چنین نکرد ، و به جاى دشمنى با دشمن نیکى کرد و جوانانش را فرمودند :

حر تشنه است سیرابش کنید ، سوارانش تشنه اند سیرابشان کنید ، اسبهایشان تشنه اند آنها را سیراب کنید . جوانان اطاعت کردند ، حر و سوارانش و اسبهاشان را سیراب کردند ، پیشوا این وضع را پیش بینى کرده بود و از منزل گذشته آبى فراوان همراه برداشته بود .

امام به مؤذن فرمودند : اقامه بگو ، اقامه را گفت : امام حسین (علیه السلام) به حر فرمودند : آیا به همراه اصحاب خود نمازت را خواهى خواند ؟ حر گفت : نه ، بلکه نماز را با تو مى خوانم !

این ادب از یک تن فرمانده ى نیرو مى نماید که قوه ى اراده ى او حیثیت افراد را در حیطه ى خود داشته ، به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حیثیات مبارزه مى باید تا خود و هزار نفر را به اینگونه تواضع بتوان واداشت .

این ادب بارقه اى است از توفیق ، منشأ توفیق نیز خواهد شد ، چیرگى بر نفس توانایى هایى تازه به تازه به او خواهد داد و به اندازه اى او را نیرومند مى دارد که هنگامى که در بحران انقلاب است و سى هزار برابر قوه ى خود را بر زبر خود و در مافوق خود مى بیند ، توانا باشد حیثیت خود را نبازد و توانایى اراده ، چیره بر قواى خارج و ثقل و فشار آنها گردد .

گویى در وجود حر دو حوزه ، یکى از قدرت ادب و دیگرى از توانایى قوه فراهم است که هر یک جامع جهان خود و هریک به تنهایى صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان مى کند و از اجتماع مجموع ، محیطى قهار و زورمند به نظر مى آید .

این اولین برنامه ى نورانى و ایمانى حر بن یزید ریاحى بود که با امام نماز گذاشت و این نماز آن هم از چنین فرماندهى ، دهن کجى عجیبى به دولت متبوعش بود .

اما نماز کوفیانى که تحت فرماندهى حر بودند از تضادهاى مردم کوفه است !

از طرفى با حسین نماز مى گزارند و جداگانه نماز نمى خوانند ، و پیشوایى حضرتش را اعتراف دارند ، و از طرفى فرمانبر یزید مى شوند و آماده ى کشتن حسین !

نماز عصر را نیز کوفیان با حسین خواندند ، نماز نشانه ى مسلمانى و پیروى از پیامبر اسلام است .

کوفیان نماز مى خواندند چون مسلمان بودند ، چون پیرو پیغمبر اسلام بودند ، ولى پسر پیغمبر اسلام و وصى او و تنها یادگارش را کشتند ! یعنى چه ؟! آیا از این تضادها در مردم دیگر نیز هست ؟ پس از پایان نماز عصر ، پیشوا آغاز سخن کرد و کوفیان را مخاطب قرار داد و چنین گفت :

از خدا بترسید و باور داشته باشید که حق از کدام سو مى باشد تا خشنودى خداى را به دست آورید . ماییم اهل بیت پیغمبر ، حکومت از آن ماست نه از ستمگران و ظالمان ، اگر حق شناس نیستید و به نامه هایى که نوشته اید و فرستاده اید وفا ندارید ، من به شما کارى ندارم و برمى گردم .

حر گفت : من از نامه ها خبر ندارم ، پیشوا فرمودند نامه ها را آوردند و پیش حر ریختند ، حر گفت : من نامه اى ننوشته ام و بایستى از تو جدا نشده تو را نزد امیر ببرم ، پیشوا فرمودند : مرگ از این آرزو به تو نزدیکتر است ، و سپس رو به اصحاب کرده فرمودند : سوار شوید ، آنها سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها نیز سوار شوند ، فرمودند : برگردانید ، رفتند که برگردند ، سپاه حر جلو آمده مانع از انصراف گردیدند .

امام حسین (علیه السلام) به حر گفت : مادرت به عزایت بنشیند ، چه مى خواهى ؟ حر گفت : هان ! به خدا اگر دیگرى از عرب این کلمه را به من مى گفت و او در چنین گرفتارى بود که تو هستى من واگذار نمى کردم و مادرش را به شیون و فرزند مردگى نام مى بردم و حتماً به او پاسخ مى دادم هرچه بادا باد ، ولکن به خدا من حق ندارم که مادر تو را ذکر کنم مگر به نیکوترین وجهى که مقدور باشد .

وَلکِنْ وَاللهِ مَا لِى اِلَى ذِکْرِ اُمِّکَ مِنْ سَبیل اِلاَّ بِاَحْسَنِ ما یُقْدِرُ عَلَیْهِ(1) .

آنگاه گفت : من مأمور جنگ با تو نیستم ، مى توانى راهى را پیش گیرى که نه به کوفه برود نه به مدینه ، شاید پس از این دستورى رسد که من از این تنگنا نجات یابم ، سپس براى حسین سوگند خورد اگر جنگ کند کشته خواهد شد .

پیشوا فرمودند : مرا از مرگ مى ترسانى ؟ کارتان به جایى رسیده که مرا بکشید ! هر دو لشکر به راه افتادند ، در راه به تنى چند از یاران حسین برخوردند که از کوفه به یارى آن حضرت آمده بودند ، حر خواست آنها را زندانى کند و یا به کوفه برگرداند ، پیشوا ممانعت کرد و فرمودند : من از اینها دفاع مى کنم ، چنانکه از جان خود دفاع مى کنم ، حر سخنش را پس گرفت و آنان به حسین پیوستند .

سرانجام حسین را در کربلا فرود آورد ، ارتش یزید دسته دسته و گروه گروه براى کشتن حسین به کربلا مى آمدند و دم به دم افزوده مى شدند ، عمر سعدفرماندهى سپاه یزید را به عهده داشت ، حر نیز از سرداران سپاه بود .

وقتى که عمر سعد آماده ى جنگ گردید ، حر که باور نمى کرد پسر پیامبر مورد حمله ى پیروان پیغمبر قرار گیرد ، نزد عمر رفت و پرسید : مى خواهى با حسین جنگ کنى ؟! عمر گفت : آرى ، جنگى که سرها به آسانى بر روى زمین بریزد ، حر گفت : چرا پیشنهادهاى حسین را نپذیرفتى ؟! عمر گفت : اختیار با من نبود ، اگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ارشاد القلوب : 2 / 80 ; اعلام الورى : 232 ، الفصل الرابع .

اختیار با من بود قبول مى کردم ، چه کنم اختیار با امیر است ، او نپذیرفت ، المأمور معذور !

حر تصمیم خود را گرفت ، باید به حسین ملحق شود و یزیدیان از نقشه اش آگاه نگردند ، از پسر عمویش که در کنارش بود پرسید : اسبت را آب داده اى ؟ قره گفت : نه ، حر پرسید : نمى خواهى آبش بدهى ؟ قره از این پرسش چنین پى برد که حر نمى خواهد بجنگد ولى نمى خواهد کسى از کارش آگاه شود ، مبادا گزارش دهند ، پس چنین پاسخ داد : چشم مى روم و اسبم را آب مى دهم و رفت و از حر دور شد .

مهاجر ، پسر عموى دیگر حر از راه رسید و از وى پرسید : اى حر چه خیال دارى ، مى خواهى بر حسین حمله کنى ؟

حر جوابش را نداد و ناگهان هم چون بید لرزیدن گرفت و به چندش درآمد !

مهاجر که وضع حر را چنین دید در عجب شده و گفت : اى حر ! کار تو انسان را به شک مى اندازد ، من چنین وضعى از تو ندیده بودم ، اگر از من مى پرسیدند دلیرترین مرد کوفه کیست ؟ من تو را نشان مى دادم ، این لرزش چیست ؟ و این چندیدن براى چه ؟!

حر لب بگشود و گفت : سر دوراهى قرار گرفته ام ، خود را میان بهشت و دوزخ مى بینم ، سپس گفت : به خدا قسم هیچ چیز را از بهشت برتر نمى دانم و دست از بهشت برنمى دارم ، هرچند قطعه قطعه ام کنند و مرا بسوزانند ، پس تازیانه بر اسب زد و به سوى حسین رهسپار گردید .

حر بهشت را باور کرده بود ، دوزخ را باور کرده بود ، به روز رستاخیز ایمان داشت ، این است معنى ایمان به روز جزا .

اهل دل آگاهند که صد دارِ شورا در یک لحظه در دل تشکیل مى شود ، و گویندگانى از هر گوشه ى دل برمى خیزند و سخن مناسب خود را مى گویند ، آن

وقت قهرمان مى خواهد که حکم قطعى صادر کند و در راه اجرا بگذارد و در اجرا هم چنان حکیمانه برود که پیش از هشیار کردن ، موانع خود را از آنها گذرانده باشد .

ابراهیم بت شکن تنها سربازى است که یک تنه به دشمن تاخته ، چونانکه پس از درهم شکستن هدف دشمن ، دشمن از نیتش آگاه شد .

حر براى فصل قضاء ، راه دو طرف را روشن مى دید ، چیزى جز عملى کردن و عمل کردن به عهده باقى ندارد ، و انصاف را او هم براى انجام عمل از قوت اراده کسرى نداشت ، عزیمت او فقط بال و پرى مى خواست براى سمندش تا بتواند او را از تیررس صیادان تیرانداز آن دشت بگذراند .

اکنون چنانکه چند قدم از حوزه ى نفوذ دشمن گذشته ، از میدان جاذبه ى دنیا هم رد شده ، لذت ترفیع مقام ، حب ریاست ، شرف رقابت ، همه عقب مانده اند ، اینک اگر اندکى توسن زیر پایش مدد کند از حلقه ى آفات هم به در مى آید ، گذشته از آن که به یادش آمد که این راه آفت ندارد ، همین که مجاهد از خانه بیرون آمد اگرچه مرگ در بین راه به او برخورد و پیش از رسیدن به مقصد او را دریابد ، لطف ایزد به استقبال مى رسد و او را از چنگال مرگ مى رباید ، بالاخره خدا او را از دست مرگ مى گیرد نه آنکه مرگ او را از دست خدا بگیرد ، و هرکس خدا را برگزیند و خدا او را باز گیرد اهل بهشت است .

آن آزاد مرد اکنون از سه مرحله گذشته که هر یک طلسمى است :

1 ـ از حومه ى استخدام و نفوذ دشمن 2 ـ از جاذبه ى دنیا 3 ـ از حلقه ى آفات .

اینک جذبه ى حق و حقیقت قوى شده ، اگر او را ریز ریز کنند نمى توانند از مینوى حقیقت و بهشت ابد منصرف نمایند . پس از آنکه در جواب به مهاجر بن اوس گفت : خود را بین بهشت و آتش ، آرى جنّت و نار مخیّر مى بیند به سخن ادامه داد و گفت : به خدا قسم چیزى را بر مینوى بهشت اختیار نمى کنم

و برنمى گزینم اگرچه قطعه قطعه شوم ، اگرچه سوخته شوم ! بعد تازیانه به اسب زد ، سمند بادپا رو به سپاه حسین پرواز کرد ، همین که نزدیک آنها رسید ، سپر را واژگون نمود ، همراهان حسین گفتند : این سوار هرکه هست ایمنى مى طلبد .

