یک روز کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند، رسیدگی میکرد، متوجه نامهای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود؛ نامهای به خدا.
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه اینطور نوشته شده بود:
خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگیام با حقوق ناچیز بازنشستگی میگذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود، دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کردهام، اما بدون آن پول چیزی نمیتوانم بخرم. هیچکس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی، به من کمک کن.
کارمند اداره پست خیلی تحتتاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه
آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد که آنرا برای پیرزن فرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند، خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت تا اینکه نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود؛ نامه ای به خدا. همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:
خدای عزیزم. چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با آنها بگذرانم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی، البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آنرا برداشتهاند.
ستاد یحیی ذکاء
تلخیصی از سخنرانی استاد یحیی ذکاء تبریزی پیرامون «چگونگی راه یافتن زبان ترکی به آذربایجان»
سخنرانی امروز بنده در مورد تاریخ ورود زبان ترکی و ترکها به آذربایجان است که یک مسئله حساس و بحث برانگیزی است و درباره اش خیلی صحبتهای متعدد شده است و هنوز به جایی نرسیده است چون نظریات مختلفی در موردش اظهار می شود. ولی آنچه تاریخ ما را راهنمایی می کند مطالبی است که اینجا به حضورتان عرض خواهم کرد. در هر صورت بحث و گفتگو درباره تاریخ و تحولات زبان مردم آذربایجان نیاز به تالیف کتابی ??? یا ??? صفحه ای دارد و سخن گفتن از آن از حوصله یک یا حتی چند جلسه سخنرانی بیرون است. بدین جهت ما در طرح موضوع این جلسه که سخن درباره چگونگی ورود زبان ترکی به آذربایجان است به طور اختصار اشاره ای می کنیم و تاریخچه نژاد و زبان مردم این سرزمین را می گوییم و می گذریم.
مردم آریایی نژادی که از ایران ویچ به حرکت درآمده و دسته دسته و گروه گروه مهاجرت کرده و به تدریج به ایران زمین در آمدند خود به چند تیره بزرگ به نام ماد پارس، پارت و سکایی تقسیم می شدند. هریک از این تیره ها پس از مهاجرت های متوالی و تدریجی خویش برای همیشه در این سرزمین ساکن شده اند. مادها سمت غرب و شمال غربی را برگزیدند و نام خود را بر روی آن سرزمین نهادند و کشورشان را ماد یا ماذ یا به قول یونانی مدیا خواندند. پارتها در سوی شرق و شمال شرقی را برگزیدند و آنجا را به نام خود پارت یا به قول یونانیان پارتیا گفتند. سکاها در جاهای گوناگون از جمله کرانه شمالی و شمال غربی دریای خزر و قفقاز و سیستان پراکنده شدند و بلاخره نام خود را بر این سرزمین نهادند و آنجا را سگستان سجستان و سیستان نامیدند که بالاخره تبدیل شد به سیستان. پارسیان نیز در مهاجرت خود نخست در غرب و جنوب دریاچه شاهی یا ارومیه جایگزین شدند و سپس در حدود اوایل هزاره اول پیش از میلاد در پارسوماش یعنی حدود کوه های فرعی سلسله جبال بختیاری در مشرق شوشتر و پیرامون مسجد سلیمان فرمانروایی کوچک هخامنشیان را که تابع دولت ماد بود بنیاد نهادند و کم کم در خوزستان یا سغدیان و فارس که پرسیا می گفتند و کرمان پراکنده شدند و سپس شاهنشاهی بزرگی را تاسیس کردند. سرزمینی که در این آب و خاک جدید به تصرف مادها درآمد شامل نواحی همدان، کرمانشاه، قزوین، اصفهان، ری و آذربایگان بود که آن را ماد خرد می گفتند. مادها با آن کارهای بزرگ و تاریخی از برانداختن پادشاهی مقتدر آشور و تصرف نینوا و پیش رفتن تا سوریا و آسیای کوچک در جهان شهرت یافتند و آوازه ای پیدا کردند تا آنجا که حتی بعد از انقراض دولت آنها هنوز داریوش بزرگ را در تورات داریوش مادی نامیده است. پس بدین سان ملاحظه می شود که آذربایگان از آغاز تاریخش از رهگذر مردم و زبان، حال بسی روشنی دارد و هیچ جای کشاکش و گفتگو درباره آنان نیست و این از مسلمات است که در آغاز تاریخ که کمابیش ? هزار سال بیشتر بوده مادها در آذربایگان و آن پیرامونها نشیمن داشته اند.کسانی که با تاریخ آشنا هستند نیک می دانند که تا ???? سال پیش ترکان از این سرزمینها بسیار دور بودند و در آسیای صغیر می زیستند و این سخن بسیار بیهوده و عامیانه است که کسانی عنوان می کنند که آذربایگان از نخست سرزمین ترکان بوده است.( برای آگاهی از این حقیقت تاریخی که موطن و مسقط الرأس ترکان در ترکستان شرقی است و آنان در هزاره اخیر رو به غرب گذاشته ودرسایرنواحی ازجمله ایران پراکنده شدند به این اثر که مجموعه چند سخنرانی ولادیمیر بارتولد ترکشناس مشهور دردانشگاه استانبول است می توان مراجعه کرد: بارتولد، واسیلی ولادیمیر ؛تاریخ ترک های آسیای مرکزی، ترجمه غفارحسینی،انتشارات توس، تهران 1376. نشریه وطن یولی) این وضع آذربایگان در آغاز تاریخ و زمان مادان است. پس از آن به زمان هخامنشیان و اسکندر و سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان می رسیم و حال مردم این سرزمین را از دیده می گذرانیم. در هیچ یک از این دوره ها پیشامدی که دیگر شدن وضع مردم یا تغیر زبان آنها را دربرداشته باشد نمی یابیم. در زمان آلکساندر مقدونی پیشامدی در آذربایگان یا بهتر بگوییم ماد خرد(khord) رخ داد که نشان نیکی از زبان مردم این سرزمین است و آن نام خود آذربایگان است. چنانکه گفته شد اینجا را ماد خرد می نامیدند ولی در یورش مقدونی ها به ایران زمین در ماد خرد آتورپات نامی از بومیان و آنها را از تهاجم بیگانگان محفوظ داشته است و فرمانروایی کوچکی بنیان نهاد که تا صد سال در خاندان او باقی ماند و سنگر ایرانیت گردید و بدین سبب این سرزمین به نام او و خاندانش آتورپاتکان نامیده شد یعنی جایگاه آتورپات و همان واژه است که کم کم آذربایگان یا آذربایجان گردید. در زمان اشکانیان کم کم ترکها از جانب شمال شرقی ایران زمین و مرزهای خراسان بزرگ به مرزهای ایران نزدیک شدند ولی با نیرومندی که اشکانیان داشتند نتوانستند به درون ایران در آیند و ما در تاریخ از چنین واقعه ای آگاهی نداریم.