ابن طاووس مى گوید : به سان آن کس که روى به وادى ایمن برود ، مى رفت و مى نالید و مى بالید .

قصد حسین داشت و دست به تارک سر نهاده و مى گفت : بار خدایا ! به سوى تو انابه دارم ، دست توبه بر سر من بگذار که من دل اولیاى تو و اولاد پیغمبر تو را آزردم .

طبرى گوید : همین که نزدیکتر شد و شناختندش ، بر حسین سلام کرد و گفت : خدا مرا به قربانت کند اى پسر رسول خدا ! من آن همراهت هستم که تو را حبس کرده از مراجعت مانعت شدم ، در راه پا به پاى تو آمدم تا خود را به پناهگاهى نرسانى و بعد به تو سخت گرفتم تا پیاده ات کردم و در این مکان هم به تو تنگ گرفتم ، اما به حق خدایى که جز او خدا نیست گمان نمى کردم که این مردم سخن و پیشنهادهاى تو را رد کنند و کار را به مثل تویى به این پایه برسانند .

من در بدو امر با خود گفتم : باکى نیست که من با این مردم در پاره اى از اقداماتشان سازش کنم تا گمان نکنند من از اطاعتشان بیرون رفته ام ، ولکن آنها خود البته این پیشنهادها را که به آنها داده مى شود از حسین قبول خواهند کرد ، و به خدا اگر گمان به آنها مى بردم که از تو قبول نمى کنند مرتکب این کارها درباره ى تو نمى شدم و اکنون به راستى آمده ام پیش خودت ولى توبه کار و فداکار تا نزد خدا از آن کارها توبه نمایم و جانم را هم با تو به میان بگذارم .

من مى خواهم پیش رویت بمیرم ، حال ، آیا این کار را براى من توبه مى بینید ؟

امام (علیه السلام) فرمودند : آرى ، خداوند توبه پذیر است ، توبه ى تو را قبول مى کند و تو را مى آمرزد ، نامت چیست ؟ گفت : من حر بن یزیدم ، امام فرمودند : تو

همان حرى چنانکه مادرت نام نهاده ، تو حرى در دنیا و آخرت(1) .

توبه ى دو برادر در آخرین ساعات عاشورا

توبه در اسلام اعاده ى حیثیث از گنهکار پشیمان نزد خداست ، اعاده ى حیثیتى که به وسیله ى خود او انجام مى شود ، و دیگران دخالتى ندارند ، و این راه همیشه براى او باز است ; چون مکتب الهى مکتب امید است ، سرچشمه ى مهر است و کانون رحمت ، و حسین آیینه ى تمام نماى رحمت آفریدگار است ، رحمت بر خلق ، رحمت بر دوست ، رحمت بر دشمن . حسین وجودش مهر بود ، گفتارش مهر بود ، رفتارش مهر بود ، از وقتى که در راه با یزیدیان روبرو شد کوشید که آنان را هدایت کند و به راه راست بیاورد و آنچه قدرت داشت به کار برد ، راهنمایى کرد ، خیرخواهى نمود .

پیش از جنگ بکوشید ، در میان جنگ بکوشید ، با گفتار بکوشید ، با رفتار بکوشید و توانست کسانى را که شایسته ى رستگارى بودند از دوزخى شدن برهاند و بهشتى گرداند .

آخرین دعوت حسین وقتى بود که تنها مانده بود ، وقتى بود که یارانش همگى شهید شده بودند و دیگر کسى نداشت ، آخرین دعوتش بانگ استغاثه بود و ندا کرد : آیا براى ما یاورى پیدا نمى شود ؟ آیا کسى هست از حرم پیامبر دفاع کند ؟

اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا ؟ اَما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللهِ ؟

این ندا سعد بن حرث انصارى و برادرش ابوالحتوف بن حرث را به هوش آورد ، هر دو از انصار بودند و از عشیره ى خزرج ولى با آل محمد سر و کارى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عنصر شجاعت : 3 / 54 ; پیشواى شهیدان : 239 .

نداشتند ، هر دو از دشمنان على بودند و از خوارج نهروان ، شعارشان این بود : حکومت از آن خداوند است و بس ، گنهکار حق حکومت ندارد .

آیا حسین گنهکار بود ، ولى یزید گنهکار نبود ؟!

این دو نفر از کوفه تحت فرماندهى عمر سعد به قصد پیکار با حسین و کشتن او بیرون شدند و به کربلا رسیدند ، روز شهادت که کشتار آغاز شد ، در سپاه یزید بودند ، آسیاى جنگ مى گردید و خون مى ریخت و آن دو در سپاه یزید بودند ، حسین یکه و تنها ماند و آن دو در سپاه یزید بودند ، هنگامى که نداى حسین را شنیدند به هوش آمدند ، با خود گفتند : حسین فرزند پیامبر ماست ، روز رستاخیز دست ما به دامان جدش رسول خداست ، به ناگاه از یزیدیان بیرون شدند و حسینى گردیدند و در زیر سایه ى حسین که قرار گرفتند پس یکباره بر یزیدیان تاختند و به جنگ پرداختند ، تنى چند را مجروح کرده و عده اى را به دوزخ فرستادند و کوشیدند تا شربت شهادت نوشیدند(1) .

علامه کمره اى که از مشایخ اجازه ى این فقیر است در جلد سوم کتاب بسیار پرقیمت عنصر شجاعت مى فرماید :

همین که زنان و اطفال صداى حسین را به استغاثه شنیدند :

اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا . . . ؟

صدا به گریه بلند کردند ، سعد و برادرش ابوالحتوف چون این نداى دلخراش را با آن ناله و شیون از اهل بیت شنیدند عنان به طرف حسین برگرداندند .

اینان در حومه ى نبرد بودند و با شمشیرى که در دستشان بود به دشمنان حمله کردند و به جنگ پرداختند ، نزدیک امام همى نبرد کردند تا جماعتى را کشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند ، سپس هر دو در یک

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ پیشواى شهیدان : 394 .

جایگاه با هم کشته شدند(1) .

باید در داستان حیرت آور این دو برادر پیام روح امیدوارى را شنید ، روح امید به نور خود سرى مى کشد و از پشت پرده ى غیب انتظار خبرهاى تازه به تازه دارد ، نویدهاى غیرمترقبه براى انبیا مى آورد ، در حقیقت او نبى انبیاء است .

به واسطه ى خاصیت نور امید ، هر دم انبیاء به کشف تازه اى از پشت پرده هاى غیب امید مى دارند ، از دمیدن روح تازه یأس ندارند حتى در دم آخر ، و نفس نزدیک به جرم را با مجرم حساب نمى کنند و تا عمل جرم به طور جزم انجام نگیرد ، انتظار عنایت تازه اى را به جا مى دانند ، چه اینکه عنایات مخصوص الهى مستور از همه است .

یعقوب پیامبر (علیه السلام) فراق عجیبى کشید ، سالیان درازى که چشم سفید مى شد گذشت و از یوسفش نشانى ، بویى ، اثرى ، خبرى ، نیامد ، بلکه خبر خلاف آمد و مرور زمان با سکوت طویل خود آن را امضا مى کرد ، در عین حال على رغم زمزمه ى گرگ خوردگى ، امیدوارى به حیات و به بازگشت عزیزش داشت و گم گشته ى خود را از روح الهى مى طلبید .

انقلاب روحى این دو نفر جنگجو را در پاسخ روح امیدوارى به حسین جواب دادند که امید خود را به هدایت خلق به موقع بداند و معلوم شود که از دم شمشیر خونریز دشمن نیز ممکن است نور هدایت مخفیانه بجهد !

این ترجمه در انقلاب این دو نفر ، غریب ترین نادره ى وجود را از این طرف ، و بلندترین روح امیدوارى را در بنیه ى حسین (علیه السلام) از آن طرف ، در پیش نظر مبلغین اسلامى مى نهد و به نما مى گذارد ، فلته ى تحول ، فلته ى طبیعت هرچه بود ، پس از استحکام دشمنى و خارجى بودن بیست ساله و پافشارى در خلاف و ستیزه تا دم آخر ، چون یوسفى از پشت پرده هاى نهانخانه ى غیب به در آمدند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عنصر شجاعت : 3 / 169 .

سرّى است که خدا در نهاد ذات بشر نهاده و مستورش داشته ، همان مجهول بودن این سر است که امیدوارى به مبلغین حق مى دهد و مى گوید : به هیچ حال از تبلیغ و تأثیر آن مأیوس مباشید ، سر ذوات بر همه ى مأمورین هدایت مستور است ، هر آنى تحولى رخ مى دهد ، از پشت پرده ى ابهام طبقه اى از نو به ظهور مى آیند .

اِلهى اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِیرکَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ اِلى عَطاء ، وَالْیَأْسِ مِنْکَ فِى بَلاَء(1) .

خداوندا ! اختلاف تدبیرت ، و شتاب و سرعت درهم پیچیدن تقدیراتت ، بندگان عارف به تو را از آرامش به عطاى موجود و از نومیدى از تو در بلاها باز مى دارد .

بدن که سایه اى است از روح ، حجابى است بر فکر که رخسار آن را پوشیده ، و فکر نیز حجابى است که غریزه ى عقل را در پشت خود نهفته ، و غریزه ى عقل نیز حجابى است بر روان که چهره ى آن را پوشیده داشته ، و نهفته تر از همه ى نهفته ها سرى است در ذات انسان که در پشت پرده ى روان نهفته است ، هیچ قوه ى علمیه به آنجا نافذ نیست و به کشف آن قادر نه ، این نهفته هاى پشت پرده هریک به قوه اى مکشوف مى گردند ، نهفته ى نخستین را که فکر است قوه ى هوش مى باید ، مردم هشیار فکر را قرائت مى کنند ، از پشت پرده ى قیافه و لهجه و خط ، فکر را مى خوانند .

و عقل پنهان را نور فراست و ایمان که قوه اى است فوق کاشف اول درمى یابد ، و مقام روح و روان را نور نبوت که بالاتر و برتر و نافذتر از همه است تواند یافت ولى از سر روان احدى را خبر نیست ، آنجا شعاع مخصوص ربوبى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ قسمتى از دعاى عرفه ى حضرت سید الشهداء (علیه السلام) .

است و آن ناحیه ارتباط ذات موجود است با مقام کبریایى غیب الغیوب ، در آنجا هیچ واسطه اى بین لطف ایزد با خلق او نیست ، هرکس خود رابطه ى مخصوص با پروردگار خود دارد ، این رابطه را با کس مکشوف نکرده تا وجوب تبلیغ و حکم آن همیشه ثابت و تأثیر آن همواره مترقب باشد .

هادیان را همواره در هر حالى به امیدواریهاى تازه به تازه مى نوازد ، به رشد و هدایت مردم تحریص مى کند ، اسباب انقلاب و تحول را از بین اسباب مستور داشته ، بلندى پایه ى خداشناسى وابسته به توکل و امید و انتظار و روح امید است ، هرچند خداشناسى عمیق تر باشد روح امید را پایه ى ارتفاع بلندتر خواهد بود و هرچه روح امیدوارى ارتفاعش بلندتر باشد ، بیشتر به عمق وجود سر مى کشد و انتظار خبرها دارد و خبرهاى تازه مى گیرد .

مرتفع ترین روح تا به عمیق ترین اسرار وجود سرى مى کشد ، اسرار نو به نو مى بیند ، خبرهاى تازه تازه به او مى رسد .

هان ! اى مبلغین اسلام ، روح امید را از شما نگیرند ، سختى اوضاع مأیوستان نکند ، اوضاع زمان شما از اوضاع اول بعثت سخت تر نبوده و نیست .

گویند : شیخ محمد عبده در محضرى گفت : من از اصلاح حال امت اسلامى مأیوسم . بانویى از حضار که از بیگانگان بود گفت : عجب دارم که این کلمه ى شوم « یأس » از دهان شیخ بیرون جست ! شیخ هشیار شد ، فورى استغفار کرد و تصدیق نمود که حق مى گویى .

امام حسین (علیه السلام) جز از جدش از همه ى هادیان ، از همه ى انبیاء ، روح امیدوارى بلندتر بود ، شاهبازى بود تا به مرتفع ترین قله هاى امکان پرواز ، و به عمیق ترین اسرار وجود نظر داشت ، پیام امیدوارى را از زبان حسین بشنوید که به شما روح بدهد .

جانها فداى تو باد یا حسین که در هر وادى تو را باید صدا زد ، تو مبلغین را

تشویق مى کنى ، تو معیار پافشارى را با نیک بینى مى آموزى ، ما را به شیخ مصر و رییس مصر کارى نیست ، فداکارى را تو کردى و دیگران از تو آموختند ، از زبان تو باید اسرار خدا را شنید ، بلندپایگى روح تو حتى از انبیاى دیگر هم برتر بود ، در کوى تو نسیم نوید و انتظار خیر حتى از دم شمشیر خونریز هم مىوزد .

اقدام تو در آغاز ، در آن عصر تاریک موحش ، و به کوفه روى آوردنت ، با پیشامدهاى مراحل بین راهت و تذکر :

اَلاَمْرُ یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَکُلَّ یَوْم هُوَ فِی شَأْن ، فَاِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ فَالْحَمْدُ للهِِ ، وَاِن حَالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجَاءِ . . .

و برخورد به سدهاى بسته و گفتگوهاى مهرآمیز یا شورانگیزت ، هرکدام در مرحله اى و به نحوى اطوارى بود که از انوار امید مى تابید ، و دعاى عرفات را جلوه مى داد که مى گفتى :

اِلهى اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِیرکَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ اِلى عَطاء ، وَالْیَأْسِ مِنْکَ فِى بَلاَء .

و در آخر هم که چشم از جهان بربستى بدان امید بودى که تربت شهیدان کویت ، زنده دلان را هشیار کند ، به تربت شهیدان کویت بگذرند تا نسیم حیات بر آنان بوزد ، از آنجا زنده شوند و به تبلیغ قیام کنند و از خلق روگردان نباشند(1) ، تا با تبلیغ خود ، آلودگان را به پاکى و اهل معصیت را به توبه و انابه ، و مستحقان عذاب را به بهشت عنبرسرشت برسانند .

توبه ى برادران یوسف

در سفر سومى که فرزندان یعقوب به محضر یوسف آمدند عرضه داشتند : اى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عنصر شجاعت : 3 / 170 .

سالار بزرگ ! قحطى سرتاسر دیار ما را فرا گرفته و تنگى معیشت خاندان ما را در زیر فشار خرد کرده ، توانایى از دست ما رفته ، پشیزى ناچیز از سرمایه همراه آورده ایم که با گندمى که مى خواهیم بخریم مساوات ندارد ، تو نیکى مى کن و گندمى بسیار به ما عطا کن ، خدا به نیکوکاران پاداش خواهد داد .

از شنیدن این سخن حال یوسف دگرگون شد ، و عجز و ناتوانى برادران و دودمان خود را نیارست تحمل کردن ، سخنى گفت که براى برادران غیر منتظره بود ، سخنش را با پرسشى آغاز کرد و گفت :

آیا مى دانید که شما با یوسف و برادرش چه کردید و این کار از جهل و نادانى شما بود ؟! برادران از این سؤال یکه خوردند ، سالار مصر ، این قبطى بزرگ ، از کجا یوسف را مى شناسد و سرگذشت وى را مى داند ، برادر یوسف را از کجا شناخته ، رفتار آنها را با یوسف از کجا مى داند ، رفتارى که جز برادران ده گانه هیچ کس از آن آگاهى ندارد ؟

در جواب متحیر شدند و ساعتى بیندیشیدند ، خاطرات سفرهاى گذشته را به یاد آوردند ، سخنانى که از سالار مصر شنیده بودند هنوز فراموش نکرده بودند ، به ناگاه همگى پرسیدند : مگر تو یوسف هستى ؟

سالار مصر پاسخ داد : آرى ، من یوسفم و این برادر من است ، خدا بر ما منّت نهاد که پس از سالیان دراز یکدیگر را ببینیم و فراق و جدایى به وصال دیدار بدل شود ، هرکس صبر کند و تقوا پیشه سازد خدایش پاداش خواهد داد و به مقصودش خواهد رسانید .

بیم و هراسى فوق العاده برادران را فرا گرفت ، و کیفر شدید انتقام یوسفى را در برابر چشم دیدند .

قدرت یوسف نامتناهى ، و ضعف آنها در سرزمین غربت نامتناهى ، و این دو نامتناهى که در برابر یکدیگر قرار گیرند معلوم است که چه خواهد شد .

برادران از نظر قانون و مذهب ابراهیم خلیل خود را مستحق کیفر دیدند ، از نظر عاطفه مستحق انتقام یوسفى دانستند ، گویا جهان بر سر ایشان فرود آمد و اضطراب و لرزه بر اندامهایشان بینداخت و قدرت سخن از آنان سلب شد ، هرچه نیرو داشتند جمع کرده به آخرین دفاع اکتفا کردند ، و آن اعتراف به گناه و تقاضاى عفو و بخشش بود ، سپس گفتند : خدا تو را بر ما برترى داده و ما خطاکاریم و به انتظار پاسخ نشستند تا ببینند چه مى گوید و با آنها چه خواهد کرد ؟ ولى از دهان یوسف سخنى را شنیدند که انتظار نداشتند و احتمال نمى دادند .

یوسف گفت : من از شما گذشتم ، شما سرزنش نخواهید شنید ، کیفر نخواهید دید ، انتقام نخواهم گرفت ، خداى از گناه شما بگذرد و شما را بیامرزد .

مردان خدا چنین هستند ، بخشش و بخشایش دارند ، انتقام نمى کشند ، کینه ندارند ، براى دشمن خود از خداى خود طلب آمرزش مى کنند ، دل آنها آکنده از مهر و محبت بر خلق است .

یوسف که برادران را از بیم انتقام و کیفر آسوده خاطر کرد چنین فرمود : هم اکنون برخیزید و به کنعان برگردید و پیراهن مرا همراه برده بر چهره ى پدرم بیفکنید ، حضرتش بینا خواهد شد ، و خانواده هاتان را بردارید و به مصر نزد من بیاورید .

این دومین بار بود که برادران پیراهن یوسف را براى پدر مى بردند ، پیراهنى که در نخستین بار ارمغان مرگ بود ، آژیر جدایى و فراق بود ، پیک بدبختى و شومى بود ، ولى این بار ارمغان حیات بود ، نوید دیدار و مژده ى وصال بود ، و پیک سعادت و خوشبختى بود .

پیراهن یوسف در آن دفعه پدر را نابینا ساخت و با بردگى پسر همراه بود ، ولى در این دفعه پدر نابینا را بینا مى کند و از آزادى و سرورى پسر خبر مى دهد .

آن پیراهن حامل خونى دروغین بود ، این پیراهن حامل معجزه اى راستین است ، وه که میان راست و دروغ چقدر راه است !

کاروان برادران براى سومین بار خاک مصر را پشت سر گذارد و قصد سرزمین کنعان کرد .

بى سیم آسمانى ، نوید آسمانى ، دراى کاروان را به گوش یعقوب پدر مقدس برسانید ، حضرتش به حاضران رو کرد و گفت :

اگر مرا در خطا نخوانید بوى یوسفم را مى شنوم و در انتظار دیدارش هستم .

نزدیکانى تخطئه کردند و گفتند : هنوز یوسف را فراموش نکرده اى و در آن عشق کهن به سر مى برى !

پیر آگاه دم فرو بست و پاسخى نداد ، سطح فکرى مخاطبانش با این حقایق آشنا نبود .

دیرى نپایید که سخن پیر آگاه درست از کار درآمد ، و کاروان بشارت به کنعان رسید و پیدا شدن یوسف را مژده داد ، و پیراهن را بر چهره ى پدر گذاردند و نابیناى مقدس بینا گردید و روى به پسران کرده گفت : نگفتم که چیزهایى را من از سوى خدا مى دانم که شما نمى دانید ؟ نوبت کیفر بزهکاران از سوى پدر رسید ، چون محکومیت پسران قطعى بود .

فرزندان اسراییل از پدر تقاضاى عفو کردند ، و از او خواستند که از خدا در برابر گناهانشان طلب آمرزش کند .

پیر آگاه از گناهانشان درگذشت و قول داد که چنین کند و به وعده ى خود وفا کرد(1) .

آرى ، فرزندان یعقوب از گناهان خود به پیشگاه حضرت حق توبه کردند و از برادر و پدر عذرخواهى نمودند ، یوسف از آنان گذشت ، یعقوب آنان را بخشید ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حسن یوسف : 64 .

و خداوند آنان را در معرض رحمت و عفو قرار داد .

توبه ى مرد جزیره نشین

از حضرت سجاد (علیه السلام) روایت شده : مردى خاندان خود را به کشتى سوار کرد و به دریا اندر شد ، کشتى آنها شکست و از سرنشینان کشتى جز همسر آن مرد نجات نیافت . او بر تخته پاره اى از کشتى برنشست و موجش به یکى از جزیره ها برد ، در آن جزیره مردى راهزن بود که همه ى کارهاى ناشایسته را کرده و تمام غدقن هاى خدا را شکسته بود ، چیزى ندانست جز این که آن زن بالا سرش آمد و ایستاد ، سر به سوى او برداشت و گفت : آدمى زاده هستى یا پرى ؟ گفت : آدمى زاده ام ، با او سخنى نگفت و به او درآویخت همانند شوهرى که با زن درآویزد ، چون آهنگ او کرد آن زن به خود لرزید ، آن راهزن گفت : چرا بر خود مى لرزى ؟ در پاسخ گفت : از این مى ترسم و با دست خود اشاره به عالم بالا کرد ، آن مرد گفت : چنین کارى کرده اى ؟ گفت : نه به عزت او سوگند . مرد راهزن گفت : تو چنین از خدا مى ترسى با این که از این هیچ نکردى ، و من اکنون تو را به زور بر آن داشتم ، به خدا که من سزاوارترم ، آرى ، من به این ترس و هراس از تو شایسته ترم ، کارى نکرده برخاست و نزد خاندان خود رفت و همتى جز توبه و بازگشت نداشت .