در زمان ساسانیان شاید شاخه هایی از ترکها یا خزرها از راه شمال یعنی از دربند و قفقاز با ایران همسایگی پیدا کردند ولی هیچ نشانی از درآمد آنان به آذربایگان در دست نیست. احتمال این هست که در تاریخ دسته های کوچکی از آنان را پیدا کنیم که شاهان ساسانی مثل انوشیروان در جنگ اسیر یا اجیر کرده است و در اینجا و آنجا نشیمن داده باشند ولی این گونه دسته ها بزودی با مردم بومی درآمیخته و از میان می روند و نشانی از خود باقی نمی گذارند.چنانکه تازیان نیز که عده شان هم خیلی بیشتر از آنها بود بکلی از بین رفته و اکنون عرب در ایران به آن صورت نداریم.پس از اسلام تاریخ آذربایگان از دید نژاد و مردم و زبان آن بسیار روشنتر است و نوشته های تاریخ نویسان و جغرافی نگاران عرب صدر اسلام که در دست است نژاد و زبان مردم آذربایگان را جداگانه یاد کرده و آنها را آذری یا الاذریه یا اذریه نامیده اند. ابن مقفع به نقل ابن ندیم و حمزه اصفهانی به نقل از یاقوت و خوارزمی به زبان مردم آذربایگان بدون ذکر نام اشاره کردند و نیز واژه هایی از زبان مردم آذربایگان را در کتاب خود آورده اند. پس از اینها یعقوبی در ??? قمری در کتابش آذریه را به عنوان صفت در مورد مردم آذربایگان به کار برده سپس مسعودی که در ??? قمری از تبریز دیدار کرده زبانهای ایرانی و پهلوی دری و آذری را ذکر کرده است که به نظر او ظاهرا مهمترین زبانها و گویش های ایرانی بودند.پس از حمزه اصفهانی که زبان مردم آذربایجان را پهلوی می نامد ابواسحاق ابراهیم استخری است که در ”مسالک و الممالک“ در نیمه اول سده چهارم هجری صریحاً زبان مردم آذربایگان را ایرانی و الفارسیه ذکر می کند. مولف بعدی ابوالقاسم محمد ابن حوقل درگذشت بعد از ??? همان مطلب استخری را بیان می کند. پس از او ابو عبدالله مقدسی در سده چهارم هجری از زبان مردم آذربایجان سخن گفته و می نویسد که زبانشان خوب نیست اما فارسی آنها مفهوم است و در جای دیگر می گوید زبان مردم آذربایگان بعضی دری است و بعضی پیچیده است. داستانی که سمعانی درباره ابوذکریا خطیب تبریزی در ??? و استادش ابوالعلای معری آورده است موید رواج زبان آذری در آذربایجان در سده پنجم و ششم است. حمدالله مستوفی در ”نزهت القلوب“ تالیف ??? زبان زنجان و مراغه را پهلوی ذکر می کند و عبارتی از زبان مردم تبریز نقل می کند که یک عبارت ایرانی است. تا سده پنجم در همه کتابهایی که از زبان آذربایجان ذکر شده به جز بلاذری که یک کلمه از زبان به عنوان نمونه نقل کرده است و آن خان(به معنی کاروانسرا) است متاسفانه دیگران نمونه ای به دست نداده اند. بنده اینجا تمام مواردی را که در کتابها و اشعار و غزلها و قصیده ها و رباعیها نمونه هایی از زبان آذری مختلف داده شده آورده بودم که برای اینکه سخنرانیم خیلی طولانی نشود آنها را اینجا حذف می کنم ولی در متن سخنرانی اگر چاپ شد خواهد آمد.
پس از یورش امیر تیمور به ایران و نفوذ و تسلط سلسله ترکان قراقوینلو از ??? تا ??? و آق قوینلو از ??? تا ??? زبان آذری سخت ترین آسیبها را دید و در برابر زبان ترکی اقوام ترک و تاتار یا غوزها و اغوزها(oghozha ) و اوشارها که افشارها باشند که در پیرامون شهرهای آذربایگان مستقر شده بودند به مرور عقب نشینی می کرد و رو به فراموشی می گذاشت. و این وضع در دوره صفویان که با ورود ترکمانهای مهاجر قزلباش و چیرگی و انبوهی آنها که شیعه بودند یعنی در واقع علی اللهی بودند و از خاندان صفوی هواخواهی می نمودند و بیشتر کارهای دولتی و لشکری به دست آنان و به زبان آنان انجام می گرفت شدت یافت و مردم شهرها یا تاجیکان از ترس جان مجبور شدند زبان ترکی را فراگیرند و محاورات خود را با این زبان انجام دهند. مدتها این دو زبان ادامه یافت تا رفته رفته آذری جای خود را به زبان اقوام مسلط داد و ازحدود سده ?? و ?? ترکی در تمام شهرهای آذربایگان رواج یافت و آذری به اسم زبان تاتی در تعدادی از روستاهای دوردست و کوهپایه های صعب العبور و دره هایی که پای ترکان بدان جا نرسیده تکلم می شود.