در این میان که مى رفت راهبى رهگذر با او برخورد و به همراه هم مى رفتند و آفتاب آنها را داغ کرد ، راهب به آن جوان گفت : دعا کن تا خداوند با ابرى سایه بر ما اندازد ، آفتاب ما را مى سوزاند . آن جوان گفت : من براى خود در درگاه خدا حسنه اى نمى دانم که دعایى کنم و از او چیزى خواهم . راهب گفت : پس من دعا مى کنم و تو آمین بگو . گفت : بسیار خوب ، و راهب شروع به دعا کرد و جوان آمین گفت و چه زود ابرى بر آنها سایه انداخت ، و زیر سایه ى آن مقدار بسیارى

از روز راه رفتند تا راه آنها جدا شد و دو راه شد ، و آن جوان از یک راه رفت و راهب از یکى دیگر ; به ناگاه آن ابر بالاى سر آن جوان رفت . راهب گفت : تو از من بهترى ، دعا براى تو اجابت شده و براى من اجابت نشده ، داستان خود را به من بگو ; او خبر آن زن را گزارش داد . به او گفت : آنچه گناه در گذشته کرده اى برایت آمرزیده شده براى ترسى که به دلت افتاده باید بنگرى در آینده چونى(1) ؟

اصمعى و تائب بیابانى

اصمعى مى گوید : در بصره به سر مى بردم ، نماز جمعه را خوانده و از شهر بیرون رفتم ، مرد عربى را دیدم بر شترى نشسته و نیزه اى در دست دارد ، چون مرا دید گفت : از کجایى و از کدام قبیله اى ؟ گفتم : از طایفه ى اصمع ، گفت : تو آنى که معروف به اصمعى هستى ؟ گفتم : آرى ، من آنم ، گفت : از کجا مى آیى ؟ گفتم : از خانه ى خداى عزّ و جل ، گفت :

اَو للهِِ بَیْتٌ فِى الاَْرْضِ ؟

آیا در زمین براى خداوند خانه اى هست ؟

گفتم : آرى ، خانه ى مقدس معظم ، بیت الله الحرام ، گفت : آنجا چه مى کردى ؟ گفتم : کلام خدا مى خواندم ، گفت :

اَو للهِِ کَلامٌ ؟

آیا براى خدا کلامى هست ؟

گفتم : آرى ، کلامى شیرین ، گفت : چیزى از آن را بر من بخوان ، سوره ى والذاریات را خواندم تا به این آیه رسیدم :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ کافى : 2 / 69 ، باب الخوف و الرجاء ، حدیث 8 ; بحار الأنوار : 67 / 361 ، باب 59 ، حدیث 6 .

 وَفِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ (1) .

و روزى شما و آنچه که به شما وعده داده شده در عالم بالاست .

گفت : این کلام خدا و سخن او است ؟ گفتم : آرى ، سخن اوست که به بنده اش محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) نازل کرده ، گویى آتشى از غیب در او زدند ، سوزى در وى پدید آمد ، دردى شگفت آور از درونش سر زد ، نیزه و شمشیر را بینداخت ، شتر را قربانى کرد و به تهیدستان واگذاشت ، لباس ستم از تن بینداخت و گفت :

ترى یقبل من لم یخدمه فى شبابه .

اصمعى ! آیا به نظرت مى رسد کسى که در جوانى به عبادت و طاعت برنخاسته ، قبول درگاه شود ؟

گفتم : اگر نمى پذیرفتند چرا پیامبران را مبعوث به رسالت کردند ، رسالت انبیا براى این است که فرارى را باز گردانند و قهر کرده را آشتى دهند .

گفت : اصمعى این درد زده را دارویى بیفزاى ، و خسته ى معصیت را مرهمى بنه .

دنباله ى آیات خوانده شده را شروع کردم :

 فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ (2) .

پس به خداى آسمان و زمین قسم که وعده ى خدا حق است همانند سخنى که با یکدیگر دارید .

چون آیه را قرائت کردم چند بار خود را به زمین زده و نعره کشید ، و همچون والهى سرگردان و حیران رو به بیابان نهاد .

او را ندیدم تا در طواف خانه ى خدا ، دست به پرده ى کعبه داشت و مى گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ذاریات ( 51 ) : 22 .

2 ـ ذاریات ( 51 ) : 23 .

 

من مثلى وأنت ربّى ، من مثلى وأنت ربّى ؟

مانند من کیست که تو خداى منى ، مانند من کیست که تو پروردگار منى ؟

به او گفتم : با این کلام و حالى که دارى مردم را از طواف باز داشته اى ، گفت : اى اصمعى ! خانه خانه ى او و بنده بنده ى او ، بگذار تا براى او نازى کنم ، سپس دو خط شعر خواند که مضمونش این است :

اى شب بیداران ! چه نیکو هستید ، پدرم فداى شما باد چه زیبا هستید ، درب خانه ى آقاى خود را بزنید ، به یقین در به روى شما باز مى شود .

سپس در میان جمعیت پنهان شد ، آنچه از او جستجو کردم او را نیافتم ، حیرت زده و مدهوش ماندم ، طاقتم از دست رفت ، برایم جز گریه و ناله نماند(1) .

صدق و راستى موجب توبه مى شود

گروهى راهزن در بیابان دنبال مسافر مى گشتند تا او را غارت کنند ، ناگهان مسافرى دیدند ، به جانب او تاختند و گفتند : هرچه دارى به ما بده ، گفت : تمام دارایى من هشتاد دینار است که چهل دینار آن را بدهکارم ، با بقیه ى آن هم باید تأمین معیشت کنم تا به وطن برسم .

رییس راهزنان گفت : رهایش کنید ، پیداست آدم بدبختى است و پول جز آنچه که مى گوید ندارد .

راهزنان در کمین مردم نشستند ، مسافر به محل مورد نظر رفت و بدهى خود را پرداخت و برگشت ، دوباره در میان راه دچار راهزنان شد ، گفتند : هرچه دارى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسیر کشف الاسرار : 9 / 319 .

بده وگرنه تو را مى کشیم ، گفت : مرا هشتاد دینار بود ، چهل دینار بابت بدهى پرداختم ، بقیه اش براى مخارج زندگى مانده ، به دستور رییس راهزنان او را گشتند ، در جستجوى لباس و بار او جز چهل دینار ندیدند !

رییس راهزنان گفت : حقیقتش را براى من بگو ، چگونه در برخورد با این همه خطر جز سخن به حقیقت نگفتى و از راستگویى امتناع ننمودى ؟

گفت : در کودکى به مادرم وعده دادم در تمام عمرم سخن جز به راستى نگویم و دامن به دروغ آلوده نسازم !

راهزنان قاه قاه خندیدند ولى رییس دزدان آه سردى کشید و گفت : عجبا ! تو به مادرت قول دادى دروغ نگویى و اینگونه پاى بند قولت هستى ، ولى من پاى بند قول خدا نباشم که از ما قول گرفته گناه نکنیم ، آنگاه فریاد زد : خدایا ! از این به بعد به قولم عمل مى کنم ; توبه ، توبه !

توبه اى عجیب

در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) ، در شهر مدینه مردى بود با چهره اى آراسته و ظاهرى پاک و پاکیزه ، آنچنان که گویى در میان اهل ایمان انسانى نخبه و برجسته است .

او در بعضى از شبها به دور از چشم مردمان به دزدى مى رفت و به خانه هاى اهل مدینه دستبرد مى زد .

شبى براى دزدى از دیوار خانه اى بالا رفت ، دید اثاث زیادى در میان خانه قرار دارد و جز یک زن جوان کسى در آن خانه نیست !

پیش خود گفت : مرا امشب دو خوشحالى است ، یکى بردن این همه اثاث قیمتى ، یکى هم درآویختن با این زن !

در این حال و هوا بود که ناگهان برقى غیبى به دل او زد ، آن برق راه فکرش را

روشن ساخت ، بدین گونه در اندیشه فرو رفت ، مگر من بعد از این همه گناه و معصیت و خلاف و خطا به کام مرگ دچار نمى شوم ، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مؤاخذه نمى کند ، آیا در آن روز مرا از حکومت و عذاب و عقاب حق راه گریزى هست ؟

آن روز پس از اتمام حجّت باید دچار خشم خدا شوم و در آتش جهنم براى ابد بسوزم . پس از اندیشه و تأمل به سختى پشیمان شد و با دست خالى به خانه ى خود برگشت .

چون آفتاب صبح دمید ، با همان قیافه ى ظاهر الصلاحى و چهره ى غلط انداز و لباس نیکان و صالحان به محضر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) آمد و در حضور آن حضرت نشست ، ناگهان مشاهده کرد صاحب خانه ى شب گذشته ، یعنى آن زن جوان به محضر پیامبر شرفیاب شد و عرضه داشت : زنى بدون شوهر هستم ، ثروت زیادى در اختیار من است ، قصد داشتم شوهر نکنم ، شب گذشته به نظرم آمد دزدى به خانه ام آمده ، اگرچه چیزى نبرده ولى مرا در وحشت و ترس انداخته ، جرأت اینکه به تنهایى در آن خانه زندگى کنم برایم نمانده ، اگر صلاح مى دانید شوهرى براى من انتخاب کنید .

حضرت به آن دزد اشاره کردند ، آنگاه به زن فرمودند که اگر میل دارى تو را هم اکنون به عقد او درآورم ، عرضه داشت : از جانب من مانعى نیست . حضرت آن زن را براى آن شخص عقد بست ، با هم به خانه رفتند ، داستان خود را براى زن گفت که آن دزد من بودم که اگر دست به دزدى زده بودم و با تو چند لحظه بسر مى بردم ، هم مرتکب گناه مالى شده بودم و هم آلوده به معصیت شهوانى و بدون شک بیش از یک شب به وصال تو نمى رسیدم آن هم از طریق حرام ، ولى چون به یاد خدا و قیامت افتادم و نسبت به گناه صبر کردم و دست به جانب محرمات الهیه نبردم ، خداوند چنین مقدر فرمود که امشب از درب منزل وارد

گردم و تا آخر عمر با تو زندگى خوشى داشته باشم(1) .

توبه ى بِشر حافى

بشر مردى بود خوشگذران و اهل لهو و لعب ، اغلب اوقات در خانه ى خود مجلس آوازه خوانى و بزم گناه داشت ، روزى امام موسى بن جعفر (علیه السلام) از کنار خانه ى او عبور کردند ، در حالى که صداى آوازه خوانان و مطربان بلند بود . امام به خدمتکارى که کنار درِ خانه ایستاده بود فرمودند : صاحب این خانه بنده است یا آزاد ؟ پاسخ داد : آزاد است ، حضرت فرمودند : راست مى گویى ، اگر بنده بود از مولایش مى ترسید . خدمتکار وارد خانه شد ، بشر در حالى که کنار سفره ى شراب بود از علّت دیر برگشتن او پرسید ، خدمتکار گفت : شخصى را در کوچه دیدم ، از من بدینگونه سؤال کرد و من بدین صورت پاسخ گفتم . کلام موسى بن جعفر (علیه السلام) آنچنان در قلب بشر اثر کرد که ترسان و هراسان با پاى برهنه از منزل بیرون آمد و خود را خدمت حضرت رسانده به دست مبارک امام توبه کرد ، آنگاه با چشم گریان به خانه برگشت و براى همیشه سفره ى گناه را جمع کرد و عاقبت در زمره ى زاهدان و عارفان قرار گرفت(2) .