به هرحال این مطالب اشاره مختصری است به سیر تاریخی زبان مردم آذربایگان بود که نشان دمی دهد تا سده یازدهم هجری هنوز بیشتر مردم آذربایگان به ویژه تبریز به آذری سخن می گفتند و اینک بیش از ??? سال نیست که زبان ترکی در این خطه رواج یافته است.اما مسئله ای که اغلب در این مورد مطرح است و خلط مبحث های زیادی به عمل می آید چگونگی ورود ترکان و زبان ترکی به آذربایگان است. از بررسی های دقیق تاریخی چنین به دست می آید ورود ترکان یا مختصر بگوییم اغوزان و سلجوقیان به آذربایگان در سده پنجم هجری صورت گرفته و پیش از آن هیچ نشانی از ترکان و زبان ترکی در این سرزمین مشهود نبوده است. زکی ولید که خود از معتصبان[ترک] شمره می شود صراحتا می نویسد که در آن زمان به استثنای اراضی معدودی از شرق ایران هیچ ناحیه ای که ترکان در آن به طور دسته جمعی سکنا گزینند وجود نداشته است. زیرا آنچه هم که از خزرها و ترکان غوز از حوالی شمال قفقاز به آذربایگان داخل شده بودند در هرحال می توانند تنها گروه های ??? نفری کم اهمیتی از اهالی بوده باشد اما ورود غوزها یا ترکمانان به ایران به ویژه آذربایگان از حادثه های مهم تاریخی است و این حادثه نه تنها از نظر تاریخی آذربایگان بلکه از نظر تاریخ همه ایران بسیار مهم است چه در مهمترین دوره مهاجرت ترکان به ایران که با آمدن سلجوقیان آغاز می شود این طائفه غوزها پیشاهنگان آنان بودند و ?? سال کمابیش پیش از طغرل بیگ و برادرانش از جیحون بگذرند اینان در ایران پراکنده شده بودند و تا آنجاکه می دانیم نخستین ترکانی بودند که بدین سوی خراسان رسیدند و پیش از اینان اگر ایل هایی از ترکان در ایران بودند در آن سوی جیحون و در خراسان و خوارزم بودند. این طایفه نیز از غوزها یا ترکمانان سلجوقی بودند ولی چون هنگامی که عده ای از آنان به نواحی همدان و آذربایجان آمدند عراقی(منظور عراق عجم است. نشریه وطن یولی) نامیده می شدند و ابن اثیر هم آنها را بدین نام می خواند ما نیز اینها را بدین نام می خوانیم تا از دیگر غوزهای سلجوقی که به همراه طغرل و برادرانش از جیحون گذشتند باز شناخته شوند.دسته هایی از اینان در عراق و آذربایگان و ارمنستان و دیار بکر پراکنده می شوند و داستانشان در این سرزمین ها بسیار شگفت آور است زیرا آنها که یک مشت مردم بیگانه بودند و پیشوای توانا و کاردانی برای خود نداشتند و شمارشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شاید بیش از ?? هزار تن نبود سالها سراسر این سرزمین ها را به لرزه درآورده بودند و هرکجا می رسیدند همچون سیل و آتش آنجا را فراگرفته و از تاراج و کشتار باز نمی ایستادند و کسی از فرمانروایان بومی یارای دفع ایشان را نداشت و تا طغرل بیگ و برادرانش به ایران نیامده و بنیاد پادشاهی سلجوقیان را ننهادند مردم از گزند و آزار این طایفه نیاسودند. به طور خلاصه نخستین دسته غوزها که از جلو علاالدوله که به دستور سلطان محمود غزنوی می خواست آنها را گرفتار کرده و سرانشان را بکشد از اصفهان گریختند و به هرکجا که می رسیدند یغما می کردند تا به آذربایگان رسیدند این اولین ورود ترکان در پیش از ??? هجری قمری است به آذربایگان که بعدا در ? و ? مرحله دیگر این ترکان غوز به آذربایگان وارد شدند. بنده دیگر از جزئیات مطلب صرف نظر می کنم.
به هر حال اینهاست خبری که از درآمدن ترکان غوز به آذربایجان در دست داریم ولی این یک روی سکه است که آنها را بیشتر در تاریخها نوشته اند آنچه نانوشته مانده و توجه عمیق به آن نشده رفتار این طایفه وحشی با مردم بومی آذربایجان و عکس العمل آنهاست. در این مورد اگر این اصل را بپذیزیم که برخی از شاعران زبان گویای مردم عصر خود و بیانگر احساسات و عواطف اوضاع زمان هستند و اگر قطران تبریزی را از آن جمله شاعران بدانیم باید بگوییم که رفتار این غوزها و ترکان سلجوقی با مردم بومی آذربایجان که تاجیک یعنی ایرانی هستند بسیار بیدادگرانه و زورگویانه و رفتار غالب با مغلوب بوده است. اینکه بعضی ادعا می کنند که رفتار ترکان با مردم ایران همواره یک گونه همزیستی مسالمت آمیز بوده دروغ محض است و انکار حقایق می باشد. چنانکه شاعر آذربایگان در قصاید خود جا به جا از رفتار بیدادگرانه آنان ناله و شکایت می کنند و احساسات خود را به نحوی بر زبان می آورد. قطران از اینها یاد کرده است؛هرجا پای این طایفه تاراجگر و ستم پیشه و امیران و سلطانهای سلجوقی به شهری از آذربایگان باز می شده قطران شاعر از آنجا فرار می کرده است.
سلاطین سلجوقی که بر اثر ترک تازیهای خود در ایران قدرتی به دست آورده بودند و کشور آباد و کهن و با فرهنگی خاص خویش ساخته بودند سیاستشان بر این بود که ملوک الطوایفی را بر ایران برانداخته و خود بر سرتاسر ایران فرمان رانند بویژه که شهریاران و امیران بومی هم ایرانی بودند و هم از فرهنگ و تاریخ خود به سختی دفاع و از شاعران و سخنوران و دانشمندان ایرانی تبار حمایت می کردند. این شاعران و دانشمندان نیز در برابر ترکان مسلح، به سود این شهریاران تبلیغ می کردند و یاد از خسروان گذشته ایران و تاریخ و فرهنگ کهن این مرز و بوم می نمودندواین بار مذاق ترکان بی تاریخ وفرهنگ خوش نیامد.
در سده ششم که حدود یکصد و بیست از ورود ترکان غوز یا اوغوزها به ایران و آذربایگان می گذشت همجواری ترکان خوش نشین در کنار شهرها و روستاها با تاجیکان و لشکرکشی های بی امان سلجوقیان و وجود دربار آنها باعث نفوذ زبان ترکی در بعضی از نواحی ایران از جمله آذربایگان و عراق عجم و جبال گردید و طبقه جدید به وجود آورد که با اینکه ایرانی و تاجیک یا پهلوی زبان بودند به ? زبان ترکی و آذری سخن می گفتند. اینان در آن زمان ”ترک المش“(olmosh ) ترک شده و به زبان ترکی سخن می گفتند. این سخن خیلی مهم است و من آن را با زحمت تمام از متون به دست آوردم: ”ترک المش“ وجود این اصطلاح بسیار گرانبها و قابل توجه است و نشان می دهد که آغاز ترکی زبان شدن بومیان تاجیک چگونه و از چه راه بوده است. جای شگفتی است که این اصطلاح بعدا از میان رفته یا به عمد از میان برده اند و تنها در چند جا از مکاتبات باقی مانده است.
وجود این عبارت نشان می دهد که طبقه جدید به غیر از ترک و تاجیک در شرف به وجود آمدن بوده که نسبتا تعداد آنان قابل توجه بوده است. با این همه کاملاً روشن است که در آن زمانها ترکان و تاجیکان و ترک المش جدا از هم میزیستند و روش زندگانی و زبان و مکان آنها از هم جدا بوده است و اکثریت با پهلوی زبانان و آذری گویان بوده و ترکی زبانان تعداد زیادی نبوده و با نوشتن سر و کاری نداشتند زیرا درس خواندن و سواد داشتن را ننگ و عار می دانستند و آن را کار تاجیکان می پنداشتند و حتی پادشاهان و امیران اغلب بی سواد بودند و حتی از نوشتن نام خودشان هم عاجز بودند. به همین جهت اینک از خط و ربط و نوشته و نوع زبان آنها به کلی بی خبریم.