تائب ، اهل بهشت است

معاویة بن وهب مى گوید : با جمعى به سوى مکّه حرکت کردیم ، پیرمردى در کاروان بود ، در عبادت سخت کوش ولى به صورتى که ما اعتقاد به ولایت اهل بیت داشتیم و امیرالمؤمنین را جانشین بلافصل پیامبر مى دانستیم اعتقاد نداشت ، به همین خاطر مطابق مذهب خلفاى جور نمازش را در سفر تمام مى خواند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسرار معراج : 28 .

2 ـ روضات الجنات : 2 / 130 .

برادر زاده اش در کاروان همراه ما بود ، در حالى که اعتقادش چون عقیده ى ما بر صراط مستقیم قرار داشت ، پیرمرد در میان راه بیمار شد ، به برادر زاده اش گفتم : اگر با عموى خود تماس مى گرفتى و او را از امر ولایت آگاه مى کردى نیکو بود ، شاید خداوند مهربان در این آخر عمر او را به راه راست هدایت فرماید و از گمراهى و ضلالت برهاند .

اهل قافله گفتند : او را به حال خود واگذارید ، ولى برادر زاده اش به جانب او شتافت و گفت : عمو جان ! مردم بعد از رسول خدا روى از حق باز گرداندند جز چند نفر ; على بن ابى طالب (علیه السلام) همانند رسول خدا واجب الاطاعه بود ، پس از پیامبر حق با على است و اطاعتش بر تمام امت واجب ، پیرمرد ناله اى زد و گفت : من نیز بر همین عقیده ام ، سپس از دنیا رفت .

چون از سفر باز گشتیم ، خدمت حضرت صادق (علیه السلام) مشرف شدیم ، على بن سرى داستان پیرمرد را به عرض حضرت رساند ، امام فرمودند : او فردى از اهل بهشت است ، وى عرضه داشت : آن شخص بجز ساعت آخر عمرش بر این امر آگاه نشد ، اعتقاد صحیحش تنها در همان ساعت بود ، آیا او رستگار و اهل نجات است ؟ امام فرمودند : از او چه مى خواهید ، به خدا سوگند او وارد بهشت شد(1) !

توبه ى ابولبابه

زمانى که جنگ خندق به پایان رسید ، رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه مراجعت کرد . هنگام ظهر امین وحى نازل شد و فرمان جنگ با یهودیان پیمان شکن بنى قریظه را از جانب حضرت حق اعلام کرد ، همان وقت رسول اسلام مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند : باید نماز عصر را در منطقه ى بنى قریظه بخوانید ، دستور پیامبر انجام گرفت ، ارتش اسلام بنى قریظه را به محاصره

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ کافى : 2 / 440 ، باب فیما أعطى اللّه عزّ و جلّ آدم ( ع ) ، حدیث 4 .

کشید ، مدت محاصره طولانى شد ، یهودیان به تنگ آمدند ، به رسول حق پیام دادند ابولبابه را نزد ما فرست تا درباره ى وضع خود با او مشورت کنیم .

رسول خدا به ابولبابه فرمودند : نزد هم پیمانان خود برو و ببین چه مى گویند .

ابولبابه وقتى وارد قلعه شد یهودیان پرسیدند : صلاح تو درباره ى ما چیست ؟ آیا تسلیم شویم به همان صورتى که پیامبر مى گوید تا هرچه مایل است نسبت به ما انجام دهد ؟ جواب داد : آرى ، تسلیم او شوید ، ولى به همراه این جواب با دست خود به گلویش اشاره کرد ، یعنى در صورت تسلیم بلافاصله به قتل مى رسید ، ولى از عمل خود پشیمان شد و فریاد زد : آه به خدا و پیامبر خیانت کردم ! زیرا حق نبود اسرار را فاش و امر پنهان را آشکار کنم .

از قلعه به زیر آمد و یکسر به جانب مدینه رفت ، وارد مسجد شد ، با ریسمانى گردن خود را به یکى از ستونهاى مسجد بست « ستونى که معروف به ستون توبه شد » گفت : خود را آزاد نکنم مگر اینکه توبه ام پذیرفته شود یا بمیرم ، رسول خدا از تأخیر ابولبابه جویا شد ، داستانش را عرضه داشتند ، فرمودند : اگر نزد من مى آمد از خداوند براى او طلب آمرزش مى کردم ، اما اکنون به جانب خدا روى آورده و خداوند نسبت به او سزاوارتر است ، هرچه خواهد درباره اش انجام دهد .

ابولبابه در مدتى که به ریسمان بسته بود روزها را روزه مى گرفت و شبها به اندازه اى که بتواند خود را حفظ کند غذا مى خورد ، دخترش به وقت شب برایش غذا مى آورد و وقت نیاز به وضو بازش مى کرد .

شبى در خانه ى ام سلمه آیه ى پذیرفته شدن توبه ى ابولبابه به رسول خدا نازل شد :

 وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللّهُ أَن

یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (1) .

و گروهى دیگر به گناه خویش اعتراف کردند ، عمل نیک و بدى را به هم آمیختند ، باشد که خدا توبه ى آنان را بپذیرد ، همانا خداوند آمرزنده ى مهربان است .

پیامبر به ام سلمه فرمودند : توبه ى ابولبابه پذیرفته شد ، عرضه داشت : یا رسول الله ! اجازه مى دهید قبولى توبه ى او را من به او بشارت دهم ، فرمودند : آرى . ام سلمه سر از حجره بیرون کرد و قبولى توبه اش رابه او بشارت داد .

ابولبابه خدا را به این نعمت سپاس گفت ، چند نفر از مسلمانان آمدند تا او را از ستون باز کنند ، ابولبابه مانع شد و گفت : به خدا سوگند نمى گذارم مرا باز کنید مگر اینکه رسول خدا بیاید و مرا آزاد کند .

پیامبر آمدند و فرمودند : توبه ات قبول شد ، اکنون به مانند وقتى هستى که از مادر متولد شده اى ، سپس ریسمان از گردنش باز کرد .

ابولبابه گفت : یا رسول الله ! اجازه مى دهى تمام اموالم را در راه خدا صدقه بدهم ؟ فرمودند : نه ، اجازه ى دو سوم مال را گرفت ، فرمودند : نه ، اجازه ى پرداخت نصف مال را گرفت ، فرمودند : نه ، یک سوم آن را درخواست کرد ، حضرت اجازه داد(2) .

توبه ى آهنگر

راوى این داستان عجیب مى گوید : در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم ، آهنگرى را دیدم آهن تفتیده را با دست روى سندان گذاشته و شاگردانش با پتک بر آن آهن مى کوبند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توبه ( 9 ) : 102 .

2 ـ تفسیر قمى : 1 / 303 ; تفسیر برهان : 4 / 535 ; بازگشت به خدا : 423 .

به تعجّب آمدم که چگونه آهن تفتیده دست او را صدمه نمى زند ؟ از آهنگر سبب این معنا را پرسیدم ، گفت : سالى بصره دچار قحطى شدید شد به طورى که مردم از گرسنگى تلف مى شدند ، روزى زنى جوان که همسایه ى من بود پیش من آمد و گفت : از تلف شدن بچه هایم مى ترسم چیزى به من کمک کن ، چون جمالش را دیدم فریفته ى او شدم ، پیشنهاد غیر اخلاقى به او کردم ، زن دچار خجالت شد و به سرعت از خانه ام بیرون رفت .

پس از چند روز به خانه ام آمد و گفت : اى مرد ! بیم تلف شدن فرزندان یتیمم مى رود ، از خدا بترس و به من کمک کن ، باز خواهشم را تکرار کردم ، زن خجالت زده و شرمنده خانه ام را ترک کرد .

دو روز بعد مراجعه کرد و گفت : به خاطر حفظ جان فرزندان یتیمم تسلیم خواسته ى توام . مرا به محلّى ببر که جز من و تو کسى نباشد ، او را به محلّى خلوت بردم ، چون به او نزدیک شدم به شدّت لرزید ، گفتم : تو را چه مى شود ؟ گفت : به من وعده ى جاى خلوت دادى ، اکنون مى بینم مى خواهى در برابر پنج بیننده ى محترم مرتکب این عمل نامشروع شوى ، گفتم : اى زن ! کسى در این خانه نیست ، چه جاى این که پنج نفر باشند ، گفت : دو فرشته ى موکل بر من ، دو فرشته ى موکل بر تو و علاوه بر این چهار فرشته ، خداوند بزرگ هم ناظر اعمال ماست ، من چگونه در برابر اینان مرتکب این عمل زشت شوم ؟

کلام آن زن در من چنان اثر گذاشت که بر اندامم لرزه افتاد و نگذاشتم در آن عرصه ى سخت دامنش آلوده شود ، از او دست برداشتم ، به او کمک کردم و تا پایان قحطى جان او و فرزندان یتیمش را حفظ نمودم ، او به من به این صورت دعا کرد :

خداوندا ! چنانکه این مرد آتش شهوتش را به خاطر تو فرو نشاند ، تو هم آتش دنیا و آخرت را بر او حرام گردان . بر اثر دعاى آن زن از صدمه ى آتش دنیا

در امان ماندم(1) .

توبه ى قوم یونس

سعید بن جبیر و گروهى از مفسّرین ، داستان قوم یونس را بدین گونه روایت کرده اند : قوم یونس مردمى بودند که در منطقه ى نینوا در اراضى موصل زندگى مى کردند . آنان از قبول دعوت یونس امتناع داشتند ، سى و سه سال مردم را به خداپرستى و دست برداشتن از گناه دعوت کرد ، جز دو نفر کسى به او ایمان نیاورد ، یکى شخصى به نام روبیل و دیگرى به نام تنوخا .

روبیل از خانواده اى بزرگ و داراى علم و حکمت بود و با یونس سابقه ى دوستى داشت ، تنوخا مردى بود عابد و زاهد ، و کارش تهیّه ى هیزم و فروش آن بود .

یونس از دعوت قوم خود طَرْفى نبست ، به درگاه حق از قوم نینوا شکایت برد ، عرضه داشت : سى و سه سال است این جمعیت را به توحید و عبادت و کناره گیرى از گناه دعوت مى کنم و از خشم و عذابت مى ترسانم ولى جز سرکشى و تکذیب پاسخى نمى دهند ، به من به چشم حقارت مى نگرند و به کشتن تهدیدم مى نمایند . خداوندا ! آنان را دچار عذاب کن که دیگر قابل هدایت نیستند . خطاب رسید : اى یونس ! در میان این مردم اشخاص جاهل و اطفال در رحم و کودکان خردسال ، پیران فرتوت و زنان ضعیف وجود دارند ، من که خداى حکیم و عادلم و رحمتم بر غضبم پیشى جسته ، میل ندارم بى گناهان را به گناه گنهکاران عذاب کنم ، من دوست دارم با آنان به رفق و مدارا معامله کنم و منتظر توبه و بازگشتشان باشم ، من تو را به سوى آنان فرستادم که نگهبان آنان باشى و با آنها با رحمت و مهربانى رفتار نمایى ، و به واسطه ى مقام شامخ نبوّت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسرار معراج : 84 .