بدین سان سده های ? و ? با تسلط این ترکان جای گیر و تازه وارد و یغماگر پی در پی می گذشت و ترکان مسلط تر و نیرومند تر و تاجیکان ناتوان تر و زیر دست تر می شدند و عوامل مخرب اجتماعی و فساد اخلاق و پرداختن به خرافات و کارهای بیهوده این تضعیف و زیر دستی و ناتوانی را تشدید می کرد و عنصر ایرانی در زیر سم ستوران غالب پایمال می گردید. در این مورد استاد ذبیح الله صفا که یادش بخیر باد خوب می گوید که: تسلط ترکان بر ایران نتایج گوناگون داشت و موجب تغییرات عظیمی در اصول و عقاید سیاسی و اجتماعی ایرانیان شد و بسیاری از آداب قدیم را دگرگون ساخت.“ ترکان نو مسلمان در تعصب و سختگیری نسبت به عقاید و آراء مذهبی و طرفداری از نحله ای معین از مسلمین پیش افتادند و این تسلط تا عهد حمله مغول روز به روز در تزاید بود. ترکمانان سلجوقی و بعد از آنان غلامان ترک خوارزمیان در طول یک قرن و نیم دمار از روزگار عراقیان در آوردند و مردم این قسمت ثروتمند را به خاک سیاه نشاندند. پس از حمله مغولان به این سرزمین و فجایع تاریخی هولناک که در این آب و خاک رخ داد ترکان که خود را در میان ایرانیان پاک نژاد بیگانه می دیدند خود را به مغولان بستند و اظهار هم نژادی و کیشی کردند و در کشتار و غارت و چپاول و بیدادگریهای مغولان شریک گردیدند و کردند آنچه نمی بایست کرد. اغلب ستمگریهای مغولان در این دوره با راهنمایی و تحریفها و فتنه انگیزیها ترکان که به ایرانیان به چشم دشمن می نگریستند انجام می گرفته است.
آذربایگان یا بهتر بگوییم بخشی از ایران در یک دوره ??? ساله میان سده های ? و ?? دگرگونیهای شگفتی را می گذراند. در این دوره تیره هایی از بازمانده های غزها پیشین و ترکمانهای آق قوینلو و قراقوینلو از سرزمین دیار بکر و شرق کشور عثمانی کم کم رخت به سوی آذربایگان کشیده در این سرزمین پر مرتع جا خوش کرده و بنیاد پادشاهی بنا فرمودند و فرمانروایی سرتاسر ایران را در دست گرفتند و از سویی دیگر امیر تیمور در بازگشت از یورش خود به کشور عثمانی گروهی از ترکمانان را به اسارت می گیرد و همراه خود به سمرقند می برد اما سر راه خود وقتی به اردبیل می رسد آنان را بنا به خواهش شیخ علی صفوی مرشد صفویان به او می بخشد و این طایفه که ترکمانان روملو نامیده می شدند و در پیرامون اردبیل مستقر شدند از همان زمان هوادار سخت خاندان صفوی که در کسوت تصوف بودند شدند و در عالم صوفی گری صفویان را مرشد کامل خود دانستند و سپس کوشیدند و خاندان صفوی را به سلطنت ایران رسانیدند. در دوره پادشاهی صفویان چون فرماندهی سپاهیان را ترکان در دست داشتند کشاکشهای نهان و آشکار بر سر قدرت و حکومت و تسلط بر اراده شاه میان آنان وجود داشت که متاسفانه همه این کشاکش ها سرانجام به زیان زبان مردم بومی آذربایگان و ایرانیان بود. این چوپانان کوچ نشین که در آغاز کار در بیرون شهرها در دشتها بیابانها و مرتع ها دنبال گوسفند خود بودند و دور از زندگی شهرنشینی در چادر و آلاچیق های خود می زیستند و گاه به گاه برای داد و ستد و مبادله کالا و خرید نیازهای خود به بازارها و شهرها می آمدند جز به چشم آز و تاراج و چپاول به شهرها و شهرنشینان نمی نگریستند سپس که بر اثر انبوهی و جنگاوری جزو سپاهیان در آمدند و سرانشان امیر و سردار گردیدند و با پادشاهان و بزرگان ایران زمین همنشین شدند و به شهرها راه یافتند دارای خانه و باغ و دارایی گردیدند و چون فرهنگ شهرنشینی نداشتند و زندگانیشان از شهریان و تاجیکان جدا و متفاوت بود ساختار شهرها و زندگانی مردم شهر نشین را در هم ریختند آداب و رسوم زبان و جهان بینی آنان را دگرگون کردند و مردم اینها بر اثر تعصب سختی که در نژاد و همخونی داشتند جز از سران خود از هیچ کس دیگر فرمان نمی بردند. در این دوره پر مصائب چون اداره کشور و جنگ و صلح و کارهای درباری به دست ترکمانها و تکلوها اوستاجلوها شاملوها و بسیاری لوهای دیگر بناچار مجالی برای اظهار وجود مردم بومی و تاجیکان باز نمی داند. به طور کلی دخالت در سیاست و سپاهیگری و شمشیر زنی و سواری و پوشیدن جنگ افزار برای تاجیکان و غیر ترکها قدغن بود. اجازه نمی دادند یک تاجیک یا ایرانی حمل اسلحه کند اینها را ما فراموش کرده ایم. دولت صفوی چون از آغاز کار خود با دست این طایفه و ایلهای ترک نژاد مهاجر بنیان یافته بود در همه حال و در لشکرکشیها و جنگها بویژه در نبرد با دولت نیرومندی چون عثمانی که دارای ارتش منظم و تعلیم دیده و تربیت یافته با جنگ افزارهای نوین و گرم بود به علت نداشتن ارتش منظم دائمی همواره دست به دامن این ایلها و عشیره ها می شد و بناچار می کوشید از هر راه که باشد دل سران ایلها را به دست آورده و امتیازهای فراوانی به آنها بدهد و اگر هم نمی خواستند جز این نمی توانستند. در این وضع و حال اگر شهریار صفوی جوان دلیر و توانایی همچون شاه اسماعیل بود این ایلها همه همدست و یکدل بودند و در پیروی از فرمان مرشد کامل یعنی پادشاه صفوی سر از پا نمی شناختند ولی اگر پادشاه مردی بی عرضه کم سال و ناتوان مانند سلطان محمد خدابنده نابینا بود شاه بازیچه دست سران این ایلها می شد و گاه ترکمانهای تکلو و شاملو و غیره اداره کشور را در دست خود گرفته و با بی اعتنایی به شاه و بی پروایی به مردم هرچه دلخواهشان بود انجام می دادند. و هرگاه یکی از اینها بر مزاج شاه و دربار چیره در می آمد و مسلط می شد ایلهای رقیب به مخالفت و رقابت و دشمنی و ستیزه جویی بر می خواستند و به بهانه های گوناگون کشاکش راه انداخته و کار را به جنگ و پیکار می کشاندند.
خطر جدی و ژرف نفوذ ترکمانهای قزلباش را در دوره صفوی تنها یک بانوی دلیر و هوشمند تاجیک و مازندرانی دریافته بود که متاسفانه جان خود را بر سر این کار و دریافت خود گذاشت و آن ملکه سلطان محمد خدابنده مادر شاه عباس به نام خیر النسا بیگم بود. این بانو با قزلباش ها ضدیت می کرد و می خواست دوباره تاجیکان را بر سر کار آورد ولی اینها توطئه کردند و بالاخره ریختند در قصرش گلویش را فشردند و او را کشتند او گفت: اگر این بی ادبی از سوی قزلباش ها سر می زند هیچ مانعی ندارد من خون خودم را اول به خدا می سپارم و بعد چهار پسر شاهزاده دارم آنها حتما تقاص من را خواهند گرفت که شاه عباس بر همان منظور و همان وصیت مادرش بود که ـــ البته اول ضعیف بود و هیچ اقدامی نکرد ــ بعد که قوی شد دست قزلباش ها را از حکومت و دولت کوتاه کرد و عده ای به نام شاهسون را روی کار آورد.(انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان و روی کار آوردن فرماندهان گرجی و ارمنی زاده و تشکیل سپاه جدید شاهسون که تنها به شاه وفادار بودند و نه بزرگان ایلات قزلباش از جمله سیاست های شاه عباس در این زمینه بود. نشریه وطن یولی) از داستان این بانو یا شیرزن می گذرم.در این مورد در تاریخ صفویه مطالب زیادی و داستانهای شیرینی هست. آنچه در اینجا برای مثال یاد کردم نمونه ای بود از کشاکشهای آشکار و نهان قزلباش ها با بومیان کشور که به زور شمشیر و فتنه بر آنان چیره شده بودند تازه این حال و رفتار با همسر پادشاه و وزیر دولت بود خود آشکار است که با مردم خرده پا و شهری و روستایی چه رفتاری داشتند.
به هر حال در این سالهای شوم و سیاه تاریخ آذربایگان و تبریز بود که عنصر ایرانی این سرزمین بکلی دستش از حکومت و فرمانروایی و کشورداری و سپاهیگری کوتاه شد و قدرت و حکومت و سیاست و اداره کشور به دست سران ایلهای قزلباش و تیره های ترکمان ترک زبان افتاد که بر سر چاپیدن و غارت هست و نیست مردم و به یغما بردن دسترنج و دارایی آنان با یکدیگر به رقابت و پیکار برخاسته بودند و چون در آن زمانهای پرشور و شر بیشتر کارهای حکومتی و لشکری و اردو با زبان ترکی انجام می یافت مردم به ناچار این زبان را فرا گرفتند و زبان خودشان یعنی آذری که یکی از شاخه های زبان ایرانی است و یکی از کهن ترین زبان هایی که مردم آذربایگان بدان سخن می گفتند رفته رفته ناتوان گردید. یکی از عوامل و جنبه های مهم و بسیار موثری که متاسفانه به آن کم توجه شده است ولی در پیشرفت و فراموش شدن زبان آذری و رواج ترکی در آذربایگان بسیار موثر و کارگر بوده مسئله تحمیل مذهب و تعصب ورزی ها در این خصوص بود و از عوامل دیگر جنگهای عثمانی است که باز از آنها صرف نظر می کنیم. چون این جنگها خیلی طولانی بود و بارها و بارها لشکرکشیها منجر به این شد که لشکر عثمانی و سلاطین عثمانی داخل تبریز شدند و آخرین بار ?? سال در تبریز ماندند و همه اینها به ضرر زبان آذری تمام شد. بعد از ?? سال بود که شاه عباس آنها را از تبریز بیرون کرد. دوباره تبریز پر و خالی شده است: یک بار تمام تبریزیهایی که دستشان به دهنشان می رسید به قزوین مهاجرت کردند و یک بار به اصفهان. میدانید که در تبریز محله ای است به نام محله تبریزیی ها که صائب تبریزی هم از همان محله است.
در واقع تمام تبریزیهای متعین از تبریز مهاجرت کردند و هیچ وقت هم باز نگشتند.
بنابراین باید دانست که آذربایگانی ها ترک نیستند و من از همه دوستان خانمها و آقایان خواهش می کنم که رعایت این نکته را بفرمایید. به آذربایگانی ها و تبریزیان ترک نگویند. ترک ها در ترکیه اند. ترک زبان بله اما ترکها در آنجا هستند ما ترک نیستیم. نژادمان تغییر نکرده است. بر اثر این عوامل زبانمان تغییر کرده است کلمه ترک را مطلقا به کار نبرید. آذربایگانی ها ترک نیستند بلکه ایرانیان ترک زبانند و اگر زبان آنان بر اثر پیشامدهای تاریخی و اجتماعی ترکی شده است هیچ مدخلیتی در ملیت و نژاد آنان ندارد. حال اگر کسان کج فکری از بازمانده های جرثومه های فساد و خشونت شباهتی از حیث قیافه یا صورت و سیرت خود با این اغزها و ترکمانها می بینند یا اعمال و کردارشان را با اعمال و کردار آنان یکسان می دانند و مردم آذربایگان را از زمان کوروش و داریوش ترک می شمارند ـ نوشته اند این را ـ و می خواهند ملیت و فرهنگ و تمدن کهنسال و غنی این سرزمین را به دم اسبان آن کوچ نشینان بیابان گرد و بی فرهنگ ببندند ما را با آنان سخنی نیست. مختارند ولی حق ندارند برای کل مردم آذربایگان تکلیف و سرنوشت تعیین کنند و برای آنان تاریخ جعل کنند و ادبیات و زبان پدید آورند و با پاشیدن خاک در چشمها و سوءاستفاده از نا آگاهیهای مردم از سرگذشتها و پیشامدهای تاریخی و اجتماعی شان بخواهند دریافتهای ناقص و مغرضانه خود را بر مردم آذربایگان تحمیل کنند. چنانکه روشن شد بی گمان زبان ترکی در آذربایگان بیشتر از ??? سال سابقه ندارد. بنده این را می گویم و از عهده اش هم بر می آیم.از این اینکه سخنان طولانی بنده را گوش دادید متشکرم. ادامه مطلب ...