درباره ى آنها به صبر رفتار کنى ، و به مانند طبیب آگاهى که به مداواى بیمارانش مى پردازد با مهربانى به معالجه ى گناهانشان اقدام کنى !

از کمى حوصله براى آنان درخواست عذاب مى کنى ، مرا پیش از این پیامبرى بود به نام نوح که صبرش از تو زیادتر بود و با قومش بهتر از تو مصاحبت داشت ، با آنان به رفق و مدارا زیست ، پس از نهصد و پنجاه سال از من براى آنان درخواست عذاب کرد و من هم دعایش را اجابت کردم .

عرضه داشت : الهى ! من به خاطر تو بر آنها خشم گرفتم ، چه آنکه هر چه آنان را به طاعتت خواندم بیشتر بر گناه اصرار ورزیدند ، به عزّتت با آنها مدارایى ندارم و به دیده ى خیرخواهى به ایشان ننگرم ، بعد از کفر و انکارى که از اینان دیدم عذابت را بر اینان فرست که هرگز مؤمن نخواهند شد . دعوت یونس از جانب حق پذیرفته شد ، خطاب رسید : روز چهارشنبه وسط ماه شوال پس از طلوع آفتاب بر آنان عذاب مى فرستم ، آنها را خبر کن .

زمانى که چهارشنبه ى وسط شوال رسید در حالى که یونس میان قوم نبود ، روبیل آن مرد حکیم و آگاه بالاى بلندى آمد ، با صداى بلند گفت : اى مردم ! منم روبیل که نسبت به شما خیرخواه هستم ، اینک ماه شوال است که شما را در آن وعده ى عذاب داده اند ، شما پیامبر خدا را تکذیب کردید ولى بدانید که فرستاده ى خدا راست گفته ، وعده ى خدا را تخلّفى نیست اکنون بنگرید چه خواهید کرد .

مردم به او گفتند : به ما راه چاره را نشان بده ، چه اینکه تو مردى عالم و حکیمى ، و نسبت به ما مهربان و دلسوزى .

گفت : نظر من این است که پیش از رسیدن ساعت عذاب ، تمام جمعیّت از شهر خارج شوند ، میان زنان و فرزندان جدایى اندازند ، همه با هم روى به حق کرده از سوز دل به درگاه خدا بنالند و به حضرتش زارى و تضرع آرند ، و از روى

اخلاص توبه کنند و بگویند :

خداوندا ! ما بر خود ستم کردیم ، پیامبرت را تکذیب نمودیم ، اکنون از گناهان ما بگذر ، اگر ما را نیامرزى و به ما رحم ننمایى از جمله ى زیانکاران باشیم ، خدایا ! توبه ى ما را قبول کن و به ما رحم نما ، اى خدایى که رحم تو از همه بیشتر است .

مردم نظر او را پذیرفتند و براى این برنامه ى معنوى حاضر شدند ، وقتى روز چهارشنبه رسید روبیل از مردم کناره گرفت و به گوشه اى رفت تا ناله ى آنها را بشنود و توبه ى آنها را بنگرد .

آفتاب چهارشنبه طلوع کرد ، باد زرد رنگ تاریکى با صداهاى مهیب و هولناک به شهر رو آورد که باعث وحشت مردم شد ، صداى مرد و زن ، پیر و جوان ، غنى و ضعیف بیابان را پر کرد ، از عمق دل توبه کردند و از خداوند طلب آمرزش نمودند ، بچه ها به ناله ى جانسوز مادران مى گریستند و آنان به ناله ى فرزندان گریه مى کردند . توبه ى آنان به قبول حق رسید ، عذاب از آنان برطرف شد و مردم با خیال راحت به خانه هاى خود بازگشتند(1) .

توبه ى جوان اسیر

شیخ صدوق از حضرت صادق (علیه السلام) روایت مى کند : تعدادى اسیر به محضر مبارک رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) آوردند ، به کشتن همه ى آنان فرمان داد مگر به یک نفر از آنان .

مرد اسیر گفت : چرا از میان همه ى اسیران حکم رهایى مرا دادى ؟ فرمودند : جبرییل از جانب خدا به من خبر داد در وجود تو پنج خصلت است که خدا و رسول آن پنج خصلت را دوست دارند : غیرت شدید بر خانواده ات ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسیر صافى : 1 / 767 ، به اختصار .

سخاوت ، حسن خلق ، راستى در گفتار ، شجاعت . آن مرد پس از شنیدن این برنامه مسلمان شد و اسلامش نیکو گشت ، سپس در جنگى همراه رسول خدا شرکت کرد و پس از مبارزه اى شدید شهید شد(1) .

توبه ى مردى از کارگزاران ستمکاران

عبد الله بن حمّاد از على بن ابى حمزه نقل مى کند که مرا دوستى بود از نویسندگان امور ادارى بنى امیه ، به من گفت : از حضرت صادق (علیه السلام) اجازه بگیر تا من خدمت آن بزرگوار برسم ، از حضرت اجازه گرفتم ، حضرت اجازه دادند ، وقتى بر حضرت وارد شد سلام کرد و نشست و گفت : فدایت شوم ، در دولت بنى امیه کارگزار بودم ، ثروت زیادى نصیب من شد در حالى که براى به دست آوردن آن ثروت مقررات شرع را رعایت نکرده ام .

امام صادق (علیه السلام) فرمودند : اگر بنى امیه براى خود کاتبى نمى یافتند و غنیمتى به آنان نمى رسید و جمعى از جانب ایشان نمى جنگیدند ، حق مرا به غارت نمى بردند . اگر مردم آنان را وامى گذاشتند و باعث قدرت آنان نمى شدند ، کارى از دست آنان برنمى آمد .

جوان به حضرت عرضه داشت : آیا براى من راه خروجى از این بلاى عظیم وجود دارد ؟ حضرت فرمودند : اگر بگویم انجام مى دهى ؟ عرض کرد : آرى ، فرمودند : از تمام ثروتى که از طریق دیوان بنى امیه به دست آورده اى دست بردار ، هر که را مى شناسى مال او را به او برگردان و هر که را نمى شناسى از جانب او صدقه بده ، من بهشت را از جانب خدا براى تو ضمانت مى کنم ، جوان سکوتى طولانى کرد ، سپس عرضه داشت : فدایت شوم انجام مى دهم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امالى صدوق : 271 ، المجلس السادس و الأربعون ، حدیث 7 ; بحار الأنوار : 68 / 384 ، باب 92 ، حدیث 25 .

على بن ابى حمزه مى گوید : جوان با ما به کوفه برگشت ، چیزى براى او نماند مگر اینکه نسبت به آن به دستور حضرت صادق (علیه السلام) عمل کرد .

او پیراهن بدنش را نیز در راه خدا داد ، براى او پولى جمع کردم ، لباسى خریدم و خرجى مناسبى براى او فرستادم ، چند ماهى نگذشت که مریض شد ، به عیادت او رفتیم ، رابطه ى ما با او برقرار بود تا روزى به دیدنش رفتم ، در حال احتضار بود ، دیده اش را گشود و به من گفت : به خدا قسم امام صادق به عهدش وفا کرد ، گفت و از دنیا رفت . به کار دفن و مراسمش اقدام کردیم ، پس از زمانى خدمت حضرت صادق رسیدم ، فرمودند : به خدا قسم عهد خود را نسبت به دوستت وفا کردیم ، عرض کردم : فدایت شوم راست گفتى ، او به هنگام مرگش از عنایت شما خبر داد(1) .

توبه اى اعجاب آور

این فقیر در ایام ولادت امام عصر ( عج ) براى تبلیغ به بندرعباس ، مرکز استان هرمزگان رفته بودم ، شب جمعه ى آخر مجلس بناى قرائت دعاى کمیل بود .

من دعاى کمیل را از حفظ در تاریکى مطلق مى خوانم و از این نظر شرکت کنندگان حالى خاص دارند .

لحظاتى قبل از شروع کمیل ، جوانى در حدود بیست ساله که او را تا آن زمان ندیده بودم نامه اى به دستم داد .

پس از کمیل به خانه برگشتم ، آن نامه را خواندم ، برایم بسیار شگفت آور بود ، نوشته بود : اهل این گونه مجالس نبودم ، سال گذشته اوایل ظهر یکى از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ کافى : 5 / 106 ، باب عمل السلطان و جوائزهم ، حدیث 4 ; بحار الأنوار : 47 / 382 ، باب 11 ، حدیث 105 .

دوستانم به من تلفن زد که ساعت چهار بعد از ظهر به دنبال تو مى آیم تا با هم به جایى برویم . در ساعت مقرر آمد ، داخل ماشین به او گفتم : قصد کجا دارى ؟ گفت : پدر و مادرم به مسافرتى چند روزه رفته اند . خانه کاملا خالى است ، مى خواهم لحظاتى با هم باشیم . وقتى به خانه ى او رفتم به من گفت : دو زن جوان را دعوت کرده ام ، هر دو در خانه هستند و آماده براى اینکه خود را در اختیار ما بگذارند ، مرا به اطاقى فرستاد و خودش به اطاق دیگر رفت ، وقتى آماده ى برنامه شدم به ذهنم آمد که در پرده هاى تبلیغى مربوط به شما نوشته « شب جمعه دعاى کمیل » ، مى دانستم این دعا از امیرالمؤمنین (علیه السلام) است ولى مجالس قرائت دعاى کمیل را ندیده بودم ، در آن حالت شدید شیطانى ، به شدت از امیرالمؤمنین شرمنده شدم ، حیا و ترس تمام وجودم را گرفت ، به شدت از خودم بدم آمد ، از جا برخاستم ، بدون اینکه با آن زن کمترین تماسى داشته باشم از آن خانه فرار کردم ، حیران و سرگردان در خیابانهاى بندر پرسه مى زدم تا هنگام شب رسید ، به مسجد آمدم و در تاریکى جلسه پشت سر شما نشستم ، از ابتدا تا انتهاى دعاى کمیل با شرمندگى و سرافکندگى گریه کردم ، از خدا خواستم زمینه ى ازدواج مرا فراهم آورد ، علاوه از افتادن در لجن زار گناه حفظم نماید . دو سه ماهى گذشت به پیشنهاد پدر و مادرم که به خواب نمى دیدم با دخترى از خانواده اى محترم ازدواج کردم ، دختر در سیرت و صورت کم نظیر است و من این نعمت را از برکت ترک گناه و شرکت در دعاى کمیل امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارم ، امسال هم همه ى شبها در این مجلس شرکت کردم و این نامه را رقم زدم تا بدانید این جلسات چه سود سرشارى براى مردم بخصوص جوانان دارد !

گنکهار با یک جمله ى پر مغز توبه کرد

یکى از مریدان مرحوم علامه محمد تقى مجلسى به ایشان عرضه داشت :

همسایه اى دارم آلوده به گناه ، اغلب شبها با نوچه هایش مجلس لهو و لعب دارد و به شدت مزاحم من و همسایه هاى دیگر است ، مردى است قلدر و داش مسلک ، و من از امر به معروف و نهى از منکر نسبت به او مى ترسم ، راهى هم براى تبدیل خانه ام به خانه ى دیگر ندارم .