روز پیش
زندگی، گردابی غیرقابل پیشبینی از رویدادها، آدمها، اندیشهها، و احساسات است. روزگار برای هر آدمی در بعضی مواقع سخت و دشوار میشود، و میتوانداو را بسیار وسوسه کند که تسلیم ترسهای دروغین بشود. ما موانع پیشرویمان را از پیش میدانیم و فکر میکنیم، "هرگز از پسش بر نمیام."
همهی افراد این شانس را دارند که در زندگی بین دو راه با تقاطع پرشمار دست به انتخاب بزنند: ترس یا عشق. راه زندگی در وفور و آزادی از طریق عشق میگذرد. در این پست "روح تان شاد لاپلاس"، ?? دلیل آورده شده است که چرا شما باید همیشه عشق را به ترس ترجیح دهید.
?. شما اغلب اوقات با چیزی برانگیخته میشوید که میتوانید آن را به دست آورید و بخشی از آن باشید. عشق مسیر طبیعی برای سفر به سوی چیزی است که میتوانید بهدست آورید.
اگر از فرصتی که پیشرویتان هست هیجانزده هستید نشان میدهد دریافتهاید چیزی از آن به دست خواهید آورد. این فرصت به دست آوردن چه یک شغل جدید باشد، چه یک شریک تجاری با ارزش باشد، یا یک مکان جدید که خانه بنامیدش، یا یک رابطهی عاشقانه، آن زمان کاملا شناخته خواهد شد که با عشق عمل کنید. از فداکاریها یا قربانیهای لازم برای رسیدن به هدفتان استقبال کنید و هر ترسی را که داشتهاید فراموش کنید.
وینچه لمباردی، مربی فوتبال مشهور به ما یادآوری میکند که برای موفق بودن باید آن نوع کار سخت را بپذیریم که عاشقاش هستیم. او میگوید: " قیمت موفقیت، کار سخت، فداکاری برای کار در دست، و تعیین برندگی یا بازندگی است، ما باید بهترینِ(توان و کار) خودمان را به وظیفهی محوله اختصاص دهیم"
?. اگر حقیقتا عاشق چیزی یا شخصی باشید، به طور مستمر برای رسیدن به موفقیت کار خواهید کرد، و عشق تان به شما انگیزه خواهد داد.
به رغم این که ظاهرا بعضی آدمها همه ی موفقیت ها را یکجا دارند، ولی زندگی برای هیچکس آسان نیست. حقیقت این است هر کس که موفقیت بادوامی را در زندگی ساخته است مجبور بوده است دائما برای آن بجنگد تا به آن برسد. دقیقا همین برای شما صدق میکند. هیچچیز بادوامی به آسانی بهدست نمیآید، و هیچچیز آسانی دوام نخواهد داشت. به عشقتان اجازه دهید خواستههای شما را در مواقع مواجهه با آزمایشهای سخت و شدید تقویت کند و تازه نگه دارد. دکتر مارتین لوترکینگ، روزی اظهار کرد نیاز است برای رسیدن به موفقیت کماکان جمعی کار کنیم. وی گفته است: "پیشرفت انسان نه خودکار و نه بدیهی است، ... هر گامی به سوی هدف عدالت مستلزم قربانی و فداکاری، تحمل شدائد، و مبارزه است؛ مستلزم تقلا و اشتیاق خستگیناپذیر آدمهای فداکار است".
?. عشق مستلزم فداکاری است، و اگر بخواهید برای آنچه عاشقاش هستید فداکاری کنید، آن گاه به صورت نمایی رشد خواهید کرد.
وقتی در زندگی چیزی پیدا میکنیم که عاشقاش میشویم، نیازمند فداکاری است. رویدادها، آدمها، و موقعیتهای عالی که به زندگی ما میآیند بیشتر اوقات نتیجهی فداکاری عامدانه هستند. ما نیاز داریم چیزی را بدهیم تا چیزی باشکوهتر را بگیریم. هنری فورد گفته است: "یکی از بزرگترین اکتشافاتی که یک مرد انجام میدهد، یکی از بزرگترین سورپرایزهایاش، این است که پی می برد میتواند چیزی را انجام دهد که میترسیده است نتواند انجام دهد." اجازه دهید در سفر شما قدرت عشق بر هر ترسی که مدعی است قادر نیستید فداکاری لازم را انجام دهید غلبه کند.
?. وقتی کاری باابهت را شروع میکنید، به این دلیل است که "عاشق" پروژهتان شده اید. این ذهنیت را سرلوحهی همهی اعمالتان قرار دهید.
مغز ما قدرتی باورنکردنی دارد که وقتی تقلا میکنیم برای چیزی که عاشقاش هستیم موفق باشیم بیدار و زنده است. وقتی برای رسیدن به چیزی که واقعا خواستهتان هست متعهد باشید، کارها بسیار آسانتر خواهد شد- و عملا یک کار پیشپا افتاده میشوند.
اهداف شما به دلیلی وجود دارند. آنها به عشق شدید و آتشین به کارتان انگیزه میدهند. نویسندهی مشهور جک کنفیلد میگوید: "آدمهای موفق در زندگی صرف نظر از این که در اطراف شان چه می گذرد تمرکزی مثبت دارند. آنها روی موفقیت گذشتهشان متمرکز هستند تا شکستهای گذشتهشان، آنها هم چنین روی گامهای عملی بعدی متمرکز هستند که نیاز دارند برای نزدیکتر شدن به تحقق اهدافشان بردارند و نه همه ی رنج و محنتی را که زندگی به آنها نشان داده است." این حقیقت که شما "عاشق" هدف یا پروژهتان شده اید گامهای شما را به سوی موفقیت هدایت خواهد کرد.
?. به لحاظ زیستشناسی، مغز انسان به احتمال بیشتری به چیزهای مثبت پاسخ میدهد تا منفی. انتخاب عشق، مغز شما را به طور مثبت هدایت خواهد کرد.
در یک سطح زیستشناسی ساده، مغز شما وقتی میتواند با وضوح و دید بهتری پاسخ دهد که به چیزی مثبت فکر کنید نه منفی. به همین علت است که یک خوی انسانی بنیادین برای گوش دادن به آدمهایی وجود دارد که با ما موافق هستند، تا آدمهایی که کاملا از دیدگاه مخالف صحبت میکنند. یک لحظه درنگ برای بازتاب دادن چگونگی اندیشیدن شما برای اولین بار به پروژهای که عاشق آن هستید مغزتان را روی عمل مثبت متمرکز خواهد کرد.
کنفسیوس دربارهی این عمل مثبت، توصیهای حکیمانه برای مواقعی دارد که شما برای رسیدن به اهدافتان با موانع غیرمنتظره روبه رو میشوید: "وقتی بدیهی است که اهداف تحقق نمییابند، اهداف را اصلاح نکنید، گامهای عمل یا اقدام را اصلاح کنید." بهتر است مسیرتان انعطافپذیر باشد تا تسلیم ترس شوید و کاملا آن را رها کنید.
?. ترس مسیرتان را تیره و ابری میکند، ولی عشق آن را فراخ و روشن میکند.
پذیرفتن ترسهایتان برای یک پروژه یا هدف فقط مانع تواناییتان برای حرکت رو به جلو میشود. تمرکز بر عشق، اگر به قدر کافی وقوع آن برایتان اهمیت داشته باشد، به شما نشان خواهد داد هر چیزی شدنی است. فرانکلین دی. روزولت گفته است، "هیچچیز برای ترسیدن، جز خود ترس وجود ندارد." اجازه ندهید ترس جایی در مسیرتان برای رسیدن به هدف داشته باشد.
?. بدانید ترس یک هیجان است و وقتی احساس میشود که چیزی سهمگینسر راهتان قرار داشته باشد، و بدانید عشق است که به شما اجازه خواهدداد از آن موانع بگذرید.
ترس یک هیجان انسانی طبیعی است، و باید فهمید هر کس بارها در زمانهای متفاوت در زندگی ترسیده است.اگر همواره با ترستان روبهرو شوید شما عادی و سالم هستید. ولی حرکت به رو به جلو زیر سایه و چهرهی عشق نشان میدهد ترس فقط از طریق انتخابهای خودتان می تواند موانع را ایجاد کند. شما ظرفیت دارید وقتی عشق را کنترل میکنید به موانع گذشته نگاه کنید.
بازیگر مشهور بسکتبال، مایکل جوردن، اندیشههایش را دربارهی غلبه بر موانع با ما به اشتراک میگذارد: "اگر تلاش کنید به موفقیت برسید، حتما موانع وجود خواهند داشت. من هم آنها را داشتهام، همه آنها را داشتهاند. ولی موانع نباید شما را متوقف کنند. اگر به سمت یک دیوار میدوید، هرگز برنگردید و تسلیم نشوید. بدانید که چطور از آن بالا بروید، از آن بگذرید، یا آن را خرد کنید."
?. به گفته ی جیم کری، "شما ممکن است برای چیزی که نمی خواهید شکست بخورید، در این صورت به فال نیک بگیرید، ممکن است شانس خوبی برای انجام کاری داشته باشید که عاشق آن هستید."
یکی از دوست داشتنیترین کمدینهای جهان جیم کری یک نکتهی جالب از جنگ بین عشق و ترس میگوید. ترس میتواند شما را به این باور محدود کند که بسیاری از چیزها یا کارها "ناممکن" است. عشق کلیدی است که قفل قفس را باز میکند، و به شما نشان میدهد گیجی و سرگشتگی خوب است، به ویژه وقتی دنبال چیزی می روید که عاشقاش هستید.
?. عشق شما را آزاد میگذارد با اعتماد به نفس و جرات عمل کنید.
عشق نیرویی را به حرکت در خواهد آورد که جرات و اعتماد به نفس را در سفرتان فعال میکند. این دو صفت وقتی با ترس عمل میکنید تجربه نمی شوند یا بروز نمیکنند. حتی هلنکلر که جرات و اعتماد به نفس مثال زدنی داشت، همواره برای این دو صفت تقلا میکرد، و به این نتیجهگیری رسید: "خوشبینی آن باور است که شما را به موفقیت برساند. هیچچیز را نمیتوان بدون امید و اعتماد به نفس انجام داد."
ترس به دنبال قرار دادن حدود روی چیزی است که شما باور دارید میتوانید به آن دست یابید؛ ولی عشق، یادآوریکنندهی صبوری است کهبرای ریسکها اعتماد به نفس می دهد و نیز جرات می دهد به خاطر نیازتان برای رسیدن به نتایج برسید با شکست بجنگید.
??. ترس میگوید، "من نمیتوانم کافی باشم، " عشق میگوید، "من همیشه کافیام".
ترس میکوشد شما را از رشد باز دارد و به شما دروغ بفروشد؛ عشق هر روز به در خانهی شما برخواهد گشت و در میزند تا آن را باز کنید. روانشناس مشهور، آلبرت الیس، به ما یادآوری میکند که "هنر عشق عموما هنر مقاومت است". برای آن چه مدت مدیدی عاشقاش بودهاید مقاومت کنید، آن گاه به موفقیت و سرانجام خواهید رسید.
??. عشق فرصتهای جدید از مشکلات خلق میکند.
حتی با یک طرح تفصیلی دقیق، بعضی اوقات زندگی یک مانع عملی عظیم( یا کِرو بال) به سوی ما پرتاب میکند و ما مجبوریم تحت شرایط کمتر از ایدهآل کاری بکنیم. ترس میکوشد به شما بگوید این پایان کار است؛ ولی عشق، مطمئن و امن از تواناییاش برای یافتن فرصتهای تر و تازه از رویدادهای غیرمنتظره است. خواستن یک چیز با اشتیاق خیلی قوی میتواند ما را در مسیر عشق و موفقیت حفظ کند.
نویسندهی کتاب "موفقیت شخصی"، ناپلئون هیل در دورهی خودش نکات خردمندانهای را با ما به اشتراک گذاشت، او میگوید: "نقطهی شروع همهی موفقیتها میل و خواسته است." اجازه دهید میل به تحصیلات یا شغل فرصتهای جدید برایتان را ایجاد کند که با قدرت تمام، چهرهی دنیا را عوض کنید.
??. عشق از دیگران حمایت میکند و یک جهان زیباتر را با همبستگی خلق میکند.
نهایتا لازم است همهی افراد تقلا کنند با عشق زندگی کنند تا دنیایی زیباتر خلق شود. ترس میکوشد آدمها را از هم جدا کند، و همکاری سودمند و باورنکردنی را به یاس و دلسرد تبدیلکند. ولی عشق نیروی فناناپذیر است که تیمی از افراد بیادعا را خلق میکند که در آن هر شخص به بهترین نحو کار خواهدکرد. سخنران و نویسندهی مشهور جان مکسول به بیان دیگر میگوید: "کار تیمی اجازه میدهد رویاها تحقق یابند." ادامه مطلب ...
سرما نخوردهاید، سینوزیت دارید!
باید گفت سینوزیت مثل سرماخوردگی است، با این تفاوت که سرماخوردگی بعد از یک هفته خوب می شود اما سینوزیت خیر. سرماخوردگی که بعد از پنج تا شش روز به جای بهتر شدن، بدتر شود ممکن است عفونت سینوس را ایجاد کند.
با
اولین سرفه و عطسه فکر می کنید حتما سرما خورده اید. اما چند روز که می گذرد، می
بینید خبری از بهبودی نیست و هنوز بینی تان گرفته و هنوز سرفه می کنید و هنوز
سردرد دارید. خودتان را با عجله به پزشک می رسانید.