علامه محمد تقى مجلسى به او فرمود : اگر او را شبى به مهمانى دعوت کنى من حاضرم در مجلس مهمانى شرکت کنم و با او سخن بگویم ، شاید به لطف حضرت حق از اعمال خلافش دست بردارد و به پیشگاه خداوند توبه نماید .

مرد قلدر به توسط مرد مؤمن دعوت به مهمانى شد ، دعوت را اجابت کرد ، علامه ى مجلسى در آن مجلس شرکت کرد ، لحظاتى به سکوت گذشت ، ناگهان مرد قلدر که از آمدن مجلسى به جلسه ى مهمانى تعجب کرده بود به مجلسى گفت : حرف شما روحانیون در این دنیا چیست ؟

مجلسى فرمود : اگر لطف کنید بفرمایید حرف شما چیست ؟ مرد قلدر گفت : امثال ما در فرهنگ قلدرى حرف بسیار داریم از جمله مى گوییم اگر کسى نمک کسى را خورد باید حقّ نمک را رعایت کند و با او در صفاى محض باشد ، مجلسى به او فرمود : چند سال از عمر شما مى گذرد ؟ پاسخ داد : شصت سال ، فرمود : در این شصت سالى که نمک خدا را خورده اى آیا حق او را رعایت کرده و نسبت به او صفا داشتى ؟ مرد قلدر یکه اى سخت خورد ، سر به زیر انداخت ، اشکش جارى شد ، مجلس را ترک کرد ، شب را نخوابید ، صبح زود به در خانه ى همسایه آمد ، سؤال کرد : روحانى و عالمى که شب گذشته در خانه ى تو بود کیست ؟ همسایه گفت : علامه محمد تقى مجلسى است ، آدرس آن مرد الهى را گرفت ، به محضرش آمد و به دست او توبه کرد و از نیکان روزگار شد !

گر تو نمى پسندى تغییر ده قضا را

علامه محمد تقى مجلسى در امر به معروف و نهى از منکر و پیشگیرى از گناه دلسوزى عجیب بود ، در محله اى که زندگى مى کرد تعدادى قلدر و داش صفت بودند که از گناهانى چون قمار ، شراب ، و مجالس لهو و لعب امتناعى نداشتند .

اغلب در برخورد با آنان ، امر به معروف و نهى از منکر مى کرد ، و آنان را به ترک گناه و عبادت حق دعوت مى نمود .

رییس قلدرها و نوچه هایش از مجلسى ناراحت بودند ، دنبال زمینه اى مى گشتند که از دست او خلاص شوند .

یکى از مریدان صاف دل ، پاک طینت ، ساده و آرام آن عالم بزرگ را دیدند و به او گفتند : خانه ى خود را شب جمعه از زن و فرزند خالى کن ، براى ما تهیه ى شام ببین ، از مجلسى هم به آن مجلس دعوت کن و تمام این برنامه ها را نزد خود حفظ کرده احدى را خبر نکن وگرنه به زحمت خواهى افتاد .

برنامه ها به طور طبیعى پیش رفت ، مجلسى به تصور اینکه مهمان مرید مسجدى است دعوت را پذیرفت .

قلدرها با هم قرار گذاشتند اول شب در خانه ى آن مرد اجتماع کنند ، در ضمن زنى رقاصه را دعوت کردند که پس از آمدن مجلسى و آراسته شدن مجلس ، با سر برهنه وارد جلسه شود و با در دست داشتن طنبور و تنبک مشغول رقاصى گردد !

آنگاه یکى از قلدرها همسایه هاى مؤمن را خبر کند تا بیایند ببینند :

« واعظان کین جلوه در محراب و منبر مى کنند *** چون به خلوت مى روند آن کار دیگر مى کنند »

شاید با دیدن این منظره آبروى مجلسى برود و با به خاک نشستن او ، از دستش خلاصى جویند .

مجلسى وقتى وارد مجلس شد صاحبخانه را ندید ، در عوض مشاهده کرد جمعى از قلدران محل ، با چهره اى گرفته دور تا دور اطاق پذیرایى نشسته اند ، مجلسى در کنار آنان قرار گرفت و به فراست ایمانى دریافت که نقشه اى در کار است ! چیزى نگذشت که زن رقاصه پرده را کنار زد و با قیافه اى آراسته به وسایل آرایش با طنبور و تنبک وارد مجلس شد و با صداى مخصوص به خود ، به صورت تصنیف شروع به خواندن این شعر کرد و همراه با ریتم صدا مشغول رقص شد :

در کوى نیکنامان ما را گذر نباشد *** گر تو نمى پسندى تغییر ده قضا را

مجلسى آن مرد حق ، عارف سالک و دلباخته ى حقیقت ، همراه با سوز دل و اشک چشم به حضرت حق توجهى خالص کرد و به پروردگار عرضه داشت :

« گر تو نمى پسندى تغییر ده قضا را »

ناگهان زن رقاصه روى و موى خود را پوشاند ، و طنبور و تنبک را به زمین زد و به سجده افتاد و با سوزى جانکاه مشغول ذکر یارب ، یارب و توبه و انابه شد ، دیگران هم از غفلت به درآمدند ، با دیدن آن منظره به گریه افتادند و به دست آن مرد بزرگ توبه کرده ، دست از تمام گناهان شستند(1) !

بازگشت فرزند هارون الرشید به حق

صاحب کتاب ابواب الجنان ، و همچنین واعظ سبزوارى در کتاب جامع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ این داستان را در سفر تبلیغى ام به همدان در سال 1350 شمسى ، حضرت آیت الله مرحوم آخوند همدانى برایم نقل کرد .

النورین ، ( ص 317 ) و آیت الله نهاوندى در خزینة الجواهر ( ص 291 ) نقل مى کند : هارون را پسرى بود به زیور صلاح آراسته ، و گوهر پاکش از صلب آن ناپاک چون مروارید ، از آب تلخ و شور برخاسته ، فیض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دریافته بود و از تأثیر صحبت ایشان روى دل از خواهش زخارف دنیوى برتافته ، طریقه ى پدر و آرزوى سریر و افسر را ترک گفته و خانه ى دل را به جاروب آگاهى از خس و خاشاک اندیشه پادشاهى پاک نموده ، از جامه هاى غیر کرباس و شال نپوشیدى ، و خون رغبتش با رنگ اطلس و دیباى دنیا نجوشیدى ، مرغ دلش از دامگاه علایق جسته ، بر شاخهاى بلندى حقیقت آشیان گرفته و دیده از تماشاى صورت ظاهر دنیا بسته بود .

پیوسته به گورستانها رفته و به نظر عبرت نگریستى ، و بر آن گلزار اعتبار مانند ابر بهار زار زار مى گریستى !

روزى وزیر هارون در مجلس بود ، در آن اثنا آن پسر که نامش قاسم بود و لقبش مؤتمن آمد بگذرد ، جعفر برمکى خندید ، هارون از سبب خنده پرسید ، پاسخ داد ، بر احوال این پسر مى خندم که تو را رسوا نموده ، اى کاش این پسر به تو داده نمى شد ! این است لباس و وضع و روش و منش او ، با فقرا و تهیدستان مى نشیند ، هارون گفت : حق دارد ، زیرا ما تاکنون منصب و مقامى به او واگذار نکرده ایم ، چه خوبست حکومت شهرى را در اختیارش بگذاریم ، امر کرد او را به حضور آوردند ، وى را نصیحت کرد و گفت : مى خواهم تو را به حکومت شهرى منصوب نمایم ، هر منطقه اى را علاقه دارى بگو .

گفت : اى پدر ! مرا به حال خود بگذار ، علاقه ام به بندگى خدا بیش از حکومت است ، تصور کن فرزندى چون مرا ندارى .

گفت : مگر نمى توان در لباس حکومت به عبادت برخاست ؟ حکومت منطقه اى را بپذیر ، وزیرى شایسته براى تو قرار مى دهم تا اکثر امور منطقه را به

دست گیرد و تو هم به عبادت و طاعت مشغول باشى .

هارون از این معنا غافل بود یا خود را به غفلت زده بود که حکومت ، حق امامان معصوم و اولیاى الهى است . در حکومت ظالمان و ستمگران ، و غاصبان و طاغیان ، قبول امارت و حکومتى که نتوان دستورات حق را پیاده کرد و با حقوق آن ، که سراسر حرام است هیچ عبادتى به صورت صحیح ممکن نیست انجام گیرد ، مورد رضایت خدا نیست و پذیرفتن امارت از جانب ستمگر ، بدون وجه شرعى گناه بزرگى است .

قاسم گفت : من هیچ نوع برنامه اى را نمى پذیرم و زیر بار قبول امارت و حکومت نمى روم .

هارون گفت : تو فرزند خلیفه و حاکم و سلطان مملکتى پهناور و سرزمینى وسیع هستى ، چه مناسبت دارد که با مردمان بى سر و پا معاشرى و مرا در میان بزرگان سرشکسته کرده اى ؟ پاسخ داد : تو هم مرا در میان پاکان و اولیاى خدا از اینکه فرزند خود مى دانى سرشکسته کرده اى !

نصیحت هارون و حاضران مجلس در او اثر نکرد ، از سخن گفتن ایستاد و در برابر همه سکوت کرد .

حکومت مصر را به نام او نوشتند ، اهل مجلس به او تبریک و تهنیت گفتند .

چون شب رسید از بغداد به جانب بصره فرار کرد ، به وقت صبح هر چند تفحص کردند او را نیافتند .

مردى از اهالى بصره به نام عبد الله بصرى مى گوید : من در بصره خانه اى داشتم که دیوارش خراب شده بود ، روزى آمدم کارگرى بگیرم تا دیوار را بسازد ، کنار مسجدى جوانى را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلى هم در پیش رویش گذاشته است ، گفتم : کار مى کنى ؟ گفت : آرى ، خداوند ما را براى کار و کوشش و زحمت و رنج براى تأمین معیشت از راه حلال آفریده .

گفتم : بیا به خانه ى من کار کن ، گفت : اول اجرتم را معین کن سپس مرا براى کار ببر . گفتم : یک درهم مى دهم ، گفت : بى مانع است ، همراهم آمد تا غروب کار کرد ، دیدم به اندازه ى دو نفر کار کرده ، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد ، گفت : بیشتر نمى خواهم ، روز بعد دنبالش رفتم او را نیافتم ، از حالش جویا شدم گفتند : جز روز شنبه کار نمى کند .

روز شنبه اول وقت نزدیک همان مسجدى که در ابتداى کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم ، او را به منزل بردم مشغول بنایى شد ، گویى از غیب به او مدد مى رسید . چون وقت نماز شد ، دست و پایش را شست و مشغول نماز واجب شد ، پس از نماز کار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسید ، مزدش را دادم رفت ، چون دیوار خانه تمام نشده بود صبر کردم تا شنبه ى دیگر به دنبالش بروم ، شنبه رفتم او را نیافتم ، از او جویا شدم گفتند ، دو سه روزى است بیمار شده ، از منزلش جویا شدم ، محلى کهنه و خراب را به من آدرس دادند ، به آن محل رفتم ، دیدم در بستر افتاده به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم ، دیده باز کرد و پرسید : تو کیستى ؟ گفتم : مردى هستم که دو روز برایم کار کردى ، عبد الله بصرى مى باشم ، گفت : تو را شناختم ، آیا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى ؟ گفتم : آرى ، بگو کیستى ؟

گفت : من قاسم پسر هارون الرشید هستم !

تا خود را معرفى کرد از جا برخاستم و بر خود لرزیدم ، رنگ از صورتم پرید ، گفتم : اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه ى من عملگى کرده مرا به سیاست سختى دچار مى کند و دستور تخریب خانه ام را مى دهد . قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام ، گفت : نترس و وحشت نکن ، من تا به حال خود را به کسى معرفى نکرده ام ، اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمى دیدم حاضر به معرفى خود نبودم ، مرا از تو خواهشى است ، هرگاه دنیا را وداع کردم ، این بیل و زنبیل

مرا به کسى که برایم قبر آماده مى کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار ، انگشترى هم به من داد و گفت : اگر گذرت به بغداد افتاد پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى دهد ، آن روز به حضور او مى روى و این انگشتر را پیش رویش مى گذارى و مى گویى : فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت : چون جرأت تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است این انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست ، این را گفت و حرکت کرد که برخیزد نتوانست ، دو مرتبه خواست برخیزد قدرت نداشت ، گفت : عبد الله ، زیر بغلم را بگیر و مرا از جاى بلند کن که آقایم امیرالمؤمنین (علیه السلام)آمده ، او را از جاى بلند کردم به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد ، گویا چراغى بود که برقى زد و خاموش شد !

توبه ى مرد آتش پرست

فقیه بزرگ ، عارف نامدار ، فیلسوف بزرگوار ، ملا احمد نراقى در کتاب شریف طاقدیس نقل مى کند :

موسى به جانب کوه طور مى رفت ، در میان راه گبرى پیر را که آلوده به کفر و گمراهى بود دید ، گبر به موسى گفت : مقصدت کجاست ، از این راه به کدام کوى و برزن مى روى ، با چه موجودى نیت سخن دارى ؟ جواب داد : قصدم کوه طور است ، آن مرکزى که دریایى بى پایان از نور است ، به آنجا مى روم تا با حضرت حق مناجات و راز و نیاز کنم و از گناهان و معاصى شما از پیشگاهش عذرخواهى نمایم .

گبر گفت : مى توانى از جانب من پیامى به سوى خدا ببرى ؟ موسى گفت : پیامت چیست ؟ گفت : از من به پروردگارت بگو در این گیر و دار خلقت ، در این غوغاى آفرینش ، مرا از خداوندى تو عار مى آید ، اگر روزى مرا تو مى دهى هرگز

نده ، من منت روزى تو را نمى برم ، نه تو خداى منى و نه من بنده ى تو ! موسى از گفتار آن گبر بى معرفت و از آن سخن بى ادبانه در جوش و خروش افتاد و پیش خود گفت : من به مناجات با محبوب مى روم ولى سزاوار نیست این مطالب را به حضرتش بگویم ، اگر بخواهم در آن حریم ، حق را رعایت کنم حق این است که از این گفتار خاموش بمانم .

موسى به جانب طور رفت ، در آن وادى نور با خداوند راز و نیاز کرد ، با چشمى اشکبار به مناجات نشست ، خلوت با حالى بود که اغیار را در آن خلوت راه نبود ، گفت و شنیدى عاشقانه با حضرت دوست داشت ، وقتى از راز و نیاز فارغ شد و قصد کرد به شهر برگردد ، خطاب رسید : موسى پیام بنده ام چه شد ؟ عرضه داشت : من از آن پیام شرمنده ام ، خود بینا و آگاهى که آن گبر آتش پرست و آن کافر مست چه جسارتى به حریم مبارک تو داشت !

خطاب رسید : از جانب من به سوى آن تندخو برو و از طرف من او را سلامى بگو ، آنگاه با نرمى و مدارا این پیام را به او برسان :

اگر تو از ما عار دارى ، ما را از تو عار و ننگ نیست و هرگز با تو سر جنگ و ستیز نداریم ، تو اگر ما را نمى خواهى ، ما تو را با صد عزت و جاه مى خواهیم ، اگر روزى و رزقم را نمى خواهى ، من روزى و رزقت را از سفره ى فضل و کرمم عنایت مى کنم ، اگر منت روزى از من ندارى ، من بى منت روزى تو را مى رسانم ، فیض من همگانى ، فضل من عمومى ، لطف من بى انتها ، و جود و کرمم ازلى و قدیمى است . مردم همچون کودک اند و او نسبت به مردم فیض بى نهایت ، این فیض براى آنان همچون دایه اى مهربان و خوش اخلاق است . آرى کودکان گاهى به خشم و گاهى به ناز ، پستان مادر را از دهان خود بیرون مى اندازند ، ولى دایه رابطه اش را با آنان قطع نمى کند ، بلکه پستان به دهان آنان مى گذارد .

کودک سر برمى گرداند و دهانش را مى بندد ، دایه بر آن دهن بسته بوسه مى زند

و با نرمى مى گوید : روى از من برنگردان ، پستان پرشیر مرا بر دهان گذار ، کودکم ببین از پستانم براى تو همچون چشمه ى بهارى شیر مى جوشد .

وقتى موسى از کوه طور برگشت ، آن هم چه طورى ، طور مگو ، بگو قلزم نور . گبر پیر به موسى گفت : اگر براى پیامم جواب آورده اى بگو .

آنچه را خداوند فرموده بود موسى براى آن کافر تندخو گفت . گفتار حق ، زنگ کفر و عناد را از صفحه ى جان آن کافر پاک کرد ، او گمراهى بود که از راه حق پس افتاده بود ، آن جواب براى او همانند آواز جرس بود ، جان گمراه از تاریکى همچون شب تار بود ، و آن جواب برایش همچون تابش نور آفتاب .

از شرم و خجالت سر به زیر افکند ، آستین در برابر چشم گرفت و دیده به زمین دوخت ، سپس سر بلند کرد و با چشمى اشکبار و دلى سوزان گفت : اى موسى ! در جان من آتش افروختى ، از این آتش جان و دلم را سوختى ، این چه پیامى بود که من به محبوب عالم دادم ، رویم سیاه ، واى بر من ، اى موسى ! ایمان به من عرضه کن ، موسى حقیقت را به من یاد بده ، خدایا چه داستان عجیبى بود ، جانم را بگیر تا از فشار وجدان راحت شوم !

موسى سخنى از ایمان و عشق ، و کلامى از ارتباط و رابطه با خدا تعلیم او کرد ، و او هم با اقرار به توحید و توبه از گذشته ، جان را تسلیم محبوب نمود !

توبه و آشتى با حق

به سال 1331 شمسى که بیش از نه سال از سن این فقیر خطا کردار نگذشته بود و پرچم مرجعیت شیعه ، به دوش حضرت آیت الله العظمى آقاى بروجردى ، آن مرد علم و عمل ، و آن چهره ى نورانى و الهى قرار داشت ، در مسأله ى توبه اتفاقى عجیب افتاد که ذکرش را در این سطور لازم مى بینم .

در محلات پایین شهر تهران مردى بود زورمند ، قلدر و زورگو که اغلب

قلدران و زورگویان تهران از او حساب مى بردند و در دعواها و چاقو کشى ها محکوم او بودند .

او از مشروبخوارى ، قمار ، پول زور گرفتن ، ایجاد جار و جنجال ، دعوا و ستم به مردم امتناعى نداشت .

در اوج قدرت و قلدرى بود که بارقه ى رحمت حق و لطف حضرت محبوب و جاذبه ى عنایت دوست دلش را ربود .

آنچه به دست آورده بود تبدیل به پول نقد کرد ، و همه را در چمدانى گذاشت و مشرف به شهر قم براى توبه و انابه شد .

به محضر آیت الله العظمى بروجردى رفت ، و با زبان مخصوص به گروه خودشان به آن عالم بیدار و بیناى آگاه گفت : آنچه در این چمدان است از راه حرام به دست آمده ، اغلب صاحبانش را نمى شناسم ، شدیداً بر من سنگینى مى کند ، به محضر شما آمده ام که وضعم را اصلاح و راه توبه و انابه را به من بنمایانید !

مرجع شیعه که از ملاقات با این گونه افراد باصفا خوشحال مى شد به او فرمود : نه تنها این چمدان پول ، بلکه لباسهایت را جز پیراهن و شلوار بدن ، در اینجا بگذار و برو .

او هم لباسهاى رو را درآورد و با یک پیراهن و شلوار ، از آن بزرگوار خداحافظى کرد که به تهران بیاید .

آیت الله العظمى بروجردى در حالى که به خاطر توبه ى واقعى آن قلدر اشک به دیده داشت ، او را صدا زد و مبلغ پنج هزار تومان از مال خالص خودش را به او عنایت فرمود ، و وى را با حالى غرق در خشوع و اخلاص دعا کرد .

او به تهران برگشت در حالى که غرق در فروتنى و تواضع ، و خاکسارى و محبت شده بود ، پنج هزار تومان را مایه ى کسب حلال قرار داد و به تدریج در

کسب مشروع پیشرفت نمود تا سرمایه ى قابل توجهى به هم زد ، ابتداى هر سال خمس درآمدش را مى پرداخت و در ضمن به مستمندان و دردمندان هم کمک قابل توجهى مى کرد .

رفته رفته به مجالس مذهبى راه پیدا کرد و عاقبت ، بنیانگذار یکى از جلسات مهم مذهبى تهران شد .

تشکیل جلسه ى مذهبى به دست او مصادف با ایامى بود که من در حدود بیست و شش سال از عمرم مى گذشت و طلبه ى حوزه ى علمیه ى قم بودم ، و محرم و صفر و ماه رمضان هم در تهران در مجالس و مساجد براى تبلیغ دین حاضر مى شدم .

از طریق مجالس دینى با چهره ى نورانى او آشنا شدم ، و به توسط یکى از دوستان به مسأله ى توبه ى او به دست مرجعیت شیعه آگاه شدم .

دوستى و رفاقتم با او طولانى شد ، در حدود سال 1367 به بستر بیمارى افتاد ، پیام داد به عیادتم بیا . بنا داشتم روز جمعه به عیادتش بروم ولى ساعت یازده شب جمعه اهل و عیالش را به بالینش مى خواند و از تمام شدن عمرش خبر مى دهد .

به نقل اهل و عیالش نزدیک به نیم ساعت مانده به مرگش ، به محضر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) عرضه مى دارد : از گذشته ام توبه کردم ، به سلک نوکرانت درآمدم ، در دربارت خدمتى خالصانه کردم ، ثلثم را به صورت پول نقد براى مدتى طولانى در صندوق قرض الحسنه اى جهت ازدواج جوانان قرار دادم ، آرزویى ندارم جز اینکه لحظه ى خروج از دنیا جمالت را ببینم و بمیرم . چند نفسى مانده به مرگ با حالى خوش ، سلامى عاشقانه به حضرت حسین (علیه السلام) داد و در حالى که لبخند ملیحى بر لب داشت ، جان به جان آفرین تسلیم کرد !

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.