پزشک پس از شنیدن شرح حال
شما و معاینه صورت، بینی و پیشانی تان و احتمالا درخواست یک رادیوگرافی از سینوس
ها، به شما بگوید که سینوزیت دارید. معنی ساده اش این است که سینوس های شما عفونی
یا ملتهب شده اند. اما این فقط اندکی از درد و گرفتاری را که در این شرایط تحمل می
کنید، نشان می دهد.
سینوسها شامل حفراتی خالی
در سر هستند که در اثر تجمع مخاط های بدن و عفونی شدن آنها مشکلاتی را ایجاد می
کنند. سینوزیت، به خصوص سینوزیت مزمن از شایع ترین بیماری های دستگاه تنفسی در کل
دنیا است.
باید گفت سینوزیت مثل
سرماخوردگی است، با این تفاوت که سرماخوردگی بعد از یک هفته خوب می شود اما
سینوزیت خیر. سرماخوردگی که بعد از پنج تا شش روز به جای بهتر شدن، بدتر شود ممکن
است عفونت سینوس را ایجاد کند. به این عفونت سینوزیت حاد می گوییم، یعنی بیمار از
قبل هیچ مشکلی نداشته و با یک بار سرماخوردگی شدید دچار سینوزیت شده است. به طور
کلی شمار کمی از سرماخوردگی ها به سینوزیت منجر می شوند.
در چه مواردی باید به وجود
سینوزیت مشکوک شد و به پزشک مراجعه کرد؟
اگر علائم سرماخوردگی بیش
از 10 تا 14 روز طول بکشد یا به تدریج بدتر شود، با سردرد شدید همراه باشد، ورم
صورت یا تغییرات چشمی ظاهر شود، درد صورت بیش از دو تا چهار روز باقی بماند، تب
بالای 38 درجه بیشتر از سه روز ادامه یابد، ترشحات بینی پس از گذشت پنج تا هفت روز
از شروع سرماخوردگی، زرد یا سبزرنگ باشد و بیش از 7 تا 10 روز ادامه یابد، 10 تا
14 روز بعد از برطرف شدن سایر علائم، سرفه همچنان باقی بماند به ویژه اگر خلط دار
باشد، گوش درد (به ویژه یک طرفه) بیش از یک روز باقی بماند، در این صورت بیمار
باید حتما به پزشک مراجعه کند.
این را هم درباره علائم
سینوزیت باید اضافه کرد که اکثر سینوزیت ها عارضه بینی دارند، گرفتگی و آبریزش
بینی، گاهی اوقات فشارهای داخل سینوس و حفره های صورت، سردرد، از دست دادن حس
چشایی و در بیشتر مواقع در اطفال، بوی بد دهان ممکن است از علائم سینوزیت باشد.
در برخی موارد، کاهش حس
بویایی و احساس مزه بد در گلو، همراه با ترشحات چرکی پشت گلو هم وجود دارد و حتی
ممکن است فروبردن ترشحات در کودکان به تهوع و استفراغ منجر شود. اما اگر این علائم
بیش از 12 هفته طول بکشند، یعنی بیمار به رغم داروهایی که استفاده کرده بهبود
نیابد، در این صورت سینوزیت او مزمن شده است.
سینوزیت حاد متناوب چطور
است؟
این هم یکی از انواع دیگر
سینوزیت ها است؛ به این ترتیب که فرد دچار سینوزیت حاد می شود و پس از مصرف دارو
نیز بهبود می یابد، ولی بعد از سه تا چهار ماه، دوباره دچار عفونت سینوس می شود که
درمان این نوع سینوزیت از انواع دیگر آن مشکل تر است.
سردردهای سینوزیتی است یا
میگرنی؟
اکثر سینوزیت ها سردرد
ایجاد نمی کنند و سردردهای سینوسی، همان هایی که مردم اغلب به این نام از آنها یاد
می کنند، اغلب میگرن یا سردردهای غیرسینوسی است و با آنتی بیوتیک هم بهبود نمی
یابد. به خصوص سینوزیت مزمن اصلا سردرد ندارد. در سینوزیت حاد نیز اغلب، گونه های
فرد دردناک می شود تا سر او. این سردردها به راحتی با مسکن و با استراحت خوب می
شوند و اصلا عفونی نیستند.
سینوزیت به لوزه سوم هم
ربط دارد؟
همان طور که سینوزیت سبب
گرفتگی و ترشحات بینی می شود، لوزه سوم هم علائم مشابهی را نشان می دهد. در بسیاری
از کودکان این دو مورد را به سختی می توان از هم تمییز داد، اما معاینه دقیق پزشک
می تواند علت اصلی را مشخص کند.
لوزه
سوم با متوقف کردن خروج ترشحات از پشت بینی، فرد را دچار سینوزیت می کند. در
سینوزیت نیز خروج ترشحات چرکی از پشت بینی موجب تحریک لوزه سوم و ورم آن می شود.
چند درصد از سینوزیت های
مزمن به جراحی نیاز دارند؟
درمان این بیماری معمولا
طبی است. یعنی ترجیح بر این است، کسانی که سینوزیت دارند جراحی نشوند، مگر آنکه
معالجات دارویی آنها جواب ندهد. به طور متوسط کمتر از یک درصد افرادی که سینوزیت
دارند و به پزشک مراجعه می کنند به جراحی نیاز پیدا خواهند کرد. یعنی درمان دارویی
در اولویت است.
برای کودکان سینوزیتی هم
جراحی صورت می گیرد؟
در سال های گذشته برای
کودکان زیر 10 سال عمل جراحی انجام می شد، ولی امروزه به دلیل خطرات، عوارض و سخت
بودن عمل جراحی روی کودکان، سعی بر این است که جراحی انجام نشود.
در افراد زیر 10 سال که
سینوزیت دارند، اغلب مشکل لوزه سوم وجود دارد که اگر این لوزه جراحی شود، بهتر از
جراحی سینوس است، ولی اگر فرد تا سن 15 سالگی بهبود نیافت، آن وقت اقدام به جراحی
سینوس می شود.
توصیه های قبل و بعد از
جراحی چیست؟
هم قبل و هم بعد از جراحی
فرد باید از مواد آلرژی زا از جمله آلودگی هوا دوری کند، همچنین رطوبت منزل باید
بین 30 تا 40 باشد، به خصوص در فصل زمستان. آب بدن نیز باید به میزان کافی باشد،
در غیر این صورت خلط درون بینی غلیظ و خشک می شود و راه سینوس ها را می بندد.
کسانی که جراحی نمی کنند نیز از طریق آنتی بیوتیک درمان می شوند. شست و شوی بینی با سرم فیزیولوژی یا آب نمک، دو تا سه بار در روز نیز برای این بیماران بسیار کمک کننده است